.جواب مسكت
باري دو روز بعد از گذشتن قانون واگذاري نفت شمال به استاندارد اويل، از طرف رفيق رتشتين، سفير روس، مراسلهاي بوزارتخارجه رسيد. رفيق عزيز، در اين مراسله، ميگفت كه دولت ايران، بموجب
______________________________
(1)- زوزه كشيدن سگ و شغال و ساير حيوانات مغلوب و از ميدان در رفته را در اصطلاح قزويني پفره كردن ميگويند.
(2)- بجيب زدن كنايه از آن است كه با عجله پول غير مشروعي را تصرف كنند.
(3)- لم دادن، يا والميدن استراحت كردن، تنبلي و كاهلي نمودن در انجام كار، سهلانگار بودن و مماطله كردن و دنبال آن را نگرفتن و نظير واكشيدن بمعني دراز كشيدن است كه آنهم در همين موارد استعمال ميشود.
ص: 401
يك ماده قرارداد اخير ايران و روسيه متعهد شده است كه امتيازاتي را كه سابقا بدولت و اتباع روس داده بوده، و بموجب يكي از مواد همين قرارداد ملغي شده است، بدولت و اتباع دولت ديگري ندهد، و اعطاي اين امتياز بكمپاني آمريكائي، چون قبلا بخوشتاريا تابع روس واگذار شده بوده است، برخلاف اين ماده است. دولت ايران جواب داد آقا! ببخشيد! اشتباه ميفرمائيد! موافقتنامه وثوق الدوله با خوشتاريا، جز زمينهاي براي طرح لايحه قانوني، كه بعدها بمجلس برود، چيزي نبوده، و بنابراين دولت ايران امتيازي باتباع روسيه تزاري نداده بوده است، كه دولت روس سوييتي آنرا ملغي كرده، و دادن اين امتياز بآمريكائيها با قرارداد دوستي سال 1289 دو دولت منافي باشد.
ميدانيم، اول سفيري كه دولت سوييتي روسيه بخارجه فرستاده، بايران بوده و رفيق رتشتين هم، البته سابقه خدمت ديپلوماتيكي نداشته و از همان بالشويكهاي پاشنه تركيده بيسواد و شايد مثل جانشين خود شومياتسكي، در سابق سلماني «1» يا چيزي نظير آن بوده است. بنابراين، دريافت چنين مراسله، از طرف چنين سفير، چنان دولتي، چندان تعجبي نداشت و ايرانيها كه بهم ميرسيدند، و از اين مراسله مذاكرهاي ميكردند، بهمديگر ميگفتند: «يارو، خيلي بيروغن سرخ كرده، و الحق طناب پوسيده «2» خيلي بياستحكامي را دستآويز كرده است» ولي دو روز بعد، مراسلهاي از سفير انگليس رسيد، كه روي رفيق رتشتين را سفيد كرد.
جناب وزير مختار، و كهنه ديپلومات دولت حقپرست انگليس، كه هيچ شايبهاي هم در فهم و ادراك او، و دولت متبوع او نميرفت، بموضوع سستتر، و بياساستري تمسك جسته، و اعطاي اين امتياز را مخالف حق دانسته بود. اين جناب ميفرمود: كه خوشتاريا امتياز (؟) خود را بشركت نفت جنوب ايران واگذار كرده است!!
دولت انگليس كه پنجاه و پنج درصد سهام شركت نفت جنوب متعلق باو بوده، با وجود سابقه الغاي قرارداد وثوق الدوله با خود آن دولت، البته بخوبي ميدانسته است كه اين ورقپارهاي كه بخوشتاريا دادهاند، يك پول ارزش ندارد، و اينقدر مفت باز نبوده است كه حتي يك شلينگ هم، در مقابل اين كاغذ كهنه، باين بايتينكاي «3» روسي بدهد، و ناگزير
______________________________
(1)- رفيق عزيزم آقاي علي اكبر دهخدا ميگويد: خود شومياتسكي ميگفت من سلماني بودم و در دوره تزاري از پستوي دكانم محلي براي صحبت انقلاب طلبها ساخته بودم و اين شغل را بپاداش اين خدمت بمن دادهاند!
(2)- از مثل معروف «با طناب پوسيده بچاه رفتن» اقتباس شده. ولي مورد استعمال «با طناب پوسيده بچاه رفتن» با «طناب پوسيده را دستآويز كردن» فرق زيادي باهم دارند. اولي كنايه از تهور و اطمينان بوسيله سست بيمصرفي است كه مسلما موجب عدم كاميابي و خسارت باشد و دومي كنايه از استدلال بياساس كردن و دليل غير موجه آوردن و مثل مورد متن قياس مع الفارق كردن و سفسطه را بجاي منطق بكار بستن است.
(3)- اصطلاح روسي و در مواردي مثل حاجي عمقلي در فارسي و انكلسم در آمريكائي و پيرژاك در فرانسه بكار ميرود.
ص: 402
چنين معاملهاي هم اصلا اتفاق نيفتاده بوده، و چنين سندي هم از خوشتاريا نداشته است.
چنانكه، جز اين يكدفعه كه جواب منطقي ايران را كه چيزي نظير جواب برفيق رتشتين بود شنيد، ديگر هيچ حرف اين معامله را هم نزد، ولي از همين تمسك بدستآويز پوچ پيدا بود كه تا بتواند نخواهد گذاشت اين معامله سربگيرد.
انكلسمها در رفتند
چنانكه وقتي خودشان هم حساب كار را كرده و دانستند كه اين ورقپاره خوشتاريا، از قرارداد كرزن و وثوق الدوله كه با آن همه پشت هماندازي نتوانسته بودند، بحلق ايرانيها فرو برند، محكمتر نيست از بايع صرفنظر كرده، و بمشتري يعني استاندارد اويل پرداختند! يك چند خواستند با اين كمپاني شركت كنند «1»، از اين قسمت كه مأيوس شدند بكار ديگري دست زده و بوسايلي كه در دست داشتند، كمپاني آمريكائي را از اين معامله پشيمان كردند.
بر اثر همين قماش اقدامات انگليسها بود، كه باقي اوقات اين كابينه قوام السلطنه و سه چهار ماهه كابينه مشير الدوله، و چند ماهي از كابينه دوم قوام السلطنه، صرف مذاكره و چگونگي اجراي ماده چهار اين قانون شد، و بجائي نرسيد. در اين ضمن بوي نفت نماينده كمپاني سينكلر آمريكائي را هم بايران فرستاد. قوام السلطنه، در كابينه دوم خود ماده واحدهاي، در تفسير ماده اول قرارداد، از مجلس گذرانده و تخصيص «استاندارد اويل» را به تعميم و يا «هر كمپاني آمريكائي» ديگر اصلاح كرد، و با وجود توليد رقابت بين دو كمپاني هم نتوانست اين انكلسمها «2» را بختم معامله وادار كند و اين كار تا كابينه دوم سردار- سپه طول كشيد. شايد از طرف بعضي از وكلاي مجلس هم كه خودسرانه وارد معركه شده بودند، اخلالهائي بعمل آمد، و پولهائي از آنها خواستند. در اين ضمنها واقعه ماژورايمبري هم اتفاق افتاد، و در هرحال معامله سرنگرفت و به نتيجه نرسيد، و سروصداي آنهم افتاد.
عقيده من راجع بآتيه نفت شمال
دو سال قبل، پيش از آمدن كافتاراتزه بتهران، و در آمدن سرو صداي ذي نظري روسيه نسبت به نفت شمال ايران، شبي در باشگاه افسران، بعروسي وعده داشتم، در ضمن گردش با وزيرپيشه و هنر آنوقت مصادف شدم، و بدعوت ايشان در گوشه يكي از اطاقها نشسته، مشغول صحبت شديم. جناب وزير عقيده مرا راجع به نفت
______________________________
(1)- استاندارد اويل را واداشتند، تقاضا كند كه شرط واگذاري بغير را مجلس ملغا نمايد. دولت ايران باين عمو سام حالي كرد كه اگر دولت ميخواست شما با كس ديگر شريك شويد، لامحاله عدم اجراي آنرا مستلزم الغاي قرارداد، قرار نميداد.
(2)- «انكل» در فرانسه عمو و انگليسها آنراuncleتلفظ كرده و بهمان معني استعمال ميكنند «سم» همان سام اسم سام بن نوح است كه جد رستم پهلوان افسانهاي هم بهمين اسم موسوم بوده، بنابراين ترجمه انكلسم (عمو سام) ميباشد. اين اصطلاح مثل پرژاك فرانسه و جامبول انگليسي براي آمريكائيها اسم عام شده است و بيشتر در مواردي كه مثل مورد متن شخص آمريكائي سادگي و يا زرنگي در كار بروز داده باشد استعمال ميشود. دد فارسي هم اهالي آذربايجان را با همين كنايه كل (كربلائي) فتاح يا مشهد (مشهدي) ستار ميخوانند.
ص: 403
شمال، و اينكه با كداميك از طالبان نفت دنيا بايد معامله كرد، پرسيدند. من بايشان عرض كردم ميدانيد، در دوره پانزده ساله سلطنت پهلوي، كارهاي سياسي و معاملات دولتي ايران، با دول خارجه، و بخصوص با دول همجوار، محرمانه اداره ميشده و بنابراين عامه مردم كه من هم يكي از آنها بوده و هستم، خبري از طرز معاملات آنها با دولت نداشتند، در اين دو ساله اخير هم، كه ايران حسينقلي خاني شده است، با وجود قشون خارجي، حق نيست كه اگر هم از طرف كاركنان و سفارتهاي آنها حرفهاي سربالا و بيحسابي زده شود مردم از آن باخبر شوند. بنابراين، با وجود از ميان رفتن طرز ديكتاتوري، و برقراري حكومت دمكراسي باز هم كارهاي خارجي ايران محرمانه ميگذرد و من حق دارم كه از رفتار، و طرز معامله، و رويه مذاكرات دول همجوار، با دولت ايران بيخبر باشم. ولي در اوايل سلطنت پهلوي، كه من در فارس و كرمان، بسمت رياست استيناف، در كارهاي دادگستري با نمايندگان آنها تماس داشتم، در چند مورد، رفتار اين نمايندهها بخصوص روسها، را خيلي عادلانه و منطقي بجا آوردم، و نيز در اين دو سه سال اقامت قشون خارجي در ايران، از روسها چيز زنندهاي مشاهده نشده و چنين بنظر ميرسد كه در تحت طرز جديد حكومت خود، قاعدهدانتر و معقولتر از دوره تزاري شدهاند. البته شما كه چندين بار چه در دوره پهلوي مرحوم و چه در اين دو سه ساله اخير، وزير بودهايد از طرز رفتار آنها باخبرتريد. اگر واقعا معاملات و دادوستد دولتي روسها، مثل صورت ظاهر امروزشان باشد، و از زيادهطلبيها و زورگوئيهاي دوره تزاري دست برداشته باشند، من هيچ مانعي نميبينم كه دولت ايران در استخراج نفت شمال، اعم از دادن امتياز يا شركت با آنها كنار بيايد تا ضمنا حق همسايگي هم رعايت شده باشد. جناب وزير توضيحي راجع بطرز رفتار آنها كه شرط اساسي اين اظهار عقيده بود، ندادند، ولي از وجنات ايشان پيدا بود كه ميخواستند بگويند خبر نداري كه اين آقايان چه بسر ما ميآورند، من هم صلاح ندانستم كه در اين زمينه، زيادتر از اين بسط مقال بدهم بخصوص كه در اين ضمنها، يكي دو تا «سرشير «1»» هم پيدا شد و صحبت دوبدوي ما را قطع كرده و صحبت باران و هواي خوب «2» جاي اين صحبترا گرفت.
______________________________
(1)- سرشير در اينجا كنايه از سر خر است كه حاجت به تشريح ندارد. همانطور كه عربها به كور ابو نصير ميگويند در فارسي هم از اين كنايات كه چيزي را بضدش ميشناساند فراوان است مانند شكر پنير داخل مويز كردن كه در اينجا كنايه از اصطلاح معروف «بشكل داخل مويز كردن» است. گويند آخوندي در دهي بود. اهالي معلوم نيست بچه مناسبت باو ملا كشكي ميگفتند، آخوند نزد كدخدا رفت و از اين لقبي كه باو دادهاند شكايت كرد، كدخدا بقيد جريمه مردم را از خواندن آخوند باين اسم ممنوع كرد. فردا صبح يكي از اهالي بآخوند برخورده گفت جناب آقاي ملا نباتي سلام عليكم، آخوند گفت: يعني كشك؟! همين «يعني كشك» هم مثالي شده است كه در مواردي كه چيزي بگويند و يا چيز ديگر از آن خواهند استعمال ميشود.
(2)- اين تعبير از فرانسه ترجمه شده است و مورد استعمالش همان است كه از متن فهميده ميشود.
ص: 404
ولي در اين يكي دو ساله آخري، روسها بقدري در رفتار خود بيمنطقي، و خشونت و كارهاي بيربط نشان دادند كه هرقدر هم دولتهاي مختلف ايران خواستند، اعمال آنها را در پرده نگاه دارند، نشد و عارف و عامي اهالي ايران دانستند كه اين طرفداران جامعه انسانيت و مساوات و عدالت، چه مردمان زورگوي بيمنطقي هستند!!
ماهي را نميخواهي؟ دمش را بگير
از تشريففرمائي رفيق كافتاراتزه، و آنهمه هياهوي بيموضوع و راه انداختن سروصدا راجع به نفت شمال كه تصور ميكرد با هو و جنجال چند نفر روزنامهنويس تودهاي، و يك مشت منفعت- پرست، ميتواند نفت ايران را بدون هيچ تشريفات دربست براي رفقاي خود سوقات ببرد، ميگذريم. زيرا، اين رفيق عزيز از هول حليم توي ديگ افتاده «1» و فقط اشتباهي كه كرده بود، اين بود كه ايران را همين يك مشت تودهاي هوچي دانسته و بمؤثر واقع شدن انتشارات خود، كه بوسيله اين اشخاص بيوجهه بيهمهچيز پخش ميكرد خيلي معتقد شده و اين مردمان بيوطن را كه در هر جامعهاي يافت ميشوند، و جز سورچراني و لفت و ليس مقصودي ندارند، سران جامعه تصور كرده، حرفهاي پوچ بيمغز آنها را اراده ملت ايران پنداشته بود، و بعقيده خود ميخواست دولت و مجلس ايران را با كار ختم شده در نزد ملت، يعني همين هوچيهاي تودهاي مواجه كند. در صورتيكه مناسبتر و عاقلانهتر اين بود، كه بدون راه انداختن اين هو و جنجال، با كمال نرمي و آرامي، در حدود اختيارات خود با دولت ايران وارد مذاكره شده و پيشنهادهاي خود را راجع باستخراج نفت شمال داده، و زمينه مناسبي كه شامل رضايت طرفين باشد، تحصيل كرده و دولت ايران را در تدارك مقدمات آن آزاد بگذارد.
نه من و نه هيچكس نميداند اين رفيق عزيز، بعد از اين فتح نمايان كه بكشور خود برگشت و خبر خراب كردن كار را براي سران كشور خود برد، بترفيع مقام نائل آمد؟ يا لاي دست صدها بلكه هزارها امثال خود بديار فراموشي رهسپار گرديد؟ «2» ولي اگر من براي مذاكره خريد ده ذرع پارچه، بيك همچو آدم ناشي اختيار داده بودم، بعد از اطلاع از چگونگي مذاكره و اقدامات او كه باعث برهم خوردن معامله شده بود با وجود ناچيزي معامله، ديگر او را در كارهاي خود مداخله نميدادم، و بعد از اين امتحان هيچوقت بنظر امانت و صداقت و فهم و درايت در او نميديدم. واقعا مثل اين بود كه اين رفيق عزيز مأمور برهمزدن معامله بوده است، نه جوش دادن آن.
______________________________
(1)- «از هول حليم توي ديگ افتادن مانند «از هول پلو توي قاب افتادن» در مواردي گفته ميشود كه مثل ما نحن فيه بعجله و اشتباه كار را خراب كنند.
(2)- از مثل معروف «لاي دست پدرت» يا پدرش اقتباس شده و اين مثل، مثل «بجهنم» «همچو برو كه پدرت رفت» «با برف پارسال رفت» يا «همچو برو كه برنگردي» و «جهنم، برو» و «گمشو» فحش و تعرضي است كه در موارد عدم رضايت از كسي بكار برده ميشود و مورد استعمال بخصوصش جائي است كه بكسي كاري رجوع كرده باشند و او شانه خالي كرده باشد و بخواهند عدم اهميت اين امتناع را بفهمانند. اما فرستادن شخص را لاي دست كسي كنايه از مبتلا كردن اين شخص بسرنوشت آن كس است.
ص: 405
اي كاش ناشيگري بهمين جا ختم ميشد، آقايان كار را از اينجاها بالاتر بردند و در بحبوحه مذاكرات نفت، درست در نظرم نيست گويا در پنجم آذر بود كه عدهاي از قواي مسلح خود را در اطراف كاميونهاي جنگي خود انداخته، و مشتي پرتقالفروش حزب توده را در آنها نشانده، براي پيشرفت دادن مذاكره پيمان نفت شمال بنفع خود در شهر بنمايش درآوردند.
من از سران حزب توده كه آنها را مشتي نادان و بيوطن ميشمارم، تعجبي نميكردم كه در كاميون قشون خارجي كه بزور وارد كشور ما شدهاند نشسته و با مستحفظين نظامي خارجي، و براي پيشرفت مقاصد خارجيها، در خيابان نمايش بدهند تا ضمنا بود و نمود خود را برخ حزب اراده ملي كه رئيس آن حزب را هم يكي از مقصرين محاكمه نشده ميدانم، كشيده و بدينوسيله كم نبودن كهر را از كبود، بخرج ملت ايران، برقيبهاي حزبي خود حالي كنند. زيرا، در اين روزها افسار حزب توده در دست اشخاصي بود كه بحكم دادگاه جنائي و برطبق قانوني كه امروز هم بقوت قانوني خود باقي و برقرار است، محكوم بحبس شده، و در نتيجه واقعات شهريور 1320 بموجب يكي از آخرين رأيهاي غلط مجلس شوراي دوره دوازدهم كه محبوسين دوره پهلوي را بدون تحقيق در علت حبس آنها و چكي «1» آزاد ميكرد بغلط در عداد مستحقهاي خلاصي درآمده و از زندان رهائي يافته بودند.
اينها همانها بودند، كه چند سالي، با دزدان و راهزنان و آدمكشان در زير يك سقف بسر برده و در اين مكتب عملي درسهاي سابق كمونيستي خود را روان كرده و آنچه از بدجنسي كسر داشتند، از هم زندانهاي خود آموخته بودند. اينها از اشخاصي بودند كه از جامعهاي كه براي امنيت خود و كشور خود آنها را حقا محكوم بحبس كرده بود، رنجور بودند. اينها همقطاران اراني و پيشهوري و آرداشس ميباشند. از اين قماش اشخاص؛ البته جز اين قبيل اقدامات كه يك جامعه را ننگين ميكند، نبايد انتظاري داشت.
ولي، در حيرت بودم كه سران و افسران قشون و حتي جناب سفير كبير دولت جماهير شوروي روسيه، كه حالا ديگر بعد از بيست و پنج سال، نبايد مثل اسلافش سلماني منش و نادان باشد، چگونه راضي ميشوند كه يك همچو اقدام بيرويهاي از طرف افراد و خرده افسران
______________________________
(1)- در عربي صفقه بمعني ضربه دست است اعم از اينكه به بناگوش بخورد يا بدست ديگر. عرب رسم داشته است كه هروقت مذاكره معاملهاي ختم ميشده، سه بار يكدست را بدست ديگر ميكوفته است بهمين مناسبت هر معاملهاي كه با يك عقد صورت ميگيرد صفقه ميگويند ولو اينكه معامله مربوط به چندين فقره باشد.
در فارسي ضربه دست به بناگوش را چك ميگويند و بنظر چنين ميرسد كه چون صفقه در عربي اسم تمام ضربه دست است اينجا هم عموميتي براي چك قائل شده و اين لغت را در معامله هم استعمال كرده باشند با اين اختصاص كه هرگاه چيزهاي مختلف و درهم ريختهاي را بخواهند بدون وزن يا شماره و بدون تفكيك يكجا و فقط بمعاينه خريد و فروش كنند عوام اين معامله را چكي موسوم كردهاند.
ص: 406
آنها بعمل آيد؟ مگر اين آقايان نميدانند كه مداخله در امور داخلي يك كشور بخصوص كشوريكه، ناسلامتي با آن اتحاد هم دارند و اراضي آن كشور را، بموجب اعلام پيشواي خود! پل پيروزي و راه نجات كشور خويش از حمله آلمان معرفي كردهاند، گذشته از قوانين بين المللي، اخلاقا هم مجاز نيست؟ از اينها هم كه بگذريم اين رويه مخالف نص همين پيمان اتحاد بر ضد دولت خصم مشترك يعني آلمانهاي فاشيست هم هست؟!
ايران لله نميخواهد
استفاده از اوضاع داخلي يك كشور، بنفع كشور خود چيزي است كه همه ديپلماتهاي عالم بخود اجازه ميدهند، حتي، منهم بدون امر مافوق و دستور مركز، چنانكه در جلد دوم «شرح زندگاني من» صفحه 270 تشريح كردهام، در ايام اقامت خود در پطرز بورغ باينكار مبادرت نمودهام، ولي اين استفاده بايد هميشه بطور مخفي بوده، و از حدود همراه كردن قواي معنوي كشور بيگانه بنفع كشور خود تجاوز ننمايد. مخصوصا اگر اين اقدام برخلاف اكثريت جامعه و يا برضد دولت حاضر باشد، عمليات خيلي سري و بيسر و صدا انجام پذيرد، كه دست خارجي هيچ در آن ديده نشود. دول ديگر هم در ايران بوده، و حاليه هم هستند كه منافع خاصي كه اكثر بر ضرر جامعه و برخلاف ميل دولت ما هم هست دارند، و مسلما كارهائي هم براي نفع كشور خويش ميكنند و بروزنامههائي كه برحسب مسلك و مرام با آنها همآهنگ بوده، يا آنها را با خود همصدا كرده باشند، كمكهاي معنوي نموده، و اگر اين روزنامهها كلاش هم باشند، شايد از كمك مادي هم درباره آنها مضايقه ننمايند، ولي هيچوقت از اين قماش كارها كه اين آقايان بجا آوردهاند نكرده و براي انتشار طرز حكومت خود در كشور ديگر، كاميون و روزنامه براه نمياندازند.
ولي اين آقايان بوسيله همان تودهايها روزنامههائي در اين كشور براه انداختند كه جز ترويج كمونيسم و وانويس كردن مندرجات روزنامههاي ايزوستيا و پراوداكاري ندارند و از اين مضحكتر راديوي مسكو است كه مقالات اين قماش روزنامهها را مثل افكار عمومي ايران منتشر ميكند، و روزنامههائيكه افكار واقعي ملت را اظهار مينمايد فاشيست و مرتجع ميخواند! بايد اعتراف كرد، كه اين گوينده راديوي مسكو، خيلي از مرحله پرت است، و بالاخره بايد، اين آقا بفهمد كه اين انتشارات بيهوده هيچ اثري در افكار ملت ندارد. ملت ايران دوست و دشمن و مرتجع و آزاديطلب كشور خويش را خوب ميشناسد لله و قيم هم مخصوصا از ملتي كه معروف به بره بين المللي است، و به هر از راه رسيدهاي تعظيم كرده سر تسليم فرود ميآورد لازم ندارد. بقول آن خانم كمانچهكش بمرحوم ميرزا عبد الجواد صفحه 250- 251 جلد اول «اگر شما اهل بخيهايد، شكافهاي خود را هم بياوريد» ملتي كه در هر كوره ده او مردم حافظ خوان و شاهنامه خوان داشته و اوقات بيكاري خود را وقف شنيدن تعليمات اين معلمين عالي مقام بشريت ميكند، فريب اين ياوهگوئيها را نميخورد. اصلا شما چه كارهايد، و در كارهاي ايران چه محلي از اعراب داريد كه بخود حق ميدهيد در وطنپرستي و ارتجاع و آزاديخواهي افراد ملت ما و روزنامههاي ما اظهار
ص: 407
عقيده كنيد؟! مگر مثل معروف را نشنيدهايد كه «ذغالفروش هم در خانه خود صاحب اختيار است»؟ «1»
شاهنامهخواني من
در يكي دو هفته قبل براي رسيدگي بحساب مباشر و بده و بستان او با رعايا، بيكي از دهات استيجاري خود بورامين رفته بودم، از صبح روز قبل تا غروب روز دوم با يكنفر از رفقا كه در آن واحد شريك هم هست، مشغول حساب و رقم بوده و همه خسته شده بوديم. من از ارباب نصر اللّه مباشر كه مردي بيسواد و جز نوشتن اسم خود در پاي نامهها كه اصل آنها خط حسن پسرش است، چيزي بلد نيست پرسيدم «از جنس كتاب در خانه چيزي داري؟» گفت:
«شاهنامه دارم» با كمال تعجب گفتم تو كه سواد نداري، شاهنامه را ميخواهي چه كني؟! گفت: «حسن شبها برايم ميخواند، و ميخواهم از شما خواهش كنم براي رفع خستگي، اجازه بدهيد امشب را بشاهنامهخواني ورگذار كنيم.» گفتم «شاهنامه را بيار من امشب قائممقام حسن ميشوم و براي همگي شاهنامه ميخوانم. «كتاب را آورد. «گفتم از كدام قسمت بيشتر خوشت ميآيد كه همان قسمت را برايت بخوانم؟» جواب گفت «من از نصايح و كلياتي كه بعد از هر وقعه يا در ضمن وقعه، در اين كتاب است كيف ميبرم. بنابراين براي من فرقي نميكند كه كدام قسمت را بخوانيد.»
كتاب را گرفتم. و عوض حسن پسر ارباب كه من باو اربابچه ميگويم، مشغول خواندن شدم. ولي ارباب را هم از زيرچشميهاي خود معاف نداشته واقعا ميديدم كه اين مرد شصت و چند ساله بيسواد چنان محو كليات و نصايح شاهنامه ميشود كه هروقت بيكي از آنها ميرسم غرق تحسين و شعف و از خود بيخبر شده، خواندن مرا قطع ميكند و ميگويد «آقا از اين اشعار شاهنامه است كه من خوشم ميآيد.»
در اينجا از خواننده عزيز ميپرسم دانشمندان قوم هم؛ گذشته از محسنات لفظي و شعري و انسجام كه در اشعار اين حكيم بزرگوار و معلم عالم بشريت وجود دارد، مگر كيف ديگري هم از شاهنامه ميبرند؟! بقدري از حسن قريحه اين پيرمرد خوشم آمد
______________________________
(1)- هانري چهارم پادشاه فرانسه كه در جنگلي گردش ميكرد، راه را گم نمود، مدتي در پي يافتن راه يك و دو زد. بالاخره به ذغالفروشي كه براي ذغال ساختن بجنگل آمده بود مصادف شد، راه را پرسيد، ذغالفروش گفت. تا مقصد شما راه زياد است، و پياده نميتوانيد برويد قدري صبر كنيد، من اسبم را ميآورم بترك من سوار شويد شما را بمقصود برسانم. در راه هانري چهارم از ناشناختن خود استفاده نموده، سر صحبت را با ذغالفروش باز كرد و در ضمن گفت، اگر شاه از تو بخواهد كه تو در خانهات فلان ترتيب را مجري داري اطاعت خواهي كرد؟
ذغالفروش گفت. خير! براي اينكه اين كار خيلي زندگي مرا برهم خواهد زد. شاه گفت اگر امر بدهد چطور؟ گفت شاه نميتواند چنين امري بدهد زيرا ذغالفروش در خانه خود صاحب اختيار است.
اين جمله در فرانسه از آن زمان مثل شده و در موارد خود بكار ميرود.
ص: 408
كه تا ساعت نه شب، يعني چهار ساعت تمام شاهنامه براي او و حضار خواندم و خودم هم مثل اين مستمع بيسواد خود باين اشعار كه ميرسيدم، غرق شور و شعف و تحسين و آفرين ميشدم.
آقايان! شما شنيدهايد كه ايراني بيسواد زياد دارد، و آدم بيسواد زود گول ميخورد ولي بيسوادهاي ما اكثر از اين قماشند! آسوده باشيد فريب شما را نميخورند؛ ممكن است از راه ناچاري و فشار و زور تسليم شوند ولي بمجرد اينكه قسر خارج از بين رفت همان شاگردان تعليمات فردوسي و حافظند، و پارهاي از باسوادهاي آنها هم كه دور شما ميپلكند، و بجهت شما دايره نم ميكنند. براي بدست آوردن طعمه جاه و مال است و هزار يك آنها با شما همعقيده نيستند، و هرجا آش باشد حسنك شكمچران فراش خواهد بود. حتي، اگر شما مردمان هوشياري باشد از ميان آنها اشخاصي را كه دودوزهبازي «1» ميكنند نيز خواهيد شناخت.
باري اينها اهميتي نداشت و ملت حقيقي چون خود را با اين آقايان تازه بدوران رسيده كه از رسم، و راه هركار بيخبرند، و در همهجا از هول پلو توي قاب ميافتند؛ طرف نميدانست و اين قماش كارهاي گوشه و از آنها را حقا از راه رقابت با ديگران بجا آورده، و بعقل و شعور كاركنان ديپلوماسي (؟) و افسران ارتش آنها پوزخند زده، بروي خود و آنها نميآورد و پيش خود فكر ميكرد كه عنقريب جنگ تمام و ايران از قشونهاي خارجه تخليه شده، و اين عمليات بيرويه و «زندهباد و مردهباد» اين «فيل و فپ» ها و بالاختصاص اين اعمال منافي با استقلال كشور هم طبعا از بين ميرود.
شكر خدا را جنگ تمام شد
بالاخره جنگ تمام شد، ما هم براي خاتمه يافتن آن جشن گرفتيم بيشتر خوشوقتي ما براي اين بود كه از شر مهمانان ناخوانده كه بزور با ما متحد شده، و كشور ما را براي زورآزمائي بين خودشان ميدان مردهباد و زندهباد كرده بودند خلاص ميشويم. آقايان گورشان را گم ميكنند و تشريف شريفشان را برده، بقول ديوژن «2» سايهشان را از سر ما مياندازند و از مداخلات ابلهانه آنها در كارهاي داخلي كشورمان فارغ ميگرديم.
______________________________
(1)- بازي دوزبازي بود كه مهرههاي دو رنگ را كه هريك از طرفين يكي از آنها را اختيار ميكردند بر روي نطعي كه خانه، خانه بود ميچيدند. هركس زودتر ميتوانست سه بار مهره رديف كند بازي را برده بود. بازي را بمناسبت نطع چهارخانه بازي هم ميگفتند و اشخاص پشتهمانداز را بهمين مناسبت چهارخانه باز يا دوز و كلك چين هم ميخواندند. «دودوزبازي كردن» كنايه از سروكار داشتن با هردو طرف قضيه است كه نفع هريك از آنها موجب ضرر ديگري باشد كه در حقيقت بايد او را دوزباز يا چهارخانهباز و يا باصطلاح امروزه حقهباز دو آتشه ناميد.
(2)- اسكندر مقدوني به ديوژن درويش كه در آفتاب لميده بدن خود را گرم ميكرد در حاليكه سايهاش بر بدن او افتاده بود گفت: از من چيزي بخواه، مرد وارسته در جواب گفت خواهش من از تو اين است كه سايهات را كم كني و مانع آفتاب خوردن من نشوي.
ص: 409
ولي روسها كه خيال كمونيست كردن تمام، يا برسم علي الحساب قسمتي از كشور ما را داشتند در اين وقت كه از كار جنگ با آلمان خلاص شدند، بجاي تشكر از آبهائي كه ما باسكناس خود بسته و بمتحدين خود تقديم كرده بوديم و در عوض گرسنگيهائيكه خورده و نان و ساير مواد خواربار خود را براي اعاشه قشون آنها فرستاده بوديم، و در مقابل راهآهن و شوسههاي خود كه براي حمل مهمات جنگي فرستاده از آمريكا در اختيار آنها گذاشته بوديم، و در برابر كارخانههاي خود كه براي ساختن لوازم جنگ بآنها تسليم نموده بوديم، و در ازاي لوازم جنگي موجود خود كه بيريا بآنها واگذاشته بوديم، در مقابل تمام اينها، بفكر كمونيست تراشي در كشور ما افتادند!!
آذربايجاني زودتر از همه چيز ايراني است
چند روزي از خاتمه يافتن جنگ نگذشته بود كه خبرهاي عجيب و غريبي از سمت آذربايجان بسمع رسيد.
من سه سال در آذربايجان شرقي و غربي استاندار بوده و غير از خلخال تمام شهرها و قصبات آنرا ديده و در هريك چند دفعه و هردفعه چند روز اقامت كرده، و بجزئيات اخلاقي و كيفيات روحي اهالي اين قسمت از كشور ايران آشنا هستم. در مدت عمر خود در ساير قطعات كشور هم مأموريتها داشته و از اخلاق و روحيات ساير اهالي كشور هم بياطلاع نيستم، و بشهادت دو هزار صفحه «شرح زندگاني من» كه در اين چهار پنج ساله اخير بدون هيچ يادداشت قبلي از وقايع ايام گذشته نوشتهام، شخص بيحافظهاي هم نبوده، و در همه چيز بنظر تعمق و دقت نگريستهام. من مثل يكنفر شناسا ميگويم با اينكه اهالي آذربايجان تركي بلقور «1» ميكنند، روح ايرانيت آنها را هيچيك از اهالي ساير قسمتهاي كشور ما ندارند.
من در «شرح زندگاني من» از «بيزيمكي» و «ازگه» گفتن آنها شوخيهائي نموده، و ضمنا نصايحي هم براي ترك دادن اين عادت بآنها كردهام، ولي همين حس «بيزيمكي و ازگه» كه اهالي پارهاي از شهرهاي آذربايجان بخصوص تبريزيها نسبت بهمشهريهاي خود و ساير اهالي ايران دارند، همين حس را هم نسبت بايراني و خارجي هم مذهب و خارجي همدين و خارجي مطلق دارا ميباشند و بهريك باندازه قرب و بعد طبيعي آنها علاقهمند هستند؛ و همينكه پاي مليت بميان آمد همزباني و هممذهبي را هم حقا از ياد ميبرند.
______________________________
(1)- گندم را نيمهپز ميكنند و پوستش را ميگيرند و نيمكوب ميكنند ميشود بلقور و با برنج و نخود و لوبيا و سبزي كه دوغ كشك هم بآن ميزنند از آن آش ميپزند يا با برنج و لپه و باقلا از آن دمپخت درست ميكنند. از اينكه هر دانهاي كه آنرا خوب نكوبيده باشند براي فهماندن زبري و درشتي آن ميگويند بلقور كرده است يعني درست نكوبيده است معلوم ميشود گندم نپخته نيمكوب را هم بجهت نيمكوب بودنش بلقور گفتهاند نه ساير خصايص آن. زبان تركي كه در ايران رايج است جز لهجهاي كه عوام بعضي از نقاط بآن تكلم ميكنند چيزي نيست، و چون زبان درشت ناهموار است فارسها بلقور كردن را بجاي حرف زدن مصطلح كرده و بجاي اينكه بگويند تركي حرف ميزند ميگويند تركي بلقور ميكند.
ص: 410
واقعات زمان صفويه، بخصوص دوره سلطان محمد، تا زمان شاه عباس كبير شهر تبريز و ساير قطعات اين قسمت از ايران، شاهد اين مدعا است. آذربايجاني زودتر از مسلمان بودن و شيعي مذهب بودن و تركزبان بودن ايراني خالص است و همينكه پاي ايراني بودن بميان ميآيد، از همهچيز خود ميگذرد و اين «بيزيمكي و ازگه» اي را هم كه گاهي نسبت بهمشهريان و غير آنها بزبان ميآورد، نشانه كمال غيرت او در وطنپرستي است. كسي كه اهل خانه خويش را بر همسايهها و همسايهها را بر اهل محل و اهل محل را بر اهل شهر و اهل شهر را بر ساير هموطنان خود ترجيح ندهد، اهل وطن خود را هم بر سايرين ترجيح نخواهد داد، و او را نميتوان وطنپرست غيور دانست. وطنپرستي حقيقي همين است كه آذربايجانيها دارند، اگر ايرادي بر آنها ميشود از اين راه است كه در گفتن (بيزيمكي و ازگه» نسبت بساير برادران ايران خود، خيلي تظاهر كرده، راه مبالغه ميروند و قدري تركي زياد حرف ميزنند.
كوتهفكري اين آقايان را ببينيد بكجا رسيده بود، كه ميخواستند از آذربايجاني كمونيست بسازند! و اين قطعه از خاك ايران را جلو خان كمونيستي كشور خود بكنند! و باين منظور، مقارن اوقاتيكه جنگ خاتمه يافت و بقول خودشان از شر آلمانهاي فاشيست راحت شدند، عدهاي قفقازي تركزبان از سرحدات آذربايجان كه از زمان ورود قشون انگليس و روس و حسينقلي خاني شدن ايران بيدروبند شده بود باين دو استان وارد كرده و حزب توده تبريز را مركز قرار دادند. سيد جعفر پيشهوري را كه يكي از همدستان سران حزب توده، و از همان محكومين بخيانت بر ضد وطن، و نجات يافتگان غلط واقعات بعد از شهريور 1320، و بزور قشون روس وكيل دوره چهاردهم شده، و مجلس وكالت او را رد كرده، و اصلا ايراني بودن او هم مشكوك بود، بر آنها رئيس كردند. چند نفر وافوري مانند جواد ناطق وكيل عدليه تبريز «1» و آقازاده روزنامهنگار، كه اگر يكساعت وافورشان دير بشود پشت پا بهمه چيز ميزنند و بعضي از شكم بآبزنهاي پاك باخته، مانند رفيعي (نظام الدوله) كه دارائي موروثي خود را تمام كرده، و سر ميراث دخترهاي خود كه از زن مرحومش ميراث بردهاند، هوار شده است، و عدهاي مهاجر كه در عهد مرحوم پهلوي از قفقاز بايران آمده و شايد اسلاف آنها ايراني بوده، ولي بواسطه طول اقامت در قفقاز، اخلاق ايراني را فراموش كردهاند، و خلاصه يك مشت از اين قماش بيكفايتهاي جاهطلب طماع و مجهول الهويه و
______________________________
(1)- نظرم نيست در كدام روزنامه و در چه تاريخ شرحي بامضاء پسر مرحوم جواد ناطق خواندهام كه بر اين قسمت معترض بوده و نوشته بودند كه در موقع فوت مرحوم جواد ناطق غايب و در خارجه مشغول تحصيل بودهاند ولي تاريخ فوت پدرشان قبل از بلند شدن علم كمونيست در آذربايجان است. من خيلي از اينكه ايشان در صدد تبرئه پدرشان از كمونيست مآبي برآمدهاند هم از نقطه نظر دفاع از پدر كه وظيفه هر فردي است، و هم از حيث اينكه خود را وطنپرست حقيقي معرفي كردهاند، خوشوقت شدم و بايشان از اين دو حيث تبريك عرض ميكنم. من چون اين كتاب را از روي حافظه نوشتهام ممكن هم هست اشتباه كرده باشم، اگر چنين اشتباهي كرده باشم خيلي از آقاي ناطق جوان عذر ميخواهم.
ص: 411
راهزنان آدمكش، علم كمونيست را باسم دمكرات آذربايجان بلند كردند، و خود را پشتيبان آنها قرار داده و آنها را مسلح نمودند و مركز مجزائي از آنها ساخته و روبروي دولت مركزي ايران واداشتند! سهل است قفقازيها و مهاجريني را كه مسلح كرده بودند، بخاك خمسه هم وارد كرده، و در آنجا هم همين بازي را برپا داشته، و حتي بوسيله سران حزب توده، اين بساط را بقزوين و همدان هم، تا حدي سرايت دادند.
افراد مسلح آنها، باسم رهبر و فدائي بهرجا وارد ميشدند، پست امنيه را يراق چين، و ادارات را تصرف، و مردم آرام، بخصوص كساني را كه دارائي داشتند غارت كرده، و در موارديكه مقاومت ميديدند، و حتي بهواي نفس هم از قتل و سفك كوتاه نميآمدند، و از تاكستان قزوين به بالا، همه جا حتي در خاك همدان، گذربگذر، اتوبوسها و مسافرين را تفتيش كرده، و اشخاص متعين مسافرين را به بهانههاي مختلف، عذاب ميدادند و پولدارهاي آنها را سروكيسه ميكردند. فجايعي كه اين راهزنها در كليه شهرها و دهات و قصبات آذربايجان و خمسه مرتكب شدهاند، داستانهائي دارد كه براي هريك بايد يك كتاب نوشت!!
البته براي دولت ايران مشكلي نداشت كه قشون باينجاها فرستاده، و اين يكمشت اراذل و اوباش قفقازي را كه باسم ايراني و نهضت آذربايجان بجان و مال و عرض و ناموس مردمان بيگناه مسلط شده بودند، بدم ميترايوز بدهد، و شر آنها را از سر مردم كشور بكند، ولي با قشون روس، كه مانع حركت آزاد قشون ايران در منطقههاي اشغالي خود بود، و همهگونه تشويق معنوي و كمك مادي باين راهزنها نموده و برخلاف پيمان اتحاد نميگذاشت سربازان ايران از نقطهاي بنقطهاي بروند، چه ميكرد؟ و چگونه باين مقصود ميرسيد؟
فقط براي دولت يك راه باقي و آن اين بود كه با قشون روس، يعني مهمانان ناخوانده خود كه ناسلامت، با آنها برضد آلمان فاشيست متحد هم شده، و در مدت چهار پنج سال همه جور فداكاري و گذشت براي اين اتحاد بعمل آورده بود بجنگد، و مانع اين امنيت داخلي را از ميان بردارد، و آنهم خلاف مصلحت و توانائي او بود.
بدترين ربعساعتهاي زندگي ايران
ملت ايران در اين روزها، بدترين ربعساعتهاي زندگي خود را گذرانده است «1». تصور كنيد مخبرين صادق كه هيچ ترديدي در گفته آنها نباشد، براي شما خبر بياورند كه در دهات و شهرهاي آذربايجان صبح كه مردم از خواب برميخيزند، ميبينند مقداري تفنگ نوتازه از كارخانه درآمده ولي بيبند، مثل توده هيزم، در
______________________________
(1)- اين تعبير از زبان خارجي اقتباس شده است. ربعساعت بد زندگي كنايه از اوقات، گذرائي است كه در آن بشخص بد بگذرد. كمتر كسي است كه در زندگي خود از اين ربعساعتها نداشته باشد. اينكه نوشتم زبان خارجي بجهت اين است كه من اين اصطلاح و تعبير را در جائي نوشته نديده، بلكه از يك ژنرال روس اين تعبير را شنيده و نميدانم اصل آن روسي است يا فرانسه، يرزا ژنرال با من بفرانسه حرف ميزد. محتمل است كه اين تعبير را از زبان مادري بفرانسه ترجمه كرده باشد.
ص: 412
گوشه راه يا خيابان ريخته است. پارهاي از جوانها آنها را تصرف، و با طناب بندي براي آن درست كرده، و خويش را با آنها مسلح ميكنند. بعد از چند روز مأمورهائي از طرف دمكراتها ميآيند، و آنها را بعنوان اينكه تفنگ گرفتهايد بزور براي قشون ملي (؟) ميبرند، و با اين حقهبازيها براي خود افراد دست و پا ميكنند. يا مثلا يك مشت بيسروپا كه بدست مهمانهاي عزيز شما مسلح شدهاند، با كاميونهاي قشوني همين مهمانها، به ليقوان رفته، و حاجي احتشام پيرمرد صد و چند ساله را كشته، و هستي او را غارت كردهاند! يا به پست امنيه سراب هجوم آورده و رئيس پست مزبور، با اينكه بعلت نداشتن دستور اسلحه را زمين گذاشته و تسليم شده است، اين راهزنها دست و پاي او را قطع و افراد پست را گلوله پيچ كردهاند! يا در ميانه بمنزل فلان عضو اداره رفته، خانه او را غارت كرده، و خود او را گرفته، يك مشت از سكههاي غارتي از خود او را بحلقش فرو برده، و با فجيعترين وضع او را در جلو چشم زن و فرزندش كشتهاند! يا دادستان زنجان را بجرم اداي وظيفه بدار آويختهاند! «1» و صدها از اين قماش اخبار را بشنويد، و دولت شما هم همهگونه وسيله براي رفع اين رجاله بازي داشته باشد و نتواند از آنها استفاده كند، چه حالي بشما دست ميدهد؟
من نميدانم اين آقايان كه دستور اين طرز رفتار را به پيشهوري و غلام يحيي يا فلان اوباش مجهول الهويه ديگر ميدادند، چه فكر ميكردند؟ ايرانيها را هم مثل روسهاي بره تصور ميكردند، كه سروصداي آنها درنيامده، و در ظرف مدت كمي سرتاسر كشور را با اين حقهبازي كمونيست خواهند كرد؟ زهي ناداني! رعيتهاي آذربايجان كه آقايان بدست اين راهزنهاي خود، بدروغ براي نجات آنها اين نهضت را برپا داشته بودند، همانها بودند كه در همين اوقات، تا آنجا كه ميتوانستند حقوق مالكانه ارباب و مالك خود را بار الاغهاي خود كرده بدر خانه آنها ميرساندند.
بعقيده من، اگر رقيبهاي آقايان ميخواستند براي ماركسيسم و حكومت فعلي روس در ايران دشمن تراشي كنند، بهيچ قيمت و زحمتي نميتوانستند صد يك آنچه را كه اين آقايان، در اين يكي دو ساله، بدست خود و بر ضرر خود تدارك كردند حاصل نمايند، زهي موقع نشناسي! بقول پيرزنهاي دهاتي خودمان، بايد اسفند دود كرد كه نظر نخورند، و بسر و بر آنها نظر قرباني و «ببين و بترك» «2» آويخت كه از چشم بد محفوظ بمانند!!
______________________________
(1)- گناه دادستان اين بود كه در يكي دو ماه قبل كه شخص تودهاي كه بفرماندار حمله و او را مجروح نموده بود اقامه دعوي و او را استنطاق و حبس كرده بوده است.
(2)- مهرههاي دراز اندام مثلثي شكلي كه يك روي آنها محدب و روي ديگر آنها در وسط و از سمت درازي شكاف و طرفين شكاف چين و چروكهائي دارد و در دنباله چشم گوسفند قرباني خشك كرده برشته كنند و براي دفع چشم زخم بسروبر اطفال ميآويزند. اين مجموعه تعويدات را ببين و بترك ميگويند. مهرهها اسمي دارد كه بجهت استهجانش از آن صرفنظر ميشود و سبب اين تسميه هم شباهت اين مهره بيكي از عضوهاي گربه است.
ص: 413
زورش بخر نميرسيد بپالان سيخك ميزد
مجلس شوراي ملي هم، مثل ملا نصر الدين كه زورش بخر نميرسيد و سيخك الاغ راني را تندتند بپالان فرو ميبرد «1»، هر روز كابينه وزراء را عوض ميكرد. كابينه محمد ساعد، كابينه بيات، و كابينه اول حكيمي، و كابينه صدر، و كابينه دوم حكيمي، هريك چند ماهي بر سر كار ماندند، و بزودي جاخالي كردند. بر فرض هم ميماندند، با اين وضع چه ميتوانستند بكنند؟ مسلما هيچ! زيرا بايد قشون روس از ايران برود، تا بتوان سرانجامي باين اوضاع ناهنجار داد. ولي آقايان مثل قير بزمين چسبيده و بنظر نميرسيد كه تا روز آخر ششماه پس از خاتمه جنگ، خيال حركت داشته باشند.
دولت استاندار آذربايجان، را بواسطه عمليات بيرويهاش، احضار نموده، و هركس را نامزد استانداري آنجا ميكرد، ورقپارههاي تركي تبريز از او انتقاد نموده، و روزنامههاي تودهاي تهران هم، مثل ميمون، تقليد آنها را درآورده، عين بيانات آنها را تكرار ميكردند. و در نتيجه تغيير كابينهها كه پيدرپي حاصل ميشد، اين مهم به تعويق ميافتاد. بالاخره، آقاي بيات نخستوزير اسبق را نظر بملايمت و متانتي كه داشت، براي اين كار سزاوار دانسته، و روانه كردند و خوشحال بودند كه بعد از هشت ماه، لامحاله آذربايجان استانداري پيدا كرد، و شايد بتواند باين وضع ناگوار سروصورتي بدهد.
ولي كميته مركزي دمكرات تبريز قدغن كرد كسي بديدن استاندار نرود. يك دو روزي آقاي بيات مواجه با ديوار، در تبريز ماند و آنچه بوسيله پيغام باين راهزنها خواند. «خر با پيغام آب نخورد» «2» و اثري نبخشيد. گذشته از اينكه او را تهديد كردند، ماندن او هم با آن وضع بيفايده بود، دو سه روز بعد از ورود، با طياره بتهران برگشت.
آقايان مؤسسين چون بعقيده خود كار تصرف شهرها و قصبات استانهاي شرقي و غربي كردستان مكري آذربايجان، و حتي خمسه را هم بدست برآوردههاي خويش انجام
______________________________
(1)- معروف است كه ملا زورش بخر نميرسيد به پالان خر سيخك ميزد و از اين داستان مثل «زورش بخر نميرسيد پالان را ميچسبد» معروف شده است.
(2)- خر در آب خوردن بسيار باسليقه است. از هر آبي نميخورد. در آب خوردن هم بسيار حوصله بخرج ميدهد و فقط نوك پوزه خود را با سطح آب تماس ميدهد بطوريكه اگر كسي مسبوق بطرز آب خوردن اين حيوان نباشد تصور ميكند كه براي مقصود ديگري سرش را پائين آورده است. صاحب خر بايد خيلي حوصله بخرج بدهد و مدتي وقت صرف كند و بالاي سر حيوان بايستد تا سيراب شود و الا تشنه از نهر برميگردد. معلوم است با اين كيفيت به پيغام كه مثلا بفلان كس بگو خر مرا هم آب بدهد كار صورت نميگيرد و خر تشنه خواهد ماند. مورد استعمال اين مثل در جائي است كه بخواهند با سر هم بندي كار را خاتمه بدهند و وسيله ناقص براي انجام كار بكار بندند و در اين صورت معلوم است كه به پيغام «خر مرا هم آب بده» سيراب نخواهد شد. اين مثال: «خر به پيغام آب نميخورد.» در دهات از امثال سائره است.
ص: 414
داده، و پادگانهاي نظامي و پستهاي امنيه را بهر كيفيتي بود، منحل كرده بودند موقع را براي افشاي مقصود اصلي، كه آثار آن از عمليات قبلي آنها هم نمايان بود مناسب ديده، روز 21 آذرماه 1324 درست روز بعد از دست بسر كردن آقاي بيات، حكومت «خودمختار» آذربايجان را بدست اين اوباشها عملي، و اعلان كردند. حكومت خودمختار آذربايجان، مجلس شورايملي، وزراء و همهچيز براي خود پيدا كرد. پيشهوري، باش وزير؛ و شبستري رئيس مجلس شورايملي شد باين كيفيت دولتي كه عجالتا حريم و جلو خان و در آينده، جزو خاك كمونيستي روسيه بشود، از خاك ايران تشكيل گرديد. راديو مسكو اين خبر را با آبوتاب تمام بتمام دنيا فرستاده و روزنامههاي تودهاي تهران تبريكات خود را نثار اين نهضت ملي (؟) نمودند ولي دولت ايران منتظر سررسيد موعد رفتن قشون روس است، تا تكليف خود را با اين «خودمختار» ها كه روح اهالي آذربايجان از مقاصد باطني آنها بيخبر و از اين نهضت فرسخها گريزان است معين كند.
در پيمان اتحاد زوركي كه بين ايران از يك طرف، و روس و انگليس از طرف ديگر بسته شد، و دولت آمريكا هم الحاق خود را باين پيمان عملا اظهار داشته مقرر گشته بود كه بعد از ختم جنگ، متحدين بايد قشون خود را، باسرع اوقات از ايران خارج كنند، و منتها حد آن ششماه پس از خاتمه جنگ تعيين شده بود. اگر روح پيمان را در نظر آوريم، بايد بعد از تسليم آلمان و ختم جنگ در اروپا، دول متحد ما عمليات تخليه ايران را بلافاصله شروع كنند، و هرچه زودتر شرشان را بكنند. بر فرض اينكه ميخواستند، از تمام مدت ششماهه منطوق قرارداد هم استفاده نمايند، شش ماه مدت پيماني، در تاريخ 18 آذر 1324 سرميآمد «1».
اگرچه، جنگ با ژاپون هنوز ادامه داشت ولي اين جنگ مربوط باين حدود نبوده و در اقيانوس كبير و تا حدي جنگ محلي بشمار ميآمد. معهذا، چون ژاپون هم يكي از دول محور، و تا جنگ با او هم خاتمه نمييافت، ممكن بود جنگ را خاتمه نيافته تلقي كرد، پس بايد همينكه جنگ با ژاپون ختم شد، دول متحد شروع به تخليه ايران نموده، تا سر ششماه، يعني در تاريخ 11 اسفند 1324، كشور ما را بالمره از قشون خود پاك كنند.
چنانكه، آمريكا و انگليس همين كار را كرده، و حتي بعد از ختم جنگ در اروپا و قبل از
______________________________
(1)- شايد تعيين روز 19 آذر 1324 براي اعلان «خودمختاري» آذربايجان با تاريخ سررسيد موقع اقامت قشون روس در ايران بيرابطه نباشد، كه قبلا فكر ميكردهاند كه اگر طوري پيشآمد كه نتوانند بعد از 18 آذر 1324 قشون خود را در ايران نگاهدارند مقصود خود را مقارن حركت قشون خود انجام كرده باشند و باين نظر بوده است كه اين موقع، 19 آذر 1324 را براي اعلان خودمختاري تعيين كرده و دستور آنرا براي پيشهوري فرستاده باشند، منتها همينكه ديدهاند، اشتلم خاتمه يافتن جنگ كه بهانه آن باقي بودن ژاپون در حال جنگ بوده پيش رفت و ساير متحدين متقاعد شدند رفتن خود را تا نيمه ارديبهشت كه در حدود دو ماه هم از اسفند 1324، تاريخ سررسيد بحساب ختم جنگ با ژاپون بود، بتعويق انداختند.
ص: 415
ختام جنگ با ژاپون، مقدار زيادي از قشون خود را از ايران خارج، و بعد از تسليم ژاپون، عمليات تخليهاي خود را سريع نمودند.
ولي توجه كردند، كه همپيمان ديگرشان، يعني روسيه، مثل اين است كه بتاريخ تخليه قطعي كه دارد نزديك ميشود، توجهي ندارد. زيرا هيچگونه اقدامي كه دليل بر خيال ترك گفتن ايران باشد، از آنها مشاهده نميشود! تا اينكه بالاخره، بزبان آمده پرسيدند: «ما ميرويم؛ شما كي خواهيد رفت؟» روسها جواب دادند «تا آخرين روز سررسيد تاريخ مندرج در پيمان؛ خواهيم ماند!» البته اين ماندن بيجهت در خاك دولت متحد، حقا موجب سوءظن دولتين، بخصوص انگليس شد، و در بردن قشون خود قدري پا سست كرد، ولي در هرحال، تدارك خود را طوري ديد كه يكي دو روز قبل از موعد، يعني 11 اسفند 1324 يك سرباز هم در ايران نداشته باشد. البته دولت ايران هم كه از روسها راجع برفتن قشون آنها استعلام نمود، و همين جواب را شنيد و چارهاي جز انتظار 11 اسفند نداشت.
دولت ايران تمام خرابي اوضاع آذربايجان را تحمل ميكرد، و روز ميشمرد كه اين مدت سپري شده، و موعد برسد و از اين مخمصه خلاص شود. حالا در اين ضمنها حكومت «خودمختار» آذربايجان البته بدستور مؤسسين اصلي در ورقپارههاي خود كه بزبان تركي يعني زبان رسمي حكومت خود مينوشتند و روزنامههاي تودهاي تهران و ايزوستيا و پراوداي مسكو و حتي راديو مسكو مندرجات آن را با آبوتاب تمام ترجمه و تعبير ميكردند چه ياوهسرائيها و چه لاف و گزافها نسبت بعمليات خود و چه هتاكيها و رذالتها نسبت بحكومت مركزي تهران معمول ميداشتند؟ قلم من از شرح آن عاجز است! همينقدر مينويسم ملت حقيقي بخصوص برادران آذربايجاني چه آنها كه در تبريز مانده و چه آنها كه بتهران آمده بودند خون ميخوردند و انتظار سررسيد موعد تشريففرمائي مسببين اين اوضاع را ميكشيدند كه بتوانند حق اين يكمشت خارجي و تودهايها را كنارشان بگذارند.
بالاخره اين روز فيروز يعني يازدهم اسفند 1324 رسيد، ولي آقايان مهمانان عزيز نرفتند، سهل است هيچ برفتگارها هم نميمانستند و سفت و سخت سر جاهاي خود نشسته بودند و حتي براي اينكه دولت ايران مخاطبي نداشته باشد سفير كبير و تمام كاركنان سفارت آنها جاخالي كرده بچاك زدند و دولت ايران را با علياف و يعقوباف قفقازي كه هيچ معلوم نبود در سفارت شوروي چه محلي از اعراب ديپلوماتيكي دارند و چه ارزشي ميتوان با فعال و اقوال آنها داد، مواجه كردند. بطوريكه دولت ايران نميدانست پرتست خود را در اين نقض پيمان بكي بدهد!
دولت ايران، مدتي قبل از سررسيد موعد تخليه ايران از قشون خارجي و در كابينه اول حكيمي بعنوان مقدمه چند گروهان بزنجان فرستاده بود كه تا وقتي «سرخر» خارجي از بين ميرود هسته قوهاي در اين شهر داشته باشد. نظاميهاي روسي در شريفآباد قزوين مانع حركت آنها بسمت زنجان شده بودند. راديو مسكو اين اعزام نيرو را سبب ايجاد خونريزي در تبريز اعلام ميكرد! و روزنامههاي تودهاي تهران همپاي اين نغمه ناموزون
ص: 416
كه حق حاكميت ايران را در خاك خود انكار ميكرد ضرب ميگرفتند و رؤساي تودهاي هم با اين موسيقي وحشي در مجلس رقاصي راه ميانداختند!! و در اين ميان رقص آخوند لنكراني از همه مضحكتر بود.
حسن استفاده از جامعه ملل متفق
بالاخره دولت ايران تنگ آمده در كابينه آخر حكيمي بشوراي امنيت كه براي دفعه اول تشكيل ميشد شكوه كرد كه اولا قشون روس جلو قشون ايران را در شريفآباد قزوين گرفته مانع رفتن آنها بزنجان و تبريز است و نميگذارد دولت ايران امنيت را در كشور خود برقرار كند. ثانيا چرا با وجود سررسيد موعد كشور ما را تخليه نميكند و ما را راحت نميگذارد. بر اثر همين اقدام تودهايها در روزنامهجات خود، و راديو مسكو نظرم نيست كداميك بتقليد ديگري بيچاره حكيمي را مرتجع خواندند! و هزار لچر باو گفتند.
شوراي امنيت بث الشكواي ايران را با وجود هرزهدرائيهاي راديو مسكو بمورد تشخيص داده و جزو دستور گذاشت، و از قضاء اولين نوبت هم راجع بهمين رسيدگي بود.
چنانكه يكبار ديگر هم در صفحه 207 از اين جلد نوشتهام حلاجي كامل آقاي ويشنيسكي معاون وزير خارجه روسيه را كه در روز رسيدگي باين امر بسمت قائممقامي از مولوتف وزير خارجه در اين جلسه شوراي امنيت حاضر بوده است در اينجا مناسب نميدانم زيرا جاي اين كار اگر خدا بمن عمر بدهد كه اين شرح زندگاني را باين روزهاي عمر خود برسانم در آنجا است. ولي، فعلا ولو بطور اجمال هم باشد نميتوانم نامربوطگوئيهاي اين آقا را در اين مجلس بين المللي ناگفته بگذارم!
در شوراي امنيت از آقاي ويشينسكي معاون وزارت خارجه روسيه پرسيدند چرا قشون شما مانع عمليات قشون ايران در داخل كشورشان است؟ با كمال خشم و غضب بروسي جواب گفت بجهت اينكه باعث خونريزي در سرحد كشور ما است! شوراي امنيت گفت بشما چه مربوط است؟ شما در سرحدات خود ميتوانيد عدهاي داشته باشيد كه اگر عده مسلحي بخاك شما بخواهد وارد شود از آنها نزع اسلحه كرده سرشان بدهد. ايشان نميخواستند زير بار اين مطلب ساده كه هر شاگرد مكتبي مدارس حقوقي ميداند بروند. حتي نظرم نيست در اين مورد بود يا مورد ديگر بمترجم خود پرخاش ميكردند كه مقصودشان را نتوانسته است درست ترجمه كند و از اين جمله معلوم ميشد ايشان زبان رايج اين مجلس بين المللي را خوب بلدند كه بمترجم ايراد ميگيرند. پس چرا باين زبان حرف نميزدند؟ معلوم نبود بهرحال شوراي امنيت در اين قسمت رأي داد كه دولت ايران ميتواند بهر نقطه كشور خويش قشون بفرستد و قشون دولت روس حق جلوگيري و مداخله در اين موضوع ندارد.
در قسمت دوم ايشان ميگفتند: اين كار از كارهاي خصوصي بين ايران و روسيه و مربوط بشوراي امنيت نيست! و بقدري پافشاري كرده، و دريوري گفتند كه از مزه
ص: 417
خارج و شوراي امنيت مجبور شد در اين باب هم رأي بگيرد و بعد از آنكه در نتيجه رأي معلوم شد كه اينكار از كارهاي مخصوص شوراي امنيت است، ايشان مثل آخوند لنكراني در مجلس شوراي ملي ايران، فرمودند: سايرين چرا قشون خود را از كشورهاي ديگر نميبرند؟ نماينده انگليس گفت: مقصود شما دولت ماست! درست است كه ما در يونان و اندونزي قشون داريم، ولي خود دولتهاي يونان و هلند از ما خواهش كردهاند در كشور آنها بمانيم، وگرنه ما هزار باره رفته بوديم. ايشان گفتند، دولت ايران هم با اقامت ما در كشور خود نه همين راضي است بلكه بموجب نامه فلان تاريخ خود از اقامت قشون ما تشكر هم كرده است. شوراي امنيت بجانب آقاي تقيزاده نماينده ايران متوجه شد كه پس اين شكوه براي چيست؟ تقيزاده چون باور نميكرد كه نماينده روسيه هم در شوراي امنيت مثل وكيل مدافعههاي ناشي، در محاكم صلح، دروغ بگويد و از اين نامه هم خبري نداشت، جواب را بجلسه بعد موكول كرد كه تحقيق كرده جواب بدهد.
دولت ايران در خلال روزهائي كه موعد تشريففرمائي آقايان نزديك شده، و مثل قبر بزمين چسبيده بودند، نامهاي بآنها نوشته بود: كه شما بايد از مدتي پيش كار تخليه ايران را شروع كرده باشيد، پس كي تشريف ميبريد؟ جواب داده بودند در سر موعد! دولت ايران جواب داده بود: ما هم متشكر ميشويم، كه هرچه زودتر كشور ما را تخليه كنيد. اين تشكر ادعائي از اقامت قشون روس اين تشكر بوده است «1»
در جلسه بعد كه نماينده ايران موضوع تشكر را آفتابي كرد، بوين وزير امور خارجه انگليس و برنز وزير خارجه آمريكا بآقاي ويشينسكي قدري نصيحت كردند كه بابا! كشور ايران از ما پذيرائي كرده است، ما نبايد او را عذاب بدهيم ما هم آخر ناسلامتي، تعهدي امضاء كرده، و در كنفرانس سران سه كشور حرفهائي زدهايم! ويشينسكي
______________________________
(1)- آنروزها كه من اين چند سطر را مينوشتم هنوز شورويها مثل امروز نبودند، سياستشان سياست مماشات بود و چون اين اول دفعهاي بود كه در يك مجمع بين المللي ياوهگوئي آنها شروع شده بود البته حرفهاي بيمنطق آقاي ويشينسكي غريب بنظر ميآمد. در سه چهار ساله بعد بقدري ياوهگوئي و هرزهدرائي كردهاند كه حاجتي باين انتقادها ندارند. هفت هشت دقيقهاي پاي راديوي آنها بنشينيد، همينقدر كه تودهاي نباشيد، خواهيد گفت آنها ديوانهاند و الا آدم عاقل اينقدر بيمنطق حرف نميزند.
از همه مضحكتر اين است كه آقاي ويشينسكي ميخواهند ادعا كنند كه ترجمه جملهاي را وزارت خارجه در مراسله فارسي خود نوشته است، غير از چيزي است كه آقاي تقيزاده ادعا ميكنند. تقيزاده جواب گفت، من فارسي را لامحاله از شما بهتر بلدم اگر خيلي مقاومت كنيد ميدهم متخصص رسمي ترجمه كند. با اين منطق اين مرد دروغگوي ياوهسرا ساكت شد.
ص: 418
باز هم دريوري «1» ميگفت و اين شاخ و آن شاخ ميپريد. شوراي امنيت، برحسب مقررات طرز اقدام نسبت بدولت متعددي كه ابتدان آن توصيه ختم عمل بطور مسالمت است بطرفين توصيه كرد كه بطور خصوصي، قضيه را حل كنند ولي شكايت ايران از دستور خارج نشود تا نتيجه آن در جلسه آينده، كه سه ماه بعد منعقد ميشد معلوم گردد.
ولي دولت ايران باكي مذاكره كند؟ روسها كه سفارت خود را در تهران از اعضاي رسمي خالي كرده بودند، آقاي حكيمي نخستوزير اعلام كرد كه حاضر است خود بمسكو برود، و توصيه شوراي امنيت را عملي كند. آقايان در راديو مسكو يك مشت ياوهسرائي كردند، و حكيمي را براي دفعه دوم «مرتجع» خواندند. كابينه مجبورا استعفا داد.
جناب آقاي احمد قوام نخستوزير شد. ايشان هم مثل آقاي حكيمي، صلاح دانستند رأي شوراي امنيت را عملي كرده و خودشان سفري بمسكو بكنند، و كار را سرو ساماني بدهند، و بلافاصله بعد از معرفي كابينه خود بمجلس با طيارهاي كه مسكويها براي او فرستاده بودند بجانب مسكو عزيمت نمودند. ولي هيچ توافق مثبتي بين طرفين حاصل نشده، و در اين ملاقات جنبه تشريفاتي و اظهار مودت بيشتر از گذراندن اصل عمل منظور نظر بوده است. در هرحال، نخستوزير با دست خالي مراجعت كرد. فرداي آن روز مدت دوره مجلس سرآمده، و قهرا تعطيل گشت.
صلح بز و كلم!
بالاخره بعد از چند روز سفير كبير شوروي وارد تهران، و در دهه دوم فروردين 1325، نتيجه اين گربه رقصانيها ظاهر شد، و موافقتنامهاي، بمدت پنجاه سال راجع به نفت شمال، بين سفير شوروي و نخستوزير ايران گذشت، كه دولت شوروي نفت شمال را بخرج خود استخراج كند، و منافع آن بالسويه بين دو شريك تقسيم شود، و تا بيست و پنج سال اول چهل و نه درصد، و بيست و پنج ساله دوم پنجاه درصد سهام آن، بعنوان حق الارض مال ايران باشد، و مقرر شده بود كه پس از تشكيل مجلس شوراي ملي كه منتها تا هفت ماه ديگر صورت خواهد گرفت لايحه آن بايد از طرف دولت ايران بمجلس پيشنهاد شود. دولت
______________________________
(1)- جملههاي بيمعني و نامربوط و بيموضوع و پراكنده و پريشان كه منطق را با آن سروكاري نباشد دريوري ميخوانند. اين اصطلاح گويا اصلا گيلكي است و از گيلان بساير جاها رفته است.
دري زبان غير شهري ايرانيان باستاني بوده «ور» بمعني كنار و خارج و ياي آن ياي نسبت است. بنابراين دريوري يعني سخني كه از غايت پراكندگي بزبان متروك خارجي ميماند. در فرانسه هم حرف بيمنطق را به چيني تشبيه ميكنند و ميگويند؛ مثل اين است كه چيني حرف ميزند. فارسها هم حرف بيمنطق و سربالا را بتركي تشبيه كردهاند و اين از وقتي است كه مغولها بر ايران حكومت داشته و نسبت به مغلوبهاي خود تحكم بيمنطق ميكردهاند.
ص: 419
روس قشون خود را بزودي از ايران خواهد برد. ايران هم با آذربايجانيها بطور مسالمت (؟) رفتار خواهد كرد!!
بعد از چندي تصويب نامهاي براي كار آذربايجان از هيئت وزراء صادر شد كه بموجب آن بدو استان آذربايجان اختيارات داخلي داده بود!
اين تصويبنامه بدو استان سه و چهار، يعني بتمام آذربايجان، اختيارات محلي كه خيلي زيادتر از اختيارات مندرج در قانون متروك انجمنهاي ايالتي 1325 قمري بود، ميداد كه بايد در مجلس آينده مطرح و تصويب شود. اگرچه اجراي اين تصويبنامه قبل از تصويب مجلس قانوني نبود، و دست دولت را در عمليات دولتانه خود ميبست، ولي ممكن بود تصور شود كه مجلس آينده كه ناگزير نميتواند تنها براي آذربايجان حقي قائل شود كه بساير ايالات و ولايات ندهد، بعنوان اصلاح قانون انجمنهاي ولايتي و ايالتي براي كل كشور قانوني وضع كند، كه تمام استانهاي كشور، اعم از نفع يا ضرر، لامحاله بطور تساوي از آن برخوردار شوند و تماميت و دستنخوردگي كل كشور محفوظ بماند.
در حقيقت اين توافق مانند صلح بين ميش و گرگ بود، كه اگر دولت روس دست از تحريك «خودمختارهاي» آذربايجان ميكشيد، و منبعد از مسببين ظاهري آن معنا و مادة تقويت نميكرد، ممكن بود كار را سروصورت گرفته تلقي كرد. ولي روسها در تخليه ايران از قشون خود خيلي به تأني پيش ميرفتند «1» و باشوزير (نخستوزير) دولت «خودمختار» كه اختيارات داخلي آذربايجان را از آنچه آنها براي خود اعلام كرده بودند محدودتر ميكرد، خيلي مناعت بخرج ميداد، و بخوبي هويدا بود كه روسها به سنت سنيه تعدي، كه روح و جان رژيم حكومتي آنهاست در اين معامله كه اصل آنرا هم بوسيله اقامت نامشروع قشون خود در ايران، و در حقيقت بتعدي و زور و ظلم تحصيل كرده بودند، چون سهم خود يعني موافقتنامه نفت را بجيب زدهاند. نميخواهند سهم ايران، يعني تسويه امر آذربايجان را بپردازند، و اين رعونتهاي باشوزيري آذربايجان از اين راه است.
دولت ايران با كمال متانت و درونه منتظر تخليه خاك خود از قشون روس است، كه ناچار بهرجان كندن هست، تا روز جلسه آينده شوراي امنيت، خواهونخواه بايد خاك ايران را ترك گويند، تا بعد براي كار آذربايجان تدبيري (؟) بينديشد، ولي روسها تا ميتوانند در بردن قشون خود تواني و تراخي ميكنند، و بخوبي پيداست كه مشغول تقويت مادي حكومت قلابي «2» تراشيده خود در آذربايجانند، كه وقتي قشون خود را از
______________________________
(1)- بلكه هيچ پيش نميرفتند. اگر عدهاي را از نقطهاي برميداشتند به نقطه ديگر ميفرستادند.
(2)- سابقا پول قلب را عوام پول قلابي ميگفتند. ولي امروز اين اصطلاح عاميانه را كه در كتابت هم وارد شده است بهرچيز ناروائي اطلاق ميكنند.
ص: 420
ايران خارج ميكنند، اين حكومت دستنشانده آنها بتواند سرپا بند شود و سر باطاعت تصويبنامه هيئت وزراء درنياورد.
چنانكه وقتي بالاخره اين روز فيروز رسيد، هنوز هم كشور ايران را در هيچيك از نقاط خالي نكرده بودند كه از اين روز تازه برفتن و جابجا شدن شروع كردند. از آذربايجان هم ظاهرا رفتند، ولي چون دولت ايران از اين قسمت كشور خود بياطلاع بود، براي آنها مانعي نداشت كه افراد و افسران خود را با تغيير لباس، و زمين گذاشتن اسلحه در آنجا نگاهدارند تا در موقع لزوم باشوزيري آذربايجان بتواند از آنها استفاده كرده برضد دولت مركزي بطغيان خود ادامه بدهد.
بالاخره خاك ايران در شانزدهم ارديبهشت سال 1325 بعد از دو ماه و پنج روز اقامت نامشروع، آنهم با اين كيفيت از قشون روس ظاهرا پاك شد. البته اعلان رسمي آنهم، بجهت همين تأخير و مماطلهها ديرتر از موعد افتتاح جلسه شوراي امنيت بجناب آقاي حسين علا نماينده ايران رسيد. چنانكه در روزي كه كار ايران مطرح شد گروميكو نماينده روس باز هم بدروغ اظهار داشت كه خاك ايران را ما تخليه كردهايم و بايد شكايتنامه ايران از دستور خارج شود. آقاي علا جواب گفت، تاكنون تخليه نشده و در اين زمينه بمن خبري نرسيده است. باز در اينجا هم گروميكو بسنت سنيه كمونيستي، قدري دري وري گفت و شوراي امنيت موضوع را بجلسه بعد موكول كرد. در فاصله دو جلسه، بعد از آنكه بالاخره كار تخليه ايران با همان وضع ناقص سروصورت گرفت، خبر آن بآقاي علا رسيد و در روز جلسه بعد اعلام شد. در اينجا باز گروميكو اصرار داشت كه اصل شكايت ايران مسترد شود.
شوراي امنيت پذيرفته شدن اين تقاضا را موكول بتقاضاي نماينده ايران كرد. آقاي حسين علا حقا جواب گفت: من چنين مأموريتي از طرف دولت خود ندارم. گروميكو باز هم با دري وريهاي خود ميخواست كار را ختم شده وانمود كند. ولي شورا گوشي باين ياوهگوئيها نداد و بث الشكواي ايران در دفتر شوراي امنيت ماند و مطلب بهمين جا ختم شد. اما روسها بخوبي دانستند كه تمام ملل عالم از اين رفتار آنها عصبانيند و بخوبي حس كردند كه باقي گذاشتن شكايتنامه ايران در دفتر شوراي امنيت براي كار آذربايجان است، زيرا تا اينكار بسامان نميرسيد، حقا شكايت ايران باقي ميماند و نميشد اين بث الشكوي را خاتمه يافته دانست.
طرز صحبت و ورود و خروج اين روزهاي نمايندگان روسيه، در اين مجالس بين المللي، و منطق نفهمي آنها واقعا بسيار مضحك، و مثل اين است كه فقط از دولت سر ديوارهاي گوشتي، يعني افراد قشون سرخ كه بيچارهها جز براي مردن باين جنگ نميرفتهاند بوده، كه اين فتح براي عالم بشريت حاصل شده است. گوئي ميخواهند تمام ملل عالم را با شتلمهاي خود مرعوب كنند. مثل دلقكهاي سيرك خود را بلباس عجيب و غريب ميآرايند و گذشته از منطق نفهمي در سوءظن تظاهرهاي بسيار خنك بيموضوع ميكنند موضوع درخت صنوبري كه محاذي اطاق كار مولوتف در قصر لوكسانبورك (محل شوراي
ص: 421
وزيران خارجه چهار دولت) اتفاق افتاده اظهارات ژنرال (؟) مستحفظ (؟) لاينفك ايشان «1» در اينكه مبادا كسي بالاي درخت رفته، سوءقصدي نسبت باين مرد عزيز بكند داستاني است كه همهكس را بخنده ميآورد. اين هم يكي از وسائل انتشاري آنها و اصل «تخالف تشهر» و يا اصل مسلم «الخائن و خائف» از آن بخوبي هويداست؟!
خودمختاري يا لجام گسيختگي
باري، بعد از تخليه خاك ايران از قشون روس، مسأله آذربايجان طبعا پيش ميآمد. ولي چنانكه پيشبيني ميشد، گذشته از سابق، در اين يكي دو ماهه فاصله بين گذراندن موافقتنامهها و تخليه خاك ايران، روسها بقدر لزوم باد بآستين «2» باشوزير اين خود- مختاري آذربايجان، يعني پيشهوري كرده، و سران حزب توده هم بعقيده خود صفآرائي خويش را باندازهاي كامل نموده بودند كه عمقلي و اتباعش كراقلي «3» بخوانند و بتصويبنامه دولت كه «خودمختاري» آنها را محدود ميكرد، سر فرود نياورند!
بالاخره، چند نفر از سران اين حكومت قلابي، مانند پيشهوري «باشوزير» (؟) و شبستري رئيس مجلس شورايملي (؟) و يكي دو نفر ديگر، التفات فرموده، براي مذاكره مواد تصويبنامه دولت، با طياره بتهران آمدند. روز ورود آنها، سران حزب توده با يكمشت پرتقالفروش و حمال مزدور و دستههاي گل و فريادهاي زندهباد و پايندهباد» اين مزدوران خارجي را بدست مريزاد جدا كردن آذربايجان از پيكر ايران، در ميدان طياره استقبال كردند!
باز خدا پدر آقاي احمد قوام نخستوزير را بيامرزد، كه محل اقامت اين متمردين متكي بخارجه را در خارج شهر معين كرده، و افراد را از ملاقات آنها ممنوع داشته بود، و الا سران حزب توده حاضر بودند اشخاصي مانند آخوند لنكراني، را
______________________________
(1)- مولوتف در مجالس بين المللي يكنفر از كمونيستهاي پاشنه تركيده، كه او را كشكي ژنرال ميخواند بعنوان مستحفظ شخصي همراه ميبرد كه اين جناب سرتيپ حتي در شوراهاي عمومي هم پشتسر او ميايستاد! براي اينكه سوءقصدي نسبت باين آقاي عزيز نشود و اين خود موهن بساير نمايندگان يا لامحاله بكشوري كه اين انجمن بين المللي در آنجا تشكيل مييافت بود. اينها يك همچو مردمان ديوانه وقيحي هستند كه براي پيشرفت مقصود خود از هيچ كار ابا و امتناع ندارند.
(2)- كشتيگيري در زورخانه كاري مستلزم بازوهاي سطبر قوي است. پهلوان پنبهها چون بازوي سطر ندارند اگر بخواهند بهو و جنجال خود را پهلوان بشمار بياورند، ناگزيرند براي سطبري بازو فكري بكنند و مصنوعي بازوهاي خود را ولو بباد كردن آستين باشد، قوي و سطبر نمايش بدهند. ديدهايم، بچهها كه ميخواهند بشوخي باهم كشتي بگيرند قبلا در آستين خود ميدمند و باد بآستين خود ميكنند. «باد بآستين كردن» كنايه از تقويت آدم بيعرضه نالايقي است كه از خودش كاري برنيايد و بخواهند او را آدم قوي بخرج بدهند. نظير «چماق بدست چلاق دادن» و در موارد اغوا كردن شخص بكاري كه خود جرأت اقدام در آنرا ندارد نيز استعمال ميشود.
(3)- گريلي يا گرايلي يكي از گوشههاي آواز شهناز شور است و در دستگاه ماهور هم گوشهاي باسم كراقلي هست «كراقلي خواندن» كنايه از سربالا حرف زدن و مثل تركي گفتن در موارديكه كسي حرف بيمنطقي بزند استعمال ميشود.
ص: 422
با يكمشت عمله بدر منزل اين دستهگلها بفرستند، و آنها را از منزل بيرون كشيده سر دست بگيرند و دوره بگردانند، و باز موضوع تازهاي براي راديو مسكو تحصيل كرده، و اين آدمكشان و راهزنان را از آنچه بدستور خارجي جري شده بودند جريترشان بكنند!
بالجمله آقايان بعذر اينكه ما از طرف نمايندگان ملت آذربايجان اختيار قبول مواد تصويبنامه دولت را نداريم و بايد در مجلس شوراي ملي خود (؟) مطرح كنيم از پذيرفتن استنكاف كرده پس از چند روز اقامت بيمصرف در تهران، به تبريز برگشتند.
چنانكه قبلا هم معلوم بود، البته مجلس شورايملي آنها راضي باين تصويبنامه دولت نشد. اينبار مظفر فيروز، يا بقول مجله صبا جناب بوقلغالك «1» كه مظهر «ما فرحنا بابليس فكيف نفرح باولاده» و نماينده مثل معروف فارسي «از شيطان چه خيري ديدهايم كه از اولادش توقع داشته باشيم» است و بمفاد يتشكل باشكال مختلفه حتي ... و ... سابقا طرفدار سيد ضياء الدين بوده و چندي بود كه براي حزب توده دايره نم ميكرد، به تبريز رفت كه اين معما را حل كند و تشريففرمائي اين آقا را براي اين مقصود، راديو تهران با جنابهاي مكرر بيمورد، در جلو اسم ايشان، بسمع تمام مردم رساند. ولي چه فايده؟
ايشان رفتند و «كره را ياق كردند «2»» و برگشتند. موافقتنامه جديد ايشان با سران حكومت قلابي آذربايجان جز يكي دو فقره تغيير اسم، از قبيل باشوزير باستاندار و مجلس شورايملي بانجمن ايالتي، هيچ تغيير اساسي در اختياراتي كه آنها قبلا براي خود- مختاري خويش اعلان كرده بودند، نياورد. زبان تركي زبان رسمي و اختيار تعيين استاندار و رؤساي دواير و حكام جزء با آنها و امنيه آنها هم همان فدائيان خودشان باقي ماند. چرا! يك تغيير مختصر بسيار ناقابل ديگري هم بوجود آمد و آن رسمي شدن اين حقهبازي و عصيان بود، كه آبروي دولت ايران را در نزد ساير ملل برد. زيرا دولت ايران اين تجزيه را كه تا اينوقت نميشناخت اگرچه بدون تصويب مجلس، ولي در هرحال، ولو موقتا پذيرفته، و مجلس آينده را با كار ختم شدهاي مواجه كرده بود.
گذشته از اين، با وضعي كه پيشآورده بودند، مجلس آينده را هم با كمال سهولت،
______________________________
(1)- من اين اصطلاح مجله صبا را هيچ نشنيده و معني و املاي آن را درست نميدانم ولي چون مظفر فيروز را «بو همهچيز» بجا آوردهام عينا اين كلمه مركب را به «انگ» اين مجله نقل كردم. انگ هم بمعني علامت و مهري است كه روي بستهبندي كالا براي شناساندن كارخانه سازنده كالا ميزنند و اين كار قديمها نسبت به تنباكوي شيرازي خيلي معمول بود.
(2)- ياق بتركي بمعني روغن است. كره بواسطه دوغي كه دارد از روغن ارزانتر است.
گويند در ازمنه قديم در ضمن بدهيهاي مالياتي دهي مقداري كره هم بوده است كه سابقا از گوسفنددارهاي ده ميگرفتند و بعدها كه گوسفندها تلف شده بودند، باز هم مأمورين ماليات دست از مطالبه آن نميكشيدند. اهالي شخصي را بنمايندگي برگزيدند و خرجي براي او تعيين كردند كه برود و اهالي را از اين ماليات زور برهاند. مؤمن بپايتخت رفت و پس از چند ماه توقف حكمي صادر كرد كه در آن نوشته بودند، اهالي بجاي كره، ياق بدهند. مورد استعمالش با اين توضيح همان است كه از متن مفهوم ميشود.
ص: 423
ميتوانستند از همان قماش وكلاي تودهاي دوره چهاردهم، انباشته، بر خر مقصود كه تجزيه تاموتمام آذربايجان از ايران، و گذراندن نفت شمال است سوار شوند. در اين صورت گذشته از كار نفت، كه جزئيات آن بر ضرر دولت ايران تمام ميشد و برگشت نداشت، مرد ميخواست كه آذربايجان را «از گرده اين خر شيطان پائين بياورد «1»» و دو مرتبه بايران بچسباند، و از تجزيه تا الحاق آن بروسيه، با رژيم كمونيستي كه در آنجا گرماگرم مشغول اجرايش شده بودند، يك قدم بيشتر نبود. چه پرتگاه مهيبي؟!!
ولي من مأيوس نبودم، و ميدانستم كه اين گربه مرتضي علي «2» همانطور كه در صفحه 153 از همين جلد سوم پيشبيني كرده بودم، دم خود را از دم اين شتر بزودي جدا كرده، و صحيح و سالم، روي چهار دست و پا، بزمين ميآيد و فورا راه ميافتد.
در همين روزها، روزي از كوچه برلن (اگر بجرم فاشيستي اسمش را عوض نكنند.) به جناب آقاي عمو ابو القاسم فروهر برخوردم. بمن گفت عمو جان! وضع كشور را چگونه ميبيني؟ گفتم درست ميشود. گفت جاني براي آن باقي نمانده كه اميدي به بهبوديش داشته باشيم! گفتم خداي ايران بزرگتر از آنست كه بتوانند باين حقهبازيها، آذربايجان را بلع كنند. گذشته از اين، اوضاع عالم هم ديگر اجازه اين كثافتكاريها و شياديها را نميدهد. يا ايران با كل دنيا خراب ميشود، يا سرپا و مستقل و دست نخورده ميماند!!
آنروزها چه خبر بود
در همين روزها بود، كه جناب آقاي احمد قوام نخستوزير، كه تصور ميكرد بتواند سران حزب توده را رهبري، يا بهتر بگوئيم راهبري كرده، و از آنها مردماني منطق فهم و وطنپرست و عاقل بسازد رفتار سابق آنها را در دوره نخستوزيري جناب آقاي صدر، بعلت سياست يكطرفي آن كابينه بجاي آورده، و خود را بيشتر متمايل بآنها نشان داد، و مظفر فيروز معاون نخستوزيري هم، شايد اكثر، او را با كارهاي ختم شده كه اكثر آنها بنفع تودهايها تمام ميشد، مواجه كرده، و اين آقايان هم تا ميتوانستند از اين وضع سوءاستفاده كرده، و خر خود را درازتر بستند. روزنامههاي آنها، تا ممكنشان بود از تجزيه آذربايجان و پيشرفت اين نهضت ملي (؟) تحسين و ترويج كردند. و روزنامههائي كه حقا با اين دمكراسي قلابي كه دست خارجي در آن هويدا بود، ضديت ميكردند طرف حمله آنها واقع شده، و حتي افراديكه هيچوقت و در هيچ دورهاي از جاده استقامت
______________________________
(1)- «از خر شيطان پائين نيامدن» كنايه از عدول نكردن از حرف بيمنطق يا كار نامربوط است. مثل سائر شدن اين تعبير هم مثل: «دسته گل بآب دادن.» البته تاريخچه افسانه مانندي داشته است كه فراموش شده يا من نشنيدهام.
(2)- گربه را از هر بلندي پرت كنند، روي چهار دست و پا بزمين ميآيد و كمتر ديده شده است كه از اين سقوط در رفتگي در مفاصلش پيدا شود. بهمين مناسبت عوام وقتي ميخواهند اين خاصيت را در اين حيوان تذكر بدهند او را متعلق بمرتضي علي قلمداد ميكنند و كساني را كه در هر معامله فيروز ميشوند و از هر سختي نجات مييابند بگربه مرتضي علي تشبيه مينمايند و ميگويند گربه مرتضي علي است، از هر بلندي پرت شود روي چهار دست و پا، سالم بزمين خواهد آمد.
ص: 424
و مليّت خارج نشده بودند، مورد بيمهري آقايان و روزنامههاي آنها واقع گشته، از انواع افترا و هتاكي نسبت بآنها كوتاه نيامدند، و در اين زمينه، كار را بجائي رساندند كه محاكمه جناب آقاي حسين علا، نماينده دولت ايران در شوراي امنيت را هم بجرم اينكه در جلسه شوري حقا اظهار داشته بود كه هنوز خبر تخليه قشون روس از ايران، و اجازه استرداد شكايتنامه از دفتر جامعه ملل، بمن نرسيده است خواستند، و بجناب آقاي تقيزاده، كه در موقع قصد دولت ايران در فرستادن قشون بآذربايجان، و ممانعت روسها در مجلسي، در لندن، بقول سعدي تمثل جسته، يا صنعت اتفاق بكار بسته، و گفته بود اين آقايان، يعني حكومت شوروي، سنگ (قشون ايران) را ميبندند و سگ (پيشهوري و غلام يحيي) را رها ميكنند، هزار لچر گفته، او را مرتجع خواندند. سهل است مرا هم، كه در اين پنج شش ساله «نه سر پياز و نه ته پياز «1»» هيچيك نبوده، و در كنجي افتادهام، البته بجرم انتقادهائي كه، از تركي گفتن تبريزيها، در جلدهاي اول و دوم «شرح زندگاني من» كرده، و در اين جلد، با تجزيه آذربايجان از ايران مخالفت خود را بيپروا نوشتهام، از اعطاي اين لقب «مرتجع» محروم نگذاشتند. حتي، من بافتخار خاص بيالتفاتي آقاي باشوزير (پيشهوري) هم نائل شده ايشان در راديو تبريز و روزنامه تركي خود، مرا باين لقب سرافراز كرده سپس تودهايها در تهران، در روزنامههاي خود، «مع شيئي زايد» به تكرار قول ايشان پرداختند.
همين روزها بود كه آقايان سران حزب توده، جمعي سورچرانهاي افراد خود را كه براي پذيرائيهاي دهاتيها كه واقعا حاضرند مرغ منحصربفرد خانه خود را براي هر مهمان كه باشد سر ببرند جگرشان لك زده بود، بدهات اطراف فرستادند و در بحبوحه صيفيكاري و وجينزني خيار و آبياري غله، رعاياي بيچاره را اينسر و آنسر كشيده، و از كار و زندگي بازداشتند، و با زور باين بدبختها كارت حزبي دادند. من از ساير دهات خير ندارم، تنها مباشر ملك استيجاري من در ورامين سه هزار تومان خرج سورچراني آقايان كرد. شايد قريب بيست هزار تومان خسارت كمكاري رعيت بزراعت وارد آمد.
براي تنوع بد نيست، صحبتي كه در اين زمينه، در يكماه قبل با يكنفر از رعايا در ورامين داشتهام، در اينجا نقل كنم.
مصاحبه با يكي از رعاياي ورامين
رفتن من بده بيشتر براي گردش است نه كار محاسباتي. هروقت ده بروم، رفقا را با مباشر براي سروكار داشتن با رقم و عدد، در منزل ميگذارم و خود پياده بسر زراعتها ميروم. من از تماشاي يك مزرعه برومند خيار، در وقت گل و بار، همان اندازه كيف ميبرم كه از يك باغ گلكاري و تمام عمليات زراعتي، از شيار و بذرافشاني
______________________________
(1)- نه سر پيازم نه ته پياز؛ سر پياز گل و تخم آنست و بدرد ميخورد، ته پياز هم كه خود پياز است و مقصود از كاشتن تخم پياز همان ته است. سبزه و علف وسط كه عبارت از ساقه و برگ آنست چيز بيمصرفي است كه حيوان هم آنرا نميخورد و اين ضرب المثل در وقتي گفته ميشود كه كسي هيچگونه مداخله در كاري نداشته و طرف بيم و اميدي نباشد.
ص: 425
و وجنزني و درو و دسته و خرمنكوبي و كندن سير و پياز و چغندر و كلم و سيبزميني، همه براي من تفريح دارد. اتفاق افتاده است كه دو سه ساعت در ميان كردهاي بادنجان و خيار و پشتههاي خربزه و هندوانه و مزارع گندم و جو و حبوبات گشته، و بوتهها را يكي يكي تحت نظر گرفته، و تناسب برومندي بار و سنبل و دانه آنها را با بوته و محل وقوع آن در كرد و پشته دقت كردهام بدون اينكه هيچ خسته شوم، اگر گاهي رعيت و كارگري هم در سر زراعت ببينم، و از او توضيحاتي بخواهم كه نور علي نور است.
در يكماه قبل بده رفته بودم، بمجرد ورود بخانه، و مشغول شدن رفقا بكارهاي دفتري، بموجب عادت خود براه افتادم. گندم و جوهائيكه تازه كاشته و سر از خاك درآورده، و هراكشهاي آنها نسبة بلند هم شده بود، منظره زيبائي براي لذت باصره ترتيب ميداد. بعضي جاها كارگرها مشغول بذركاري، و گاوهاي خود را در گوشهاي واداشته بودند كه وقتي سربنه از بذرافشاني خلاص گردد، گاويار مشغول شيار زمين شود. برخي بمرزكشي و پارهاي بمالهكشي زمين كشته اشتغال داشتند و در بعضي نقاط آبيارها مشغول آب دادن زمين بودند. خلاصه تمام صحرا پر از سعي و عمل بود. يك دو ساعتي وقت من بهمين تماشاها گذشت، آخر كار به مزرعه چقندر رسيدم. كارگرها مشغول چقندركني بودند، نزديك رفتم، چقندرها خيلي خوب نشده بود. از آنها پرسيدم چرا امسال چقندر شما خوب نيست؟ سربنه دست از كار كشيده، بيل خود را بشانه تكيه داده گفت:
همينطور است كه ميفرمائيد. امسال ما نتوانستيم بزراعت برسيم. تمام فصل بهار و موقع كار، گرفتار اين تودهايهاي نعلتي (لعنتي) بوديم. هر روز بيك بهانهاي اينجا ميآمدند، ما را از كار بيكار ميكردند. يكروز ميآمدند؛ همه را جمع ميكردند. چه شده است؟ بيائيد كارت حزب بگيريد. پسفردا باز از راه ميرسيدند، براي چه؟ امروز همه بلوك باقرآباد جمع شدهاند، شما هم بايد برويد. دو روز ديگر وارد ميشدند، ديگر چه واقع شده است؟ در شهر ورامين از چهار بهنام خلق ميآيند، اگر شما نباشيد خوب نيست. دردسرتان نميدهم، سه ماهه بهار ما تمامش باين تودهبازي ورگذار شد.
حالا خدا پدر ارباب نصر اللّه را بيامرزد، كه سورسات «1» آنها را داير ميكرد، ديگر
______________________________
(1)- سورسات مخفف سيورسات و عبارت از خواربار و علوفهاي بوده است كه هنگام مسافرت شاه، يا عبور قشون قبلا در منازل بين راه تدارك ميكردند. البته اين خواروبار و علوفه بايد از دهات مجاور گرفته شود و اكثر بر اهالي تحميل ميشد و قبضي بآورنده ميدادند كه بعدها در مقابل ماليات حساب كنند. بهمين جهت سيورساتچي عامل جمعآوري سيورسات مثل گمركچي منفور بود و بهركس ميخواستند شدت عمل نسبت بدهند، ميگفتند مثل سيورساتچي ميماند. اهل اردو هم چون پولي در مقابل نميدادند، بينظمي بسيار داشتند و از اين جهت مفتخورها را بطور استعاره سيورساچران ميخواندند و چون البته رعايا هم جنسهاي وازده خود را براي سيورسات ميبردند مطلق چيزهاي وازده را سيورساتي موسوم كرده بودند كه امروز با وجود از بين رفتن سيورسات و سيورساتچي و سيورساتچران و سيورساتي
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 426
انگل ما نميشدند، وگرنه بايد ديزي و كرسي و لحافمان را هم بفروشيم، خرج مهمانداري آقايان كنيم.
اما اين نعلتيها، هنوز دستشان تا مچ توي پلوي ارباب بود، و اگر بيادبي ميشود آروق ميزدند بوي خورش مرغي كه ارباب بهشان خورانده بود از گلويشان ميآمد با وجود اين همينكه از سر سفره پا ميشدند، ما را جمع ميكردند و ميگفتند گوش بحرفهاي ارباب ندهيد! ارباب نصر اللّه چكاره است كه بشما امرونهي كند؟ مالك شما هستيد! تا سر همين خرمن ديگر نه مباشري خواهد بود، نه مستأجري، نه مالكي! اين ده مال شماست. ما ميآئيم قباله بنه هركس را ميدهيم دستش! همانطور كه در دهات خالصه اينكار را كردهايم، در اينجاها هم كه اربابي است، خواهيم كرد! رعيت هم دور از جناب، مثل حيوان ميماند و شريك نكن است، و هيچ فكر نميكند كه بابا! مگر ارباب نصر اللّه چه ميگويد كه بحرف او گوش نكنيم؟ او ميگويد خيارتان را وجين بزنيد، گندم و جوتان را آب بدهيد، گيرم اينها راست هم بگويند، و قباله فرديس را هم بما بدهند، فرديسآباد باشد بهتر است يا خراب؟ آقاي من كه شما باشيد، اين نعلتيها نگذاشتند ما بهيچ كارمان برسيم. باز خدا پدر ارباب را بيامرزد كه اين آخري رفت اين تخم چقندر را براي ما گرفت. ولي چه فايده، وقتش گذشته بود! دير كاشتيم! بد آب داديم! بد وجين كرديم! نتيجهاش همين چقندرهاي دو سه سيري شده، و آنهم «يكي بود يكي نبود است» «1»
حساب همه دست شماست، ما هر سال هر بنهاي هزار تومان خيار ميفروختيم، امثال صد و پنجاه تومان خيار نداشتيم. اينهم چقندر كاريمان است كه ميبينيد! آتشي كه اينها امسال توي اين ولايت سوزاندند، شمر بصحراي كربلا نسوزانده است، اي خدا نعلتشان كند! اي خدا ريشه شانا بكند! الهي آب بدود، نان بدود اينها دنبالش بدوند، و هيچوقت بهش نرسند! اينهم كار بود كه امسال دست ما دادند؟ كه من ندانم، حالا تا شش ماه آزگار ديگر، بچههايم را با چه بپوشانم؟ سر سياه زمستان، هزار درد و مرگ خودم و بچههايم را با چه دوا كنم؟ خدا بشما عمر بدهد كه هروقت ما معطل شويم كار راه- اندازي ميكنيد، مساعده ميدهيد، اگر يك آدم دست خشكي بوديد كار ما امسال زار بود!
باز هم خدا پدر قوام السلطنه را بيامرزد كه سر خرمني، يك حكومت نظامي فرستاد شهر ورامين، راه و پاي اين نعلتيها را از دهات بريد، و الا با تداركي كه اينها براي
______________________________
(1)- اصطلاح رعيتي و بمعني تنكي حاصل و در حقيقت مقصود يكي بود و يكجا نابود است.
بقيه حاشيه صفحه قبل
بطور استعاره اين لغات در نظاير مورد استعمال اصلي بكار ميرود، با اين تفاوت سيورسات را مخفف كرده سورسات ميگويند و حتي اين استعاره را بخوارباري كه براي ذخيره خانه خريداري ميشود، نيز اطلاق ميكنند. بنظر چنين ميآيد كه اصل اين رسم با مغول بايران آمده باشد و لغت هم شايد تركي است. در هرحال فقط در قوانين سلاطين مغول و تواريخ نوشته بعد از آنها و صفويه باين لغت برميخوريم، يا من در نوشتههاي قبل از مغول باين لغت برنخوردهام.
ص: 427
ما ديده بودند، ما اين دو من گندم و جو را هم نداشتيم! اين نعلتيها تازه واسمان باشگاه درست كرده بودند! از شما ميپرسم رعيتي كه از صبح تا شام توي بيابان كار كرده است، و بايد برود شامشا بخورد و بخوابد، باشگاه ميخواهد چكار؟ اگر برود تو باشگاه و تا بوق سگ «1» حرفهاي هشت من يك قاز بگويد و بشنود صبح چه وقت پا شود؟ وقتي هم پا شد، چه وقت سر كارش برود؟ و با خستگي و بيخوابي شب چه زري بسيم ببافد «2»؟ ..
من ديدم، دل پري مؤمن، از توده و تودهاي، بقدري زياد است كه اگر بايستم و گوش كنم تا عصر هم حاضر است، بسخنراني خود ادامه دهد، حرف او را قطع كرده گفتم كارتهاي حزبي را چكارش كرديد؟ گفت بيادبي ميشد، بيادبي ميشد، انداختيم توي آبريز «3» كارت چه؟ حزب چه؟ كشك چه؟ پشم چه؟ اينها همه تلكه سورچراني بود! در اين ميان، ميخواستند براي انتخابات هم جاي پا قرص كنند كه شكر خدا، نماسيد، ما همه از دمكرات ايران كارت گرفتهايم. گفتم پس حالا كه اينطور است، در كندن چقندرها دقت كنيد كه تلف و تفريط نشود. گفت آسوده باشيد چيزي را كه خدا داده باشد، نميگذاريم از بين برود. وقت گذشته بود، من يكسر بمنزل برگشتم.
در همين روزها بود كه آقايان نميدانم بچه بهانه و چه پشتهماندازي شايد بوسيله مدعي العموم هم فكر و هم حزب خود توانستند مردمان شريف آبرومند را، بدون هيچ گناه بحبس رسمي انداخته، سهل است از مركز حزب خود چيزي نظير دايره استنطاق شهرباني بسازند، و براي حصول اين مقصود، حمالهاي خود را بسر مردم آبرودار ميريختند، و بيچارهها را بباد كتك گرفته، و بمركز خود ميبردند و آنها را حبس ميكردند، و فردا صبح روزنامههاي آنها، بدروغ و ذكر چيزهاي نچسب، بدبختي را كه گرفتار اين توهين و هتاكي شده بود، به تعقيب قانوني تهديد مينمودند كه بدين وسيله، اين حبس غيرقانوني ارتكابي خود را از بين ببرند و رعب توده را در دلها جاي دهند.
______________________________
(1)- بوق سگ كنايه از صداي سگ است. چون در موقع سحر سگها از خواب بيدار شده، عوعو را سر ميدهند؛ عوام وقت سحر را را به بوق سگ تعبير ميكنند.
(2)- زر بسيم بافتن كنايه از كار ذيقيمت انجام دادن است، ولي اين كنايه را من نديده و نشنيدهام كه در مورد معني حقيقيش استعمال كنند، هميشه كنايه ديگري هم در اين كنايه گنجانده و مثل مورد متن در موارد ضد بكار مياندازند و بيشتر بطور استفهام آنرا استعمال مينمايند.
(3)- آبريز هم يكي از چندين معني مبال است و با خلا و بيت الحليه و سر آب و كنار آب و مستراح كه عوام مضطرابش كردهاند و ضروري و كابينه مترادف ميباشد. سبب ايجاد اين همه لفظ براي يك مفهوم همان ادب محاوره است كه ميخواهند بكنايه مقصود را بفهمانند.
منتها همينكه هريك از اين الفاظ بقدري استعمال شده كه كنايه ابلغ از تصريح گشته است اهل ادب كنايه ديگري را فكر كرده و آنرا مصطلح كردهاند اين كنايه هم در نوبت خود ابلغ از تصريح شده و بروز رفيق خود درآمده و كنايه ديگري جانشين آن شده است. در ساير مفهومهاي مستهجن هم همين رويه در كار است كه از شمردن لغات و اصطلاحات آن براي استهجانش خودداري ميكنم، منتها هيچيك از آنها بزيادي كنايات راجع به بيت الحليه نيست. سبب آنهم كثرت استعمال است كه هرقدر مفهوم مستهجن كثير الاستعمالتر باشد، كنايات آنهم طبعا زيادتر است. رشوه هم چون استهجان معنوي دارد بهمين جهت كنايات راجع بآن هم زياد است.
ص: 428
در همين روزها، و قدري بعدتر بود، كه نميدانم براي دم جا دادن بحزب توده كه قدري آرام بگيرند؛ و خيلي توي خشتها ندوند «1» يا براي اينكه بيشتر هويت خود را ظاهر سازند، در هرحال، نخستوزير سه نفر از عمائد سران اين حزب، اسكندري و يزدي؛ و كشاورز، را بوزارتهاي پيشه و هنر، و بهداري و فرهنگ گماشت. آقايان، در اين سه وزارتخانه كاري كه كردند، بيرون ريختن بعضي از اعضاي قديمي سابقهدار و وارد كردن يكمشت تودهاي بيسواد خودرو، كه حتي برخلاف مقررات مالي حقوقهائي هم براي اين بيسوادهاي بيسابقه برقرار كردند، و از محلهاي غيرمجاز بآنها پرداختند و روزنامههاي آنها اين هنر و شجاعت و شهامت وزراي خود را با آبوتاب مينوشتند و برخ مردم ميكشيدند.
در همين روزها بود كه آقاي باشوزير آذربايجان كه اسم استانداري را مخالف حيثيات خود ميدانست؛ ظاهرا از اين شغل بر كنار رفته؛ و سلام اللّه جاويد را براي استانداري آذربايجان پيشنهاد كردند و دولت هم كه بموجب موافقتنامه آقاي مظفر فيروز چارهاي جز قبول استاندار پيشنهادي آنها نداشت، با حقوق و فوق العاده چند برابر استانداران عادي، كه بايد اين حقوق هم بعنوان باجسبيل «2»، از مركز پرداخته شود اين استاندار قانوني (؟) را تصويب نمود.
در همين روزها بود كه بطوريكه سابقا هم اشاره كردهام، «اين حكومت خودمختار» املاك مالكين را، بعنوان تقسيم بين رعايا بدون هيچ عوض و تشريفات ضبط كرده، غله آنرا اعم از سهم مالك و رعيت، براي روسها فرستادند و مالكين بيچاره اين استان غارتزده و بيخرجي، بتهران روآوردند، خانههاي آنها هم مورد ضبط اين دمكراتهاي دروغين شد، و مسكن مهاجرين قفقازي گشت.
در همين روزها بود كه تبريز هم راديوئي پيدا كرد كه هرشب اخبار اين حكومت دمكراسي را بسمع عالميان ميرساند، و تهران را بفدائي و قزلباش حكومت خود ميترساند «3» و راديوي مسكو و روزنامههاي تودهاي تهران جعليات اين حكومت تجزيه شده از ايران را با تحسين فراوان منتشر كرده و سرايت اين شقاقلوس وحدت ملي را بتمام ايران آرزو و پيشگوئي ميكردند.
______________________________
(1)- سطحي را كه در آن تازه خشت زده باشند و بچه يا حيواني در آن افتاده و ميان آن دويده و بالا و پائين رفته باشد در نظر بياوريد، معني اين كنايه و اصطلاح واضح خواهد شد.
(2)- قديمها كه سبيل مرسوم بود، داشتن سبيل چخماقي يكي از نشانههاي مردي و شجاعت بشمار ميآمد. اگر مردي و شجاعت كسي تنها بسبيلش بود و عرضه و كفايت و قدرتي نداشت و بكسي تعدي ميكرد ميگفتند، باج سبيل ميخواهد يعني با وجود بيكفايتي كه دارد مردي متعدي است.
(3)- قشون اين حكومت حراميها را قزلباش و ژاندارم آنرا فدائي موسوم كرده بودند.
ص: 429
در همين روزها بود كه بوسيله حزب توده، در كارخانههاي دولتي بخصوص در مازندران، افراديكه هيچ هويت آنها معلوم نبود بجاي عمله جايگزين شده و اين عملهها (؟) مزد روزانه خود را كه مبلغي بر آن افزوده بودند ميگرفتند و راست راست راه رفته؛ و اين سر و آن سر بمب چال كرده و سرتاسر مازندران را ميدان نهب و غارت خود نموده و دعا بدوام حزب توده ميكردند و گاهي هم براي نمايش، در حضور لويسايان كه از طرف كميته مركزي كارگران بين المللي براي تماشاي اين نهضت كارگري (؟) آمده بود رژه ميرفتند و بواسطه تحريكات سران توده، روسا و مهندسين كارخانجات دولتي را تهديد مينمودند و با اين حقهبازيها زمام حكومت را در دست گرفته، و انتظاري جز رسيدن موقع چاپيدن كارخانهها كه بگفته تودهايها خيلي نزديك بود نداشتند. اتفاقاتي كه بعد از اينها در گيلان و گرگان و مازندران، بخصوص در زيراب رخ داده، نقشههاي تخريبي تودهايها را كه خيالات جهنمي وسيع براي اين سه ولايت داشتند، و ميخواستند بوسيله همين مجهول الهويههاي خارجي باجرا برسانند، آفتابي كرد؛ و طشت رسوائي آنها را از بام انداخت.
در همين روزها بود كه تودهايها دامنه تزريقات سوء خود را بعمله كارخانجات آبادان هم توسعه داده، و عملجات نفت آنجا هم اعتصابي برپا داشتند و دولت ايران كه بموجب قرارداد نفت، ضامن حفظ امنيت كارخانه و نظم عمل بود، اقدامات جدي در جلوگيري از آن بعمل آورده و بزودي عملجات سر كار خود رفتند. ولي اين اقدامات دولت ايران مانع آن نشد كه انگليس مقداري قوه در بصره خاك عراق پياده كند.
در همين روزها بود كه چنانكه سابقا هم نوشتهام، ايلات جنوب سر بطغيان برآورده از بوشهر تا فسا را تحت سلطه خود درآورده، از دولت تقاضاي خودمختاري نظير آذربايجان كردند، و دولت نيروئي بسمت آنها فرستاد، و آنها را مطيع كرد و حزب توده بوسيله روزنامههاي خود تا توانستند، اين رفتار جنوبيها را طرفداري از استعمار انگليس معرفي كردند. در صورتي كه اين رفتار جنوبيها شايد بيشتر براي جلوگيري و معارضه بمثل با حكومت خودمختار تبريز بوده و دست خارجي يعني انگليسها مداخله در آن نداشته است البته راديو مسكو هم در اين بياعتدالي و استعمارگري انگليس (؟) در ايران كه مخالف استقلال ايران بود خيلي سروصدا راه انداخت!
ولي ملت حقيقي، يعني اكثريت قريب باتفاق مردم و روزنامههاي بيطرف كه نمايندگان اين دسته از مردمند، اقدامات دولت را در فرستادن قوه بجنوب تحسين و از اينكه اين عمل را نسبت بآذربايجان مجري نميدارد، حقا انتقاد ميكردند و روزنامههاي توده آنها را براي اين حرف حساب، بباد فحش گرفته بودند و صاحبان اين عقيده
ص: 430
را مرتجع خوانده و با اين منطق يك بام و دو هواي «1» خود، همه را بخنده آورده بودند، و در اين ميانه در فشانيهاي راديو تبريز با زبان تركي، از همه مضحكتر بود كه بفدائيها و قزلباشهاي خود ايلات جنوب را ميترساند، و الدرم بلدرم ميكرد.
در همين روزها بود كه بالاخره، عدهاي از آزاديخواهان گرد هم جمع شده دواي درد كشور را تشكيل حزب مقتدري تشخيص داده، و به تدارك مقامات اينكار پرداختند. آقاي احمد قوام نخستوزير هم، كه يا از هدايت حزب توده مايوس شده و يا چنانكه در سابق اشاره كردهام، آنها را باندازه لزوم بجامعه شناسانده بود، از تمايل خود نسبت به آنها دست برداشته و رهبري اين حزب جديد را پذيرفت، و روز جمعه 28 تير در سالون شهرداري تهران تشكيل حزب دمكرات ايران رسما اعلام شده عده زيادي از هر طبقه و رسته و دسته در شعبات اين حزب اسمنويسي كردند. در تمام شهرهاي ايران البته غير از آذربايجان و خمسه، شعبههائي از اين حزب دائر و مردم كه از رفتار ناهنجار حزب توده عصباني
______________________________
(1)- ميگويند زن شوهر مردهاي يك پسر و يك دختر داشت. و اين پسر و دختر زن و شوهر هم داشتند و شوهر دختر هم داماد سرخانه بود. خانه چندان وسعتي نداشت و اين دو زن و شوهر و مادر، در تابستان مجبور بودند در يك بام بخوابند، ارادت مادرزن بداماد امر طبيعي است، مخصوصا اگر مادرزن بيشوهر باشد. مرحوم ميرزا جعفر برادرم ميگفت، اگر زن بيشوهر دختر شوهرداري داشته باشد حاجتي بشوهر ندارد و همان تمايل داماد بدخترش براي او كافي است و كيفكشي دخترش را پاي خود حساب كرده و شنگول است. اما عروس بدبخت چون بالاخره قائممقام خانم بزرگ خواهد شد هرقدر هم مطيع و خوب باشد مادر شوهر نسبت باو بنظر مدعي نگاه كرده هيچوقت دلش با او صاف نخواهد شد. باري اين خانم بزرگ عادت داشت كه شبها هروقت بيدار ميشد، در اين بام كه خوابگاه مشترك بود سري بدختر و پسرش بزند. عروس گذشته از اينكه تازه بخانه آمده و هنوز سال عسل را بپايان نرسانده بود خوشگل و بسيار خوشاندام بود و پسر او را تنگ زير ميگرفت و در آغوش خود ميفشرد و برعكس دخترش كه از حيث وجاهت و اندام چنگي بدل نميزد و هفت هشت سال هم بود كه داماد با او همبستر و بالين و از هاج هوس افتاده بود و البته دوري و دوستي را بر اختلاط و امتزاج زياد ترجيح ميداد و دور از خانم ميخوابيد كه خواب آشفته نبيند.
خانم بزرگ هم اين وضع را هرشب در ضمن سركشي به پسر و دختر ميديد و خون ميخورد و بروي خودش نميآورد تا بالاخره يك شب طاقتش طاق شد، وقتي بالاي سر پسر و عروسش رسيد آنها را بيدار و بعروسش خطاب كرده گفت؛ هوا گرم است، اينقدر تو دل همديگر نرويد، ناخوش ميشويد. وقتي بالاي سر دختر و دامادش رفت خود با دست خود آنها را بهمديگر چسباند و گفت، دخترم! شوهرت سرما ميخورد، حالا كه احتياط نكرده و بالاپوش محكمتري همراه نياوردهايد لامحاله خودت را بشوهرت بچسبان كه گرم شود. عروس كه هنوز دوباره بخواب نرفته بود بياختيار گفت:
قربان برم خدا رايك بام و دو هوا را
اين سر بام گرما راآن سر بام سرما را
ص: 431
بودند، در همهجا اقبال شاياني باين حزب نمودند. چنانكه در چهارم آبان 1325 كه روز ولادت اعليحضرت همايون شاهنشاهي و با روز صدم تشكيل اين حزب مصادف بود، از تمام كشور حتي ايلات و طوايف نمايندههاي اين حزب آمده، جشن باشكوهي برپا داشتند و همگي يكزبان وحدت ملي يا بقول نماينده تركمان «چهارديوار ايران» را در حضور رهبر خود، با صداي هلهله مردم درخواست كردند.
اين صدا صداي عده بسيار كمي از ملت حقيقي ايران بود كه چون خطر را احساس كرده بودند، در ظرف همين مدت كوتاه (صد روز) اينطور كار حزب دمكرات ايران را رونق داده و طفل، صد شبه ره چند ساله رفته و حزب توده را بتشويش انداخت.
بر رهبران اين حزب فرض است كه از اين حسن استقبال مردم استفاده كرده قدرت جامعه را بنفع خود جامعه بكار برده و بطوري كه همه انتظار دارند از خودخواهي و غرض- ورزي و اختلاف كلمههاي حزبي خود را بركنار نگاهداشته، بتوانند خود را نماينده ملت حقيقي ايران كنند تا باقي ملت حقيقي هم گرد علم آنها جمع شوند و بدانند كه مردم عاشق آنها نيستند بلكه اجتماع آنها به دور اين پرچم براي خرابكاريهاي حزب توده است. پس بايد بوسيله حسن سلوك و حسن سياست نگذارند مردم از آنها مأيوس شوند. خدا گوش شنوا بدهد؟ تا حال كه هنوز كار حسابي صورت ندادهاند.
در همين روزها، و روزهاي آخري بود كه واقعه تأسف آور فوت مرحوم سيد ابو الحسن اصفهاني مقلد ايرانيان اتفاق افتاد، و مردم تهران و ولايات نمايشهاي زيادي در علاقمندي بديانت دادند.
شك نيست كه مرحوم سيد بزرگوار اعلم علماي شيعه، و بنابراين در تمام خاك ايران و شيعي مذهبهاي عراق و هندوستان مقامي بس ارجمند داشت و مردم واقعا از فوت او متأسف بودند، ولي نمايشهاي بيسابقه و بينظيري كه در تمام ايران در اين واقعه داده شد بيشتر براي اظهار علاقه بدينداري و نشان دادن وحدت ملي و مخصوصا براي تظاهر در ضديت با حزب توده بود كه در مدت ده پانزده روز دنباله آن امتداد پيدا كرده، تمام مردم در آن شركت نمودند و اگر واقعه تصرف زنجان بتوسط قشون دولتي كه بمنزله مقدمه تصرف آذربايجان و شكست حزب توده بود پيش نميآمد شايد اين نمايشها تا چهله آنمرحوم هم امتداد پيدا ميكرد.
اما واقعه تصرف خمسه و آذربايجان، بقراري است كه خواننده عزيز ذيلا از آن مسبوق خواهد شد.
تصرف خمسه و آذربايجان توسط قواي دولتي
خواننده عزيز در نظر دارد كه دولت ايران در يكي از كابينههاي قبل از كابينه فعلي احمد قوام «كابينه اول آقاي حكيمي» در همان روزها كه اوضاع آذربايجان باسم دمكراسي منقلب شده و قشون روس از آنها حمايت ميكرد چند گروهان براي تقويت پادگان تبريز تعيين كرده بود كه عجالتا تا زنجان بروند و چنانكه ميدانيم
ص: 432
اين چند گروهان بواسطه ممانعت قشون روس، از شريفآباد قزوين قدم فراتر نتوانسته بودند بگذارند. بعد از تشكيل كابينه احمد قوام، و رفتن قشون روس از ايران و صدور تصويبنامه دولت، در حدود و اندازه خودمختاري حكومت تبريز با اينكه اين خودمختاري در موافقتنامهها و تصويبنامه دولت منحصر باستان سه و چهار و بهيچوجه ولايت خمسه را كه جزو استان يكم است شامل نميشد حكومت دمكرات تبريز نميخواست دست از اين ولايت بردارد، و فدائيهاي خود را از زنجان و ساير نواحي اين ولايت عقب بكشد و چون در موافقتنامهاي كه بين نخستوزير و سفارت شوروي، راجع به نفت امضاء شده، مقيد بود كه دولت كار آذربايجان را بطور «مسالمت» ختم خواهد كرد، شايد دولت هم نميخواست اين عمل بعنف صورت گيرد.
كمونيستهاي دمكرات نماي تبريز كه باتكاي حزب توده و تحريك خارجي بمقررات دولت در آذربايجان، سر فرود نميآوردند، البته راضي به از دست دادن خمسه نبوده، و در اين ولايت هم مثل آذربايجان، كماكان مشغول نهب و سفك بودند. البته هردفعه كه با سران اين دمكراسي دروغين، مذاكرهاي راجع بحل قضايا اتفاق ميافتاد يكي از مواد هم تخليه زنجان از فدائيها بود. ولي اين راهزنها كه نميخواستند ولايت خمسه را هم از تعديات معموله خود خلاص كنند، تا ميتوانستند تعلل ميكردند. حتي، يكي دو بار عدهاي نگهبان (امنيه) براي نواحي خمسه، از قزوين حركت كرده و در پارهاي از نقاط اين ولايت مستقر شدند، ولي فدائيها كه اين نواحي را تخليه نكرده بودند از هيچگونه ضديت با آنها كوتاه نيامده، و اگر زد و خوردي بين طرفين نشده بود بواسطه دستوري بود كه نگهبانان در مسالمت داشتند. حتي يكدفعه عدهاي از نگهبانان تا زنجان هم رفت، ولي نتوانست بطور مسالمت با فدائيها كنار بيايد و ناچار شد عقب بكشد. در مذاكرات آخري هم كه دمكراتها قول داده بودند زنجان را تخليه كنند، باز هم بقرار خود رفتار نكردند و همچنان فدائيها آنها در تمام مراكز خمسه باقيمانده بودند.
از طرف ديگر ميدانيم كه بموجب موافقتنامه نفت بين سفارت روس و نخستوزير ايران منتها تا هفت ماه بعد از تاريخ موافقتنامه ميبايد مجلس شورايملي تشكيل شود و ماه آذر آخر اين مهلت بود. ولي هروقت كه مذاكرهاي از افتتاح مجلس پيش ميآمد ملت حقيقي و روزنامههاي بيطرف بواسطه اوضاعي كه تودهايها در كل كشور برپا داشته، و نتيجه انتخابات را مشكوك كرده بودند، با افتتاح مجلس ضديت مينمودند و حقا ميگفتند ما نميتوانيم در انجمنهاي انتخابي با چاقوكشهاي حزب توده طرف شويم. گذشته از اين با اوضاع آذربايجان كه افراد آنجا مسلما مداخلهاي در انتخابات نخواهند داشت و هر كس را «باشوزير» بخواهد بمجلس ميفرستد چه بايد كرد؟ معهذا نخستوزير از چندي پيش موقع شروع انتخابات را روز شانزدهم آذر تعيين كرده و امر داده بود كه مقدمات كار را براي شروع انتخابات تدارك كنند. از جمله مقدمات يكي هم اين بود كه عدهاي قواي نگهباني و نيروي نظامي براي حفظ آزادي انتخابات، بمراكز انتخابي
ص: 433
بروند كه مردم را از شر چاقوكشهاي حزب توده مصون دارند.
نخستوزير، بعد از صدور اين اوامر براي رفع خستگي، سفري بعلاقه گيلان خود رفته و چند روزي در آنجا باستراحت پرداخت. در اطراف اين مسافرت آنهم در اين موقع كه وجود ايشان در مركز از لوازم بشمار ميآمد، اقوال مختلفي در تهران، در افواه بود كه ذكر آنها در اينجا بيمورد، و چيزي كه محقق است اين است كه در موقع تدارك قشونكشي بجانب زنجان؛ ايشان در املاك خود بوده و بعد از آنكه بامر اعليحضرت همايون شاهنشاهي، مقدمات اين كار تدارك شده و قشون بسمت زنجان، و در حقيقت بجانب آذربايجان حركت كرد، ايشان از املاك خود سريعا بجانب تهران آمده، و در باقي عمليات اين پيشرفت ملي شركت جستهاند، و اعليحضرت بعد از فتح زنجان، وقتي كه پيش قراول قشون بجانب قافلان كوه و ميانه و مراغه در شرف عزيمت بود، براي معاينه و دادن دستورات لازمه، شخصا هم با هواپيماي مخصوص خود تا زنجان تشريففرما شده و شفاها اوامر لازم بفرمانده نيرو صادر فرمودهاند.
در هرحال در ساير مراكز قواي نگهباني و نيروي نظامي باندازهاي كه امنيت انتخابي را حفظ كند، حاضر بود و اگر كسري هم داشت تكميل ميشد. ولي براي خمسه و آذربايجان، بايد قواي كافي فرستاده شود كه اگر فدائيها دست دربياورند بتوانند آنها را در سر جاي خود بنشانند. بنابراين از مدتي پيش، بامر اعليحضرت همايون شاهنشاهي در مراكز متعدد بخصوص در قزوين عده كافي تحت فرماندهي سرتيپ ضرابي حاضر كردند و ابتدا سرهنگ بواسحاقي با چند گروهان مأمور شد بزنجان برود، ولي فدائيها كه با وجود قول و قرار رؤساي خود باز هم زنجان را تخليه نكرده بودند با اين عده نظامي بناي ضديت را گذاشته و حتي براي سرهنگ بواسحاقي تفنككشي هم كردند كه مشار اليه چون مأمور بزدن فدائيها نبود، تحمل كرد. از مركز نيرو كه در قزوين بود بسرهنگ هاشمي امر شد، با قوه كاملتر بزنجان رفته، و اگر از طرف فدائيها سوءقصدي بشود، آنها را با اسلحه براند، رسيدن اين نيرو بخاك خمسه، و يكي دو فقره زد و خورد مختصر با فدائيهاي عرض راه، كافي شد كه همينقدر كه سرهنگ مشار اليه نزديكي زنجان برسد مردم شهر كه در اين يكساله از فجايع فدائيها به تنگ آمده بودند از شهر بيرون ريخته از ورود نيرو اظهار مسرت كنند و در شهر هم خودشان سر فدائيها ريخته از آنها نزع اسلحه نمايند و حتي يكي دو نفر آنها را بكشند. يكي از مقتولين، محمد علي اردبيلي كه ميگويند مردهشور بوده و دمكراتها از او حجة الاسلام ساخته بودند ميباشد كه اگر مداخله نيروي اعزامي در كار نميآمد، شايد همه فدائيها را مردم مثل اين مردهشور ملا نما ميكشتند.
نوحهسرائي راديو مسكو
اين اخبار بمركز رسيد. روزنامههاي تودهاي اين حقايق را غير واقع وانمود كردند. ستاد ارتش از كليه نمايندگان جرائد دعوت كرد كه بخرج دولت بمحل بروند و برأي العين اوضاع را مشاهده
ص: 434
نمايند. از تمام جرائد حتي خبرنگاران خارجي نماينده رفت. همگي اين وقايع را تصديق كردند ولي نمايندگان و روزنامههاي توده با كمال وقاحت، اين حقايق غيرقابل انكار را «صحنهسازي» اسم گذاشته، و تا توانستند آقاي احمد قوام نخستوزير را مرتجع خواندند. راديو تبريز براي تلافي قتل اين حجة الاسلام دروغين كه بدست عامه صورت گرفته بود، قتل چندين هزار نفر را وعده داده و ضجه مويه فراوان كرد و اين ضايعه اسلامي (؟) را جبرانناپذير پنداشته، مدعي بود كه سرتاسر آذربايجان براي اين مرد كه مردهشور شياد كه خود را بلباس اهل علم درآورده بود عزادار است! حتي كار بر راديو مسكو هم رسيد كه اين راديو هم، بر قتل اين روحاني بيمثل و نظير، تعزيهخواني را سرداد و او را حجة الاسلام زنجان خواند.
در ميان اهل ايران زنجانيها بديانت، حتي بخوشباوري در چيزهائيكه بمذهب بسته شده است نيز معروفند. زنجانيها همانها هستند كه تا بيست سال قبل اقاقيا و گوجهفرنگي را چون از بلاد غير مسلمان بايران آمده بود، بباغ و مزرعه خود راه نميدادند، و اگر براي رفتن حج گذارشان از قفقاز ميافتاد، از بقال موسولمان يومورتهسي (تخممرغ مسلماني) ميخواستند. امروز هم اگر كسي از راه توهين بكفش يك آخوند كفشك بگويد او را نجس ميدانند. البته هنوز فجايعي كه اين مردهشور ملانما در زنجان مرتكب شده است، نه من و نه جز من هيچكس خبر ندارد ولي ببينيد كه اين مرد در تظاهر بيديني چقدر جلو رفته، و مردم را عصبي كرده بوده است كه اين مردمان ساده و عوام بر سر او ريخته، و بيپروا او را كشته، و حتي ميخواستهاند مرده او را بسوزانند كه اگر جلوگيري نظاميهاي تازهوارد در كار نبود، اين مردهشور سوزي هم صورت ميگرفت.
فضولي براهگذري گفت در اين خانه آش پختهاند، راهگذر جواب گفت، بمن چه؟ گفت يك كاسه هم براي تو كشيدهاند، گفت بتوچه؟ آيا حيرت ندارد مسكويها كه ديانت را در كشور خويش منسوخ كردهاند، در راديوي خود، اينقدر بر اين ضايعه اسلامي (!) ضجه مويه برپا كنند؟!
باين قماش انتشارات، ولو گوينده آن راديو مسكو هم باشد، جز فضولي بين المللي هيچ اسمي نميتوان داد. زنجانيها در كار ديانت خود محتاج به دلسوز، آنهم از مسكويها كه عقيده بهيچ مذهبي ندارند نيستند!
باري، زنجان و خمسه بدست نيروي دولتي تصرف و امن شد، و فدائيان بلولئين رفتند. بعضي از آنها فرار كردند، رئيس نيروي دولتي براي حفظ جان باقيمانده آنها عدهاي گماشت كه مثل مردهشور اردبيلي گرفتار انتقام مردم پدر كشته و خانمان برباد رفته زنجان نشوند. در تمام مراكز خمسه پستهاي نگهباني و عدهاي نيروي نظامي برقرار گرديد. مردم مرفه و خوشحال شدند. تلگرافات تشكر آنها بمقامات عاليه رسيد، و اين
ص: 435
ولايات، با همه ياوهگوئيهاي روزنامههاي تودهاي، از شر كمونيست ايمن شد و مردماني كه يكسال و نيم خانه و ملك خود را سرداده، از ترس جان متواري شده بودند بخانههاي تاراج شده خود برگشتند.
مقارن همين اوقات بود كه واقعه زيراب رخ داده، و در ظرف دو سه روز نيروي دولتي نقشه حزب توده را در آنجا برهم زده و تمام مهاجرين را از كارخانهها خارج و در ضمن استنطاق پارهاي از آنها، نقشه خيالات جهنمي آنها براي گيلان و مازندران و گرگان كشف شد.
مقارن همين ايام بود كه آقاي احمد قوام نخستوزير، تصميم خود را راجع بانتخابات عملي، و تلگراف متحد المآلي بعموم استانداران و فرمانداران مخابره كرد كه «چنانكه سابقا هم تذكر داده شده است نيروي دولتي براي تأمين آزادي انتخابات مأمور است كه بكليه مراكز انتخاباتي برود. تدارك مقدمات كار را طوري ببينند كه اسباب اين كار روز شانزدهم آذر، همه جا حاضر باشد.» سلام اللّه استاندار پوشالي آذربايجان در جواب پرسيد آيا بآذربايجان هم خيال داريد نيروي نظامي بفرستيد؟ جواب داده شد شما چرا اين سؤال را ميكنيد؟ اين نيرو براي تأمين آزادي انتخابات بكل كشور ميرود بآذربايجان هم ناگزير بايد برود؛ اگر مقاومتي ببينند، البته دفع خواهند كرد، شما سعي كنيد كه قشون بمسالمت وارد شود، و وظيفه خود را انجام نمايد.
ولي كجا اين حرف حساب بخرج رفت. پيشهوري در راديوي تبريز شروع بر جز خواني كرد و تا آخرين قطره خون تمام اهالي آذربايجان را گرو جلوگيري از اين اقدام دولت داده و آنچه لچر و ياوه در زبان تركي قفقازي يافت ميشد، نثار نخستوزير كشور كرد و الدرمبلدرم راه انداخت. روزنامههاي تودهاي هم در تهران بهمين لحنها بناي هرزهدرائي را گذاشتند، و افتخار لقب مرتجع را اين بار ديگر با ادله و براهين از جمله املاك لاهيجان بنخستوزير عطا كردند. سلام اللّه تلگراف كرد ما خود انجمنهاي انتخابي را برپا داشتهايم، و وكلاي خود را انتخاب ميكنيم؟ جواب داده شد عمواقلي برحسب قانون، شروع بانتخابات بايد بامر مركز باشد هنوز چنين امري داده نشده است انجمن انتخابي شما دو پول نميارزد. آرام بنشينيد تا قشون بتبريز، و ساير نقاط انتخابي آذربايجان، وارد شده، امنيت انتخابي را برقرار كند، آنوقت دولت امر به تشكيل انجمنهاي انتخابي صادر خواهد كرد.
نقشه ستاد ارتش كه تحت نظر سرلشگر رزم آراء اداره ميشد، اين بود كه نيروي مهاجم كه در هفت هشت روز اخير در همه مراكز مجهز و مكمل شده بود، از سه طرف بسمت خاك آذربايجان بحركت آمده و كار تصرف استان سوم و چهارم را خاتمه دهد.
مقرر شده بود كه ستون مركزي بفرماندهي سرتيپ ضرابي از زنجان حركت كرده، از قافلان كوه گذشته، ميانه را تسخير و بتبريز برود. ستون سمت راست بفرماندهي سرهنگ مقبلي
ص: 436
از گيلان و راه كناره بايد بآستارا و اردبيل عزيمت نموده، بشاهسونها و قوهايكه بمرور در آنجا تشكيل شده، و عدهايكه در همان روزها از زنجان مستقيما باردبيل ميرفت كمك برسانند و كار تصرف آن ناحيه را انجام دهند. و آخر الامر ستون چپ تحت فرمان سرتيپ همايوني، كه در بيجار جمع شده بود، از راه تكاب و شاهيندژ به مياندوآب رفته، شهرهاي كردنشين آذربايجان را تصرف نمايد. نيز مقرر شده بود كه قبلا اوراقي بوسيله هواپيما، بتمام شهرها و قصبات آذربايجان ريخته و در آنها رسيدن نيروي دولتي اشعار و باهالي اجازه نزع اسلحه و زدن و بستن فدائيها و قزلباشهاي اين حكومت قلابي داده شود، تا هركس بتواند، داد خود را از بيدادگري آنها بستاند.
حمله بآذربايجان
برحسب امر اعليحضرت همايون شاهنشاهي، در نيمه آذر، بنيروهاي دولتي امر شد، كه بجانب خاك آذربايجان حركت كنند. اعلانات هم قبلا بوسيله هواپيما بشهرها ريخته شده بود و قسمتي از ستون مركزي، تحت فرماندهي سرتيپ ضرابي از زنجان بجانب قافلان كوه حركت كرده، و سرهنگ هاشمي فرمانده اين قسمت بود.
حكومت قلابي آذربايجان، بمعبر تنك قافلانكوه، خيلي اهميت ميداد و اين معبر را كه از يكطرف بتپههاي مرتفع و از طرف ديگر برودخانه قزل اوزن محدود و با پيچ و خم زياد، از سمت تپهها سركوب و از سمت رود پرتگاه است كليد تبريز ميدانست، و بهمين جهت از مدتي پيش در تپههاي اين معبر سنگرهاي زميني و زيرزميني احداث كرده و ده هزار نفري فدائي و قزلباش براي حفظ آن فرستاده و غلام يحيي وزير جنگ آنها هم ستاد نيروي خود را در ميانه پهن كرده، بخوبي ميتوانست هر ساعت كه اقتضاء كند سر تا ته اين معبر هفده كيلومتري را بازديد و دستجات احتياطي را كه مرتبا از تبريز، بوسيله كاميونها ميرسد، بخط دفاع بفرستد. و تصور ميكرد، كه نيروي دولتي را هرقدر هم زياد باشد، تا دانه آخر برود قزلاوزن خواهد ريخت. عده زيادي هم از فدائيها و قزلباشهاي خود را باينطرف قافلانكوه فرستاده بود، كه سر راه در جمالآباد و آقكند يا هرجا كه محل مناسب باشد، موضع بگيرند و باين دسته امر داده بود كه در جنگ و گريز همينكه بسمت پل دختر كه چند كيلومتري معبر قافلانكوه است عقب مينشينند، اين پل قديمي و پل سيماني جديد الاحداث و پل راهآهن را هم بپرانند كه قشون دولتي نتواند، بطور يورش بمعبر قافلانكوه برسد.
باتكاي اين تجهيزات بود كه پيشهوري، در راديو تبريز خون تمام اهالي آذربايجان را گرو عدم توفيق دولت قرار داده، و عر و تيز ميكرد، زيرا صد هزار تفنگ و پنج هزار مسلسل و مهماتيكه با اين مقدار اسلحه مناسب باشد در تحت اختيار خود داشت و مسلح كردن افراد نظام وظيفهاي كه از سنوات قبل خدمت وظيفه خود را انجام كرده، و دنبال كسب و كار خود رفته، و در شهرها و قراء آذربايجان حاضر بودند بنظر او كار مشكلي
ص: 437
نبود. ولي مردمان غيور وطنپرست آذربايجان كه بزور سرنيزه مهاجرين زير اسلحه ميرفتند، تا چه اندازه براي اين حكومت قلابي فداكاري ميكردند! چيزي نبود كه آقاي باشوزير تجربهاي از آن داشته باشد! اين آقا تصور ميكرد كه انتشارات كمونيستي او و زهرچشمي كه مهاجرين در اين يكسال و نيمه از مردم آذربايجان گرفتهاند، براي اطاعت و وفاداري افراد كافي است و غافل از اين بود كه همينكه قشون بچند فرسخي هر شهري برسد، مردم و حتي همان افرادي كه براي مقاومت مسلح كرده است، مهاجرين و مردم كشان او را قطعهقطعه ميكنند، و از زبان تركي مصطلح خود هم بواسطه تركي قفقازي كه حكومت جديد اجباري كرده است صرفنظر مينمايند.
جنگ قافلانكوه
گفتيم عدهاي از نيروي سرتيپ ضرابي بفرماندهي سرهنگ هاشمي بسمت قافلانكوه رهسپار شده، در آقكند و جمالآباد و چند موضع ديگر فدائيها را جاروب كرده، بجلو راند. البته فراريها بدستوريكه داشتند در موقع عقبنشيني پلها را هم پراندند.
در معبر قافلانكوه، قلل مرتفعتري هم در پشت سنگرهاي غلام يحيي واقع است كه بر اين سنگرها سركوب ميشود. معلوم نيست، بچهجهت، شايد غفلت يا نداشتن نقشه از مواضع، يا غرور يا فكر عدم اطلاع خصم بر اين مواضع در هرحال غلام يحيي از تصرف اين نقاط ذيقيمت كوتاه آمده بود. سرتيپ ضرابي كه بوسيله هواپيماها از تمام مواضع معبر نقشهبرداري كرده و به تمام نقاط آن واقف بود عده مجهزي سوار و پياده و توپهاي كوهستاني فرستاده بود، كه از پشت قافلانكوه برگشته و اين ارتفاعات را بدست آورند، تا همينكه قشون وارد معبر ميشود آنها هم از پشت تپهها سربرآورده سنگرهاي خصم را زير آتش بگيرند.
ستون سرهنگ هاشمي، با پل موقتي از رود گذشته، وارد معبر قافلانكوه شد تانگها و توپها شروع بعمليات كردند، و هواپيماها هم از بالاي سر به بمباران پرداختند آتش قلل مرتفع پشت سر هم شروع شد، و فدائيها را از سه جهت جلو و عقب و بالاي سر زير آتش گرفتند. چنان عرصه بر آنها تنگ شد، كه اكثر مجال استعمال اسلحه خود را هم نكرده، توپ و مسلسل و تفنگ خويش را جا گذاشتند و گريختند. غلام يحيي، آنسر معبر، و نزديك ميانه بود، بسنت سنيه كمونيست، چند تن از فراريها را بدم مسلسل داد، ولي عده فراري بقدري زياد و در كوه و دشت متفرق بود كه خود به اين بيهودكاري يقين حاصل كرده، بجانب ميانه رفت، و چون در آنجا هم انقلاب برپا شده بود نتوانست بند شود وجه موجود بانك ميانه را برداشته بجانب راه تبريز گريخت، و قشون دولتي صبح روز چهارشنبه 20 آذر 1325 وارد ميانه شد.
جمعآوري تفنگها و فشنگها و مسلسلهائيكه فدائيان جا گذاشته بودند، مستلزم يكروز توقف در ميانه بود. گذشته از اين، تا پشت شهر تبريز سنگربندي ديگري از خصم در جلو نبوده، و راه بلامعارض شده بود.
ص: 438
فتح تكاب و شاهيندژ
ستون مأمور كردستان آذربايجان هم، بفرماندهي سرتيپ همايوني از بيجار حركت كرده، در تكاب بعده زيادي از فدائيها كه يكنفر ارمني و يكي از افسران فراري فرماندهان آنها بودند، برخورده، زدوخورد مفصلي بعمل آمد، فدائيها بمائين بلاغ عقب نشسته، و در راه صعب، بين تكاب و شاهيندژ چندين مرتبه موضع گرفته، بعد از زدوخوردهاي سخت، كه همهجا شكست با فدائيان بود، بسمت شاهيندژ گريختند و آنجا هم نتوانستند بند شوند، و متفرق گشتند. نيروي سرتيپ همايوني از شاهيندژ هم گذشته، بمياندواب رسيد.
فتح اردبيل و آستارا
گروهانهاي مأمور كمك بشاهسونها هم، كه از زنجان بصوب مقصود حركت كرده بودند، بلامعارض و بموقع بمقصد رسيده، در نواحي هروآباد و مشكينشهر (خياو) و خود شهر اردبيل، عمليات خلع- سلاح فدائيان، چه بتوسط نيروي شاهسون و نيروي اعزامي، و چه بوسيله مردم شهري شروع شده، و سرجنبانهاي آنها فرارا بسمت آستارا عقب نشستند.
ستون سرهنگ مقبلي، كه از گيلان و راه كناره مأمور آستارا بود، بواسطه طول راه، البته از همه ديرتر بمحل عمليات خود ميرسيد. عده شكست خورده و فراري هم در آستارا زياد جمع شده بود. نزديكي خط سرحدي، كه راه گريز را براي آنها آسان ميكرد آنها را دلير كرده، نيروي دولتي با مقاومت شديد مهاجرين مصادف شد. چنانكه در يورش اول نتوانست بشهر وارد شود، و چند فرسخي عقبنشيني كرد، تا هواپيماها بكمك او شتافتند، اين بار بعد از جنگ خونيني شهر آستارا را بتصرف آورد، ولي مهاجرين هنگام فرار قسمتي از شهر چوبي آستارا را ناجوانمردانه آتش زدند، و از سرحد گذشته به آستاراي روس پناه بردند.
تبريز هم، كه اخبار شكست قافلانكوه را شنيد، البته سر تسليم پيش آورد و خبر اين تسليم، در همان روز 20 آذر بميانه رسيده بود. بنابراين، كار تصرف كرسي آذربايجان ديگر چندان مهم نبوده، سرتيپ ضرابي اين امر را بسرهنگ هاشمي محول كرده، خود با عده كافي از ميانه، بسمت مراغه رهسپار گرديد.
تسليم تبريز
اما شرح تسليم تبريز، بدين قرار است كه روز 20 آذر، كه اخبار شكست تكاب و شاهيندژ و وضعيت فدائيان در اردبيل و مشكين و خلخال، و از همه مهمتر شكست تام و تمام قافلان كوه يكي بعد از ديگري، به تبريز رسيد، پيشهوري و سلام اللّه و شبستري و ساير سران حكومت قلابي دانستند، كه ديگر مقاومت فائدهاي ندارد و چارهاي جز تسليم ندارند، اين بود، كه براي بعد از ظهر ميتينگي در ميدان عمومي شهر خبر كردند و در اين اجتماع اعلان نمودند
ص: 439
كه انجمن ايالتي همان مؤسسه دروغين، كه در ديروز مجلس شوراي ملي آذربايجانش ميخواندند براي جلوگيري از خونريزي (!) صلاح دانست، كه در ورود قواي دولتي بآذربايجان مقاومت نشود، و كار بمسالمت (!) خاتمه بيابد. بعد از ميتينگ، در ساعت نه، راديوي تبريز كه تا ديروز دولت را بفدائي و قزلباش خود ميترساند، و آنقدر حرفهاي زشت ناهموار باولياي دولت ميزد، تصميم انجمن ايالتي را با جملههاي زندهباد شاهنشاه، پايندهباد وحدت ملي ايران (!) زندهباد نخستوزير «محبوب» (!) بسمع عالميان رساند.
اما پيشهوري، همينقدر كه هوا تاريك شد، با چند تن از خواص، كه خيلي خوش رقصي كرده، و جاي آشتي باقي نگذاشته بودند، بسمت خط جلفا، براي رفتن بخاك شوروي فرار كردند. سلام اللّه و شبستري، كه خود را كمتر مقصر ميدانستند (!) بخيال خود، براي امتداد اوضاع سابق، منتها قدري محدودتر، تلگرافهائي مبني بر تسليم باعليحضرت همايون شاهنشاهي، و نخستوزير مخابره كردند. روزنامههاي عصر هم در تهران، فقط فتح قافلانكوه، و تسخير ميانه را به اطلاع عموم رساندند، مردم از تسليم تبريز بيخبر بودند؛ تا آخر شب كه فوق العاده روزنامه اطلاعات، خبر را منتشر كرد.
خبر فتح آذربايجان در تهران
يكي از خوشگذرانهاي تهران، از اولين روزنامهفروش يكي از اين فوق العادهها را گرفته، بكافه شمشاد (كنتينانتال) رفت.
بمجرد ورود بسالون، يكسر بصحنه اركستر نزديك شده، نوازندگان را خاموش؛ و ورقه فوق العاده را قرائت نموده مردم دست فراواني زده، امر دادند مارش شاهنشاهي نواخته شود، همگي باحترام مارش برخاستند؛ يك بدبختي كه شايد تودهاي بوده و معلوم نيست بچه خيال برنخاسته بود، كتك سفتي از جماعت خورده، و با اردنگ «1» از ميان جمعيت به بيرون رانده شد و غوغاي پايندهباد وحدت ايران، زندهباد شاهنشاه ايران، تا مدتي در اين تفريحگاه بلند بود.
فردا صبح عدههاي چندين هزار نفري بكاخ سلطنتي و عمارت نخستوزيري (وزارت خارجه) و وزارت جنگ، و ستاد آرتش، براي تبريك و تشكر رفته فريادهاي زندهباد شاهنشاه، پايندهباد ايران برآوردند. عده اين جمعيتها باندازهاي زياد بوده كه سراسر خيابانها را ميگرفته است. از ولايات و مركز پنج شش هزار تلگراف جمعي و فردي، براي تشكر و تبريك رسيده و تا چهار پنج روز بعد هم، دنباله اجتماعات براي تشكر و تبريك امتداد داشت.
______________________________
(1)- ضربهاي است كه با كنده زانو بعقب و مخصوصا قدري پائينتر از شال بند كسي وارد آورند. اين عمل مخصوصا در مواردي مجري ميشود كه بخواهند بزور و با توهين كسي را از جائي خارج كنند.
ص: 440
سه نفر خبرنگاران روزنامههاي انگلستان و آمريكا كه همراه قشون تا ميانه رفته بودند، براي اينكه قبل از ورود قشون، روحيه مردم را ديده باشند، صبح پنجشنبه 21 آذر، همانوقت كه نيروي دولتي از ميانه در جناح حركت بسمت تبريز بود، جلوتر از قشون بجانب تبريز رفته، از ديدههاي خود ميگويند «در دهات سرراه، مردم گوسفند زيادي براي قرباني جلو قشون، حاضر كرده بودند كه هفتتاي از آنها را در نقاط مختلف براي ما كه خبر رسيدن نيروي دولتي را براي آنها برده بوديم، قرباني كردند. در بعضي نقاط، يكي عكس شاه را دست گرفته، و باقي در دنبال فرياد شعف و شادي ميكشيدند و زندهباد شاهنشاه و پايندهباد ايران ميگفتند. عصري كه بظاهر شهر تبريز رسيديم مردم كه براي استقبال قشون بيرون آمده بودند، بقدري زياد بودند كه ما بزحمت توانستيم، از ميان آنها بگذريم. در شهر اهالي به تفنگهائي كه از فدائيان گرفته بودند مسلح شده، با بازوبندهاي سفيد، مشغول حفظ نظم بودند.» در بين راه؛ يكي از اين نمايندگان جرايد خارجي كه فارسي ميدانسته، همينكه خبر حركت قشون را از ميانه بجماعت داده، مردم با او معانقه كرده، سرودست او را بوسيده، فرياد زندهباد شوراي امنيت سر داده بودند و ...
از فردا صبح جمعه، ديگر روزنامههاي، تودهاي در تهران منتشر نشد. سران حزب هم، هيچجا جرأت ندارند، آفتابي شوند. چنانكه پيشبيني كرده بودم، لولئين براي آنها يكي هزار تومان شده «1» و حتي طبيبهاي آنها در مطب خود هم نميتوانستند بنشينند، تا چه رسد بسر مريض بروند.
ورود نيروي دولتي به تبريز
سرتيپ هاشمي، با چند كاميون عده خود، عصر بيست و دوم آذر بتبريز وارد شده، باقي قواي او، تا عصر يكشنبه 24 بمرور رسيدند. از ميانه تا سردشت و از آنجا تا ماكو و آستارا در ظرف پنج شش روز بتصرف نيروي دولتي درآمده و ساير ستونها همچنانكه سابقا اشاره شده است، بمراكز خود رسيده، بهمهجا عده فرستادند. همهجا حكومت نظامي اعلام، و شعف مردم در تمام محلها، از برقراري نظم مشروع و خذلان فدائيان كه در اكثر جاها خود از آنها نزع اسلحه، و آنها را، مثل روباه فرار داده بودند، بياندازه بود و در همه جا عدهاي از باقيماندههاي فدائيها و مهاجرين تسليم قواي دولتي شدند.
يكي از ياغيان كه ذل تسليم منافقانه را بر جنگ يا ننگ فرار ترجيح داده و بمياندوآب نزد سرتيپ همايوني فرمانده نيروي دولتي كردستان آمده است، آن مردك مستحق چوبه دار، قاضي محمد مهابادي است.
______________________________
(1)- لولئين اگرچه تنه آنجا دار ولي چون گلوي آن تنگ است جا دادن چيزي در آن ممكن نيست، پس پنهان شدن انسان در لولئين از محالات است. لولئين براي كسي گران شدن كنايه از آن است كه براي محل اختفاء حتي لولئين را هم كه نميشود در آن پنهان شد، بقيمت گزاف ميخرد و هرقدر گرانتر بخرد حاجت باختفا براي او البته بيشتر است و اين كنايه را در بيشتر مواردي كه توهين متواري و مختفي هم منظور باشد استعمال ميكنند.
ص: 441
حتي وقتي در زمستان 1330 كه سرلشكر جهانباني، با سمت وزير داخله، براي تمشيت امور مغشوش آذربايجان رفته، و براي اعاده نظم در مهاباد، عدهاي ژاندارم همراه خود بآنجا برد، آقاي قاضي دزدهاي مسلح خود را واداشت، كه بروي ژاندارمها و وزير داخله اسلحهكشي كنند، كه آنوقت او ميان افتاده، با هزار زحمت (؟) كردها را آرام كند، مشروط بر اينكه ژاندارمها در مهاباد نمانند، و براي همين وساطت، وزير داخله يك حلقه انگشتر بايشان تقديم نمودند! يا بعبارت ساده، جان خود و همراهانرا، با اين انگشتر اعطائي خريده، و برگشتند و همين رفتار قاضي محمد سبب تجري همه رشيد، و ساير وقايع ناحيه كردنشين آذربايجان و بانه و سقز كرديد. و او را در تمام كردستان مكري فعال مايشاء كرد.
در بهار سال 1324، كه موضوع دمكراسي پيشهوري در آذربايجان طلوع كرد، قاضي محمد، بعد از يكسفر ببادكوبه، و گرفتن دستور از مقامات كمونيست، در تحت لواي دمكراسي تبريز، دم از استقلال داخلي، و ترويج زبان كردي زده، قدمبقدم، سم خود را جاي سم پيشهوري و شبستري گذاشت، حالا كه طشت رسوائي اين دمكراسي از بام افتاده، و پيشهوري فرار كرده است، آقاي قاضي، با حاجيبابا شيخش، تشريف آورده، دم از اطاعت ميزند!
بعقيده من؛ دولت بايد اين مردك جاهل را، با اتباعش، صدر قاضي و سيف قاضي، بدادگاه صحرائي تسليم نمايد، كه بمجازات اعمال بيرويه خود برسند.
تلگراف خبرنگار روزنامه اقدام
من در وقتي اين سطرها را مينگارم، كه هنوز اخبار وقايع تبريز، و چگونگي فرار پيشهوري، و قيام اهالي برضد اين راهزنهاي خارجي، بدرستي، در تهران منتشر نشده، و از جزئيات قضايا اطلاع كاملي در دست نيست، معهذا بيمورد نيست كه يك فقره خبري كه روزنامه اقدام از خبرنگار خود گرفته، و منتشر كرده، و تا حدي اوضاع، از صبح 20 تا عصر روز 22 آذر را كه سرتيپ هاشمي و چند كاميون از عده قشون او وارد تبريز شدهاند، روشن ميكند، ذكر شود. خبرنگار مزبور مينويسد:
جريان فرار سران ميهنفروش و دزد فرقه دمكرات از اين قرار است: تا روز 20 آذر، با تمام قوا آماده مقاومت بودهاند. صبح اينروز، يك هواپيماي بيگانه، يكنفر بيگانه و يكي از افراد برجسته توده را به تبريز ميآورد. از فرودگاه به بيمارستان وارد ميشوند. فورا پيشهوري و شبستري و دكتر جاويد و كاويان و بيريا با آنها ملاقات، و بعد از چند لحظه، در تبريز حكومت نظامي اعلام، و مردم را، ساعت 17 جلو شهرداري دعوت ميكنند. دستور ميدهند، بعد از ساعت شش (امشب) نبايد كسي از خانه خارج شود. اتومبيلها را در گاراژها توقيف، و پيشهوري پس از پر كردن چندين كاميون از اثاثيههاي قيمتي، و قاليهاي شركت فرش، و چهار حلب ليره بانكي، با تذكرهاي كه هواپيما آورده بود، ساعت ده، با همراهان خود، بسرعت بجلفا حركت، دكتر جاويد هم 22 نفر از كمونيستها را مخفي ميكند. همان شب 9 نفر از آنها را اصغر محسني، يكي
ص: 442
از معروفين و ميهنپرستان تبريز، دستگير مينمايد و قاصديكه براي آوردن غلام يحيي به ميانه فرستاده شده بود، دير ميرسد و غلام يحيي برفقاي خائن خود نميرسد، و پس از كشتن چند نفر از افسران اطراف خود، و تصرف وجوه بانگ، بتركمنچاي حركت، و كاميونهاي مملو از اثاثيه را بتبريز ميفرستد. مردم كه پي به شكست قواي پوشالي دمكرات برده بودند، از ساعت 9 شب، آماده قيام، و در ساعت چهار بعد از نيم شب، (شب پنجشنبه 21 آذر)، در نقاط مختلفه، بر سر فدائيان ريخته، با مشت و چوب، اسلحه را از دست آنها ميگيرند. كمكم، شهر بهيجان آمده، و مردم دلير تبريز از خرد و بزرگ در اين جشن ملي شركت و پس از خلع سلاح، و كشتن صدها نفر از مهاجرين، ادارات دولتي را تصرف كرده، و شروع بدستگيري عمال فرقه دمكرات مينمايند، روز 21 و 22 جنگ شديدي ميان قواي ملي (اهالي تبريز) و فدائيان، بسختي ادامه داشت و ساعت 5/ 16 روز 22 هم، كه ارتش وارد تبريز شد، (مقصود سرتيپ هاشمي و چند كاميون از نيروي اوست) هنوز هم، نبرد پيروزمندانه خاتمه نيافته بود. چنانكه، كاميونهاي حامل ما هنگام عبور از خيابان و رگبار گلوله، حركت مينمود، زيرا فقط (هنوز) سه نقطه كه يكي بناي باستاني ارگ باشد، در دست فدائيان بود. (باقي را اهالي تبريز قلع و قمع كرده بودند) پيادهروها و جويها مملو اجساد مقتولين، و جوي خون در سراسر شهر جاري شده بود. ولي بعد از ظهر (23)، قواي دولتي، سه نقطه را از وجود فدائيان پاك نمود، اين خائنان مزدور قصد داشتند، روز 21 آذر، 800 نفر را در تبريز، و سيصد نفر را در ميانه اعدام كنند، ديروز، كاميونهائيكه غلام يحيي آورده بود، (فرستاده بود زيرا خود غلام يحيي به تبريز نرفته از بيراهه خود را بسرحد رسانده است) بوسيله آقاي برخورداريان رئيس، و آقاي سميعي كارمند بانك، و چند نفر ديگر از مردم، توقيف و در استانداري اثاثيه آنها، با حضور ما، و مخبر مجله معروف نيوزاوتيرولد انگلستان، بازرسي و در صندوق، مبلغ دو ميليون و دويست و هشتاد و دو هزار و هفتصد و چهل و هفت ريال و پنجاه دينار، كه دو ميليون ريال آن وجه بانك ميانه بود، كشف و تحويل بانك شده از روز ورود نيرو به تبريز، تا اين ساعت، دهها انبار مهمات و اسلحه سبك و سنگين، كه اكثر آنها روسي است، كشف شده، و تنها از منزل پيشنمازي، رئيس دژبان دمكراتها 160 صندوق فشنگ بدست آمده. مأمورين شوروي مرتبا آقاي سرهنگ زنگنه را در استانداري ملاقات و مذاكرات طولاني ميكنند. از ديروز، شهر وضع عادي بخود گرفته، دكاكين را باز كردهاند. اجساد نيز همه بخاك سپرده شد. مجموع تلفات تبريز بيش از هشتصد نفر است. كه متجاوز از پنجاه نفر آن از اهالي ميهنپرست ميباشند كه هدف گلوله فدائيان قرار گرفتهاند. انتهي.
چند كلمه در اطراف اين خبر
البته خبرنگار روزنامه، قسمتي از اين اخبار را از قول عامه و از شنيدههاي خود نوشته، و بهمين جهت، يكي دو تاي از آنها قابل خدشه ميباشد. از جمله رسيدن پنج تذكره براي سران قوم است، كه اگر موضوع حقيقت هم ميداشت، چيزي نبود كه عامه از آن
ص: 443
اطلاعي حاصل كنند. گذشته از اين، اين بزرگواران تذكره را براي چه منظور لازم داشتهاند؟ اين آقايان نزد اربابهاي خود ميرفتهاند، و البته سرحد روسيه براي آنها باز بوده است و احتياجي بگذرنامه قانوني ويزا شده كنسولگري شوروي نداشتهاند، و آنگاه گذرنامه ايران را از كدام مركز گرفته و ميخواستند، بكدام مأمور بازرسي سرحدي ايران ارائه كنند؟ از پنج سال قبل، كه سرحدات ايران در اين قسمت بيدروبند شده بود، چنين مأموري تا اينوقت در نقاط سرحدي وجود نداشته است، شايد محمولين هواپيما اگر بآمدن چنين هواپيمائي معتقد بتوان شد براي دادن دستور رفتار و طرز عمل آتيه، كه مثلا پيشهوري و فلان و فلان بروند، و دكتر جاويد و شبستري و بيريا بمانند، و ماندگارها ميتينگي بدهند، و در نتيجه بدولت اعلام كنند كه بعد از شكست قافلان كوه، تازه براي پذيرائي قشون دولتي بدون مخاصمه (؟) حاضرند! و شايد تلگراف سلام اللّه و شبستري، باعليحضرت همايون شاهنشاهي و نخستوزير و پا سفت كردن «1» اين آقايان در تبريز، از روي همين دستور بوده است، كه مثلا خواستهاند بعد از شكست هم دنباله همان اوضاع سابق را در دست داشته، و سروكله وكلاي فرمايشي كذائي را از صندوق انتخابات بيرون بياورند.
مؤيد اين جمله، استدعاي شرفيابي است، كه آقاي سادچيكوف، سفير كبير شوروي در روز چهارشنبه 20 آذر براي همان روز، از حضور اعليحضرت همايون شاهنشاهي كرده، و بقول راديوهاي خارجي، تقاضاي نرفتن قشون دولتي به تبريز، يا بقولي درخواست عفو براي سران باقيمانده اين حكومت قلابي، (البته بعنوان اينكه حاضر براي پذيرائي غير مسلحانه (؟) شدهاند،) نموده است. من نميدانم، اين بيانات راديوهاي خارجي، تا چه درجه مطابق با واقع است، ولي اگر از اين قماش استدعاها از حضور اعليحضرت همايون شاهنشاهي كرده باشد، بايد گفت خيلي قاعده نداني بوده است. در دولت مشروطه، پادشاه مداخلهاي در امور نميتواند، داشته باشد. از جناب آقاي احمد قوام هم، كه چند روز پيش، اين آقاي سفير كبير، همين تقاضا را منتها دوستانه كرده، و جواب شنيده بود كه قواي دولتي براي تأمين انتخابات بكل كشور بايد بروند، و به آذربايجان هم ناگزير ميروند، پس اين تقاضا آنهم از شاه، هيچ معني نداشته، و من بخود حق ميدهم اسم آن را فضولي ديپلوماتيكي بگذارم. اين آقايان، با وجود اعلان تساوي كامل دول، از طرف جامعه ملل كه اخيرا اعلام شده، و نمايندههاي خودشان هم جزو اين جامعه بودهاند، هنوز دست از اين بالا چاقيهاي بين المللي كه حقا مستحق همان اسم فضولي ديپلوماتيكي است كه من بيريا «2» بآن دادهام، نميخواهند بردارند؟
______________________________
(1)- «پا سفت كردن» كنايه از ايستادگي كردن و رحل اقامت افكندن و مورد استعمال آن در جائي است كه رفتن و عدم مقاومت بيشتر متبادر و مقاومت و ماندن برخلاف انتظار باشد.
(2)- بيريا در اينجا كنايه از رك و راست است. اين لغت مركب بمعني رك و راست در اين اواخر بين ژيگولاهاي تهران كه آنها را ميتوان سينهچاكهاي پولدار ناميد رواجي دارد.
ص: 444
من بروزنامههاي خودمان توصيه ميكنم «1» كه منبعد، هروقت از اين قماش بيرويه- كاريها اتفاق بيفتد، همگي رك و راست با كلماتي كه مناسب با اين بيرويگي باشد اين قماش اعمال را انتقاد كنند. زيرا كاملا اين حق را دارند، و هيچكس هم حق رنجش ندارد. زيرا اين اعمال توهين بقوانين اساسي ما، و بياحترامي به بزرگترين مقامات عاليه كشور ماست. ما ميخواهيم، شاه ما شاه مشروطهاي باشد، كه «بدي نتواند بكند» ما مسؤل عمل ميخواهيم، كه اگر از رؤساي درجه دوم ما خبط و خطائي سربزند، بتوانيم آنها را بمحكمه كشيده، و مجازات عمل آنها را بدهيم. ما ميخواهيم پادشاه ما مثل امروز بكوري چشم آنها كه نميتوانند ديد، هميشه محبوب و عزيز باشد و با هرچه او را از اين محبوبيت و مقامي كه در دل همه پيدا كرده است دور كند دشمنيم. ما كه هيچوقت در هيچكار داخلي هيچ دولتي مداخله نميكنيم، ميخواهيم هيچ دولتي هم بخود اجازه ندهد كه در هيچ يك از شؤن داخلي ما، ولو تقاضاي خيرخواهانه (؟) هم باشد مداخله كند. بنابراين سادچيكوف هرقدر هم سفير كبير باشد، حق چنين رفتاري را نداشته است و من حق داشتهام، اين رويه را فضولي ديپلوماتيكي موسوم كنم.
حتي من عقيده دارم، كه اگر در راديوهاي خارجي، مال هر دولت كه باشد، و همچنين، روزنامههاي آنها، بخصوص روزنامههائي كه ارگان دولتهاي خود هستند، نسبت بشؤن داخلي كشور ما، ياوهسرائي بكنند، فردا شب راديوي ما بهمان زبان و فردا صبحش روزنامههاي ما بهمان لحن، كارهاي راجعه بآن كشور را، كه خيلي بيشتر از كارهاي كشور ما قابل انتقاد است، گرفته انتقاد كنند و با معامله بمثل، طرف متعدي را سر جاي خود بنشانند. اگر ما اين كار را نكنيم، از حقوق حقه خود صرفنظر كردهايم. زيرا اينها چيزهائي نيست كه بجامعه ملل مراجعه كنيم، و بايد اين حق كه نشانه بارز تساوي تامه دول است بدست خودمان، با معامله متقابله، حفظ شود، تا يكي، بهوس راه انداختن استعمار، و ديگري براي چاق كردن «2» بوق كمونيست، در كشور ما به تبليغات مجعول نپردازند، و
______________________________
(1)- اول كسي كه اين توصيه مرا در همان هفته اول انتشار اين جلد از «شرح زندگاني من» بكار بست آقاي ابو القاسم پاينده مدير مجله صبا بود كه عين بيانات مرا از صفحه 452- 459 در مجله مذكور منتشر كرد، كمكم باقي روزنامهنگاران هم تأسي كردند و راديو تهران هم دنبال روزنامهنگاران را گرفت. دولت هم باحترام افكار عامه جلو تبليغات سفارت را كه از راديو تهران براي ترويج كمونيست ميشد و شمهاي از آن در صفحه مقابل مندرج است گرفت و بيش و كم جوابهائي هم از اداره تبليغات دولتي بهمان لحنهائيكه راديو مسكو برضد ايران ميكرد داده شد. من اين جمله را براي تهران فراموشكار مينويسم كه خدمت مجله صبا را در حفظ حيثيت ملي از خاطر نبرند و بدانند كه دولتها هرقدر هم محافظه كار باشند از تبعيت افكار ملت ناگزيرند.
هميشه بايد ملت بخواهد تا دولت اقدام كند.
(2)- چاق كردن بمعني تيمار كردن و حاضر نمودن كار ابزار براي عمل است. نظير: قليان چاق كردن. اما چاق كردن بوق مانند باد ببوق كردن، كنايه از راه انداختن سروصدا و هياهو براي انجام كار ناروا است.
ص: 445
بالاخره، راديوي ما نبايد تخته مشق موزيكهاي وحشي قفقازي و اسباب تبليغات دروغين و محسنات رژيم حكومت ساير ممالك باشد. من و اكثريت جامعه ايراني، كه مثل منند، اگر نخواهيم ساعات راديوي كشور ما وقف دروغهاي شاخدار بشود، چه بايد كرد؟ اگر ما نخواهيم بشنويم كه بچه قفقازيها و جوجه كمونيستهاي روسيه چطور تربيت ميشوند، و چگونه، مثل حور و غلمان در قصرهائي كه مانند قصر بهشت، از ياقوت و زمرد ساخته شده و در باغهائي نظير «جنات تجري من تحتها الانهار» مسكن دارند، و بچه عملههاي آنها هم، بحكم مساوات كمونيست، مثل دسته گل، حمام كرده و پودر زده و پوشيده، و پجاريده در اين باغات در تحت نظر مربيان ملكوتي صفات بگردش مشغولند و موقع غذا با كارد و چنگالهاي نقره و طلا سينه رياپچيك (تيهو) ميخورند و در دشك پرقو ميخوابند، كي را بايد ديد؟ اين آقايان كه نسبت به بچهها اينقدر مهربانند چرا بپدرها اينقدر سختگيري ميكنند؟ و آنها را گرسنه و برهنه نگاه ميدارند؟
ديگر از خبرهاي خبرنگار اقدام، كه قابل خدشه است، چهار حلب ليره بانكي يعني ليره كاغذي است، كه البته اين موضوع هم، چيزي نبوده است كه عامه از آن باخبر بشوند، كه بتوان بگفته آنان اعتماد كرد.
شك نيست كه براي پيشهوري، لازم بوده است كه گذشته از تمام وسايل زندگي و خواربار آذربايجان كه سابقا تقديم كمونيستهاي روسيه كرده بوده است حال كه ميخواهد، از ترس انتقام مردم ستمديده آذربايجان نزد اربابهاي خود برگردد دست خالي نباشد، و برسم راه آورد چيزهائي بايد همراه خود ببرد و بهترين چيزها هم ليره بانكي است ولي اين موضوع چيزي نبوده است كه كسي از آن اطلاع حاصل كند.
ما را بهبينيد، گرفتار چه افكاري هستيم. فقط از چهار حلب ليره بانكي يعني ليره كاغذي صحبت بميان ميآوريم و هيچ از اثاثيه گرانبها و طلا و نقرهآلات و جواهر و اسباب زندگي خانوادههاي برچيده شده و بتاراج رفته آذربايجان، كه در اين يك سال و نيمه بدست اين آدمكشان يغما شده و بموجب رژيم كمونيست حاصل عمل تحويل خارجيها گشته است حرفي بميان نميآوريم؟ يا از قيمت لااقل صد هزار تن گندمي كه از كشور ما بوسيله اين راهزنان خارج شده و امروز بايد براي نان اهالي آذربايجان و خمسه از ساير جاهاي كشور غله بآنجا بفرستيم سخني بميان نميآوريم؟ از گاو و گوسفندهائي كه اين مردم كشان بعنف و تهديد بقتل از مردم فقير دهات جمعآوري كرده و براي اعاشه خارجيها فرستادهاند چيزي نميگوئيم؟ هنوز زخم ما گرم است و وقت آنكه سانتيمتر گذاشته عرض و طول و عمق جراحات اين يكسال و نيمه را بدقت وارسي كنيم نداريم. ما هنوز نميدانيم چند هزار نفر اشخاص بيگناه بدست و امر و اراده پيشهوري و غلام يحيي و هوا و هوس كمونيست مآبانه سران حزب توده تهران جان سپردهاند؟ ما هنوز نميدانيم سران حزب توده و اين مفسدين في الارض چه نقشه شومي در مازندران كشيده و چه خيالات خانمان براندازي براي اين قسمت از
ص: 446
كشور ستمديده ما داشتهاند. حالاست كه ميتوانيم بدانيم مرحوم رضا شاه پهلوي براي چه اينها را بمحكمه جنائي داده و عدهاي از آنها را در محبس نفله كرده است «1»
براي آنكه توي بخاري رفت!
شيخ رضاي لب شكري، در قم شخصيت معروفي است، كه حرفهاي تخمي و مضمونهاي بكر او، امروز هم، سينهبسينه و دهنبهدهن در نزد معمرين قميها، مشهور ميباشد. من در سن نيمه جوانه مردي خود او را ديده بودم. قامتي متمايل به بلندي و ريش نوكدار و سركه شيرهاي داشت. كلاهي قدري بلندتر از كلاههاي معمول زمان، بر سر تراشيده خود ميگذاشت، و قباي راستهاي با زير جامه گشاد بر تن ميكرد، و گاهي كه بتهران ميآمد سري هم بخانه ما ميزد، و همچنين، هروقت ما بقم ميرفتيم بديدار ما ميآمد.
در يكي از سفرهاي قم منزل ما را در خانه حاجي محمد حسين خان سرتيپ فوج خلج قم كه در زمان فتحعليشاه و محمد شاه ميزيسته و در اصفهان در ضمن بلوائي كشته شده بوده است قرارا داده بودند. شيخ رضا از راه رسيد. قدري با دلشاد معارف، كه اشعار مضحك ميگفت، شوخي كرد. در اين ضمن، نگاهي باطاق انداخته و گفت: اين اطاق داستاني دارد. بلي! در همين اطاق بود، كه ده دوازده نفر از نوكرهاي حاجي محمد حسين خان، زير آوار رفتند. فقط يكنفر آنها كه بيدار و از سروصداي مقدماتي طاق فرود آمدن آن را حس كرده بود، خود را بداخل بخاري كشانيده و از مرگ نجات يافت باقي همه زير آوار تلف شدند.
شيخ رضا اضافه كرد كه اين حاجي محمد حسين خان سرتيپ فوج خلج و يكي از سفاكان بيباك دوره خود، و اين نوكرها هم، كه از ميان مردمان خونخوار ظالم سفاك انتخاب كرده بود وسيله يغماگري او بودند و آنها را، ظاهرا بعنوان سربازگيري و باطنا براي چپو، بدهات خلجستان ميفرستاد، ولي حاصل عمل آنها تحويل صندوقخانه خان متعدي ميشد. خبر زير آوار رفتن و ريشهكن شدن اين درختهاي جواهر خان كه در شهر پيچيد، همه مردم عيد گرفتند. من براي ديدار حاجي محمد حسين خان و كيف بردن از اسف و افسوس او وارد همين حياط شدم. حاجي خان ايستاده بود و عملهها مشغول بيرون آوردن آوارزدگان بودند. نعش هريك را كه بيرون ميآوردند خان نوحه و زاري را سرداده، و با ذكر: جوان دليرم! جوان رشيدم! جوان كارآمدم! جوان شجاعم! رود رود ميزد. منهم با حاجي خان، در اظهار تأسف، شركت ميكردم بطوريكه يقين كرد كه من هم واقعا از فوت نابهنگام اين راهزنان متاثر شدهام. وقتي كار تمام شد، از من پرسيد تو دلت بحال كدام يك از اينها بيشتر سوخت؟ و اين در وقتي بود كه آن يكنفر
______________________________
(1)- نفله كردن بمعني رايگان از دست دادن مال و كالا يا صرف آن در موارد غير لازم است اطلاق آن بانسان در مواردي جائز است كه مانند مورد متن لامحاله در نظر نويسنده شخص از بين رفته خيلي طرف توجه نبوده و تلف شدنش چندان اسف و افسوس نداشته يا در نظر شخص تلف كننده بيقدر و قيمت باشد و تا حدي كه توصيف او بوصفي كه در خور اشياء است مجاز شود.
ص: 447
نجات يافته، قليان براي خان آورده و روبروي ما ايستاده بود. من در جواب اين پرسش گفتم: براي اين يكنفر كه خود را به بخاري رسانده و نجات يافته است!
البته طرز بيان من شوخي بود كه خان را از تأثر بيرون بيارم. چنانكه حاجي خان هم، بطور پرخاش بمن گفت: تو در اين حال هم دست از لودگي خود برنميداري؟ ولي من كه صددرصد مطابق عقيدهام جواب گفته بودم، گفتم: شوخي نميكنم. من براي اين يكنفر دلم از همه آنها بيشتر سوخته است!
بعقيده من، ملت ايران بخصوص اهالي آذربايجان، كه صاحب دردند بايد از نجات يافتن عدهاي از اين كمونيستها كه برأي مجلس دوازدهم آزاد شدهاند، بيشتر از آنها كه در محبس گرفتار انژكسيون هواي پزشك احمدي كشتهاند، متأسف باشد، زيرا اينها محارب و بحكم «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا ...
مستحق چوبه دارند. خواننده عزيز ممكن است، اين بيانات مرا شوخي پندارد. ولي من هم مثل شيخ رضا آنچه ميگويم صددرصد مطابق عقيده مسلماني و برطبق اصول مسلم دمكراسي واقعي است، كه جسم و جانم بان آميخته است و اهل مداهنه هم نيستم كه عقيده خود را پنهان كنم.
عثمان خليفه سوم ميخواست در تمام عالم اسلامي آن عهد قرآني جز قرآن تدوين كرده او كه بعقيده ما شيعهها بعضي ترك و حذفهائي هم داشته است، در دست نباشد. براي حصول اين مقصود بعمال خود نوشت آنچه قرآن كه تا آنروز از روي نسخههاي اصلي كتاب چهارگانه وحي استنساخ و بولايات اسلامي فرستاده شده بود جمع كرده نزد او بفرستند كه آنها را سوزانده و در عوض از نسخههاي قران تدوين كرده خود بفرستد. عبد اللّه بن مسعود هم يكي از كتاب وحي بود، و چون مقصود عثمان را ميدانست، حقا از دادن قرآن خود، كه بصحت آن اعتماد كامل داشت استنكاف كرد. عثمان در مقابل اين تمرد بجا وظيفه او را كه از زمان عمر در حقش برقرار كرده بودند، قطع نمود و ميان او با خليفه بريده شد. وقتي عبد اللّه مسعود در مرض موتش گرفتار بستر و بالين بود، عثمان بتلافي گذشته، بعيادتش رفت. در ضمن حالپرسي باو گفت ميخواهي وظيفه تو را مجددا برقرار كنم؟
ابن مسعود جواب گفت آنروزي كه بآن حاجت داشتم قطع كردي، حالا كه ميخواهم بميرم چه حاجت بوظيفه تو دارم؟ عثمان گفت بدرد دخترانت كه از آن ميراث ميبرند خواهد خورد. عبد اللّه مسعود گفت از رسول خدا شنيدم هركس سوره واقعه را در شب بخواند، روزي فرداي او آماده است. من بدخترانم اين سوره را آموختهام، آنها هم حاجتي بوظيفه تو ندارند.
منهم در آن روزها كه مجامله و مداهنه بدردم ميخورد، باينكار نپرداخته و حتي، در نزد سلاطين مستبد هم از گفتن حرف رك و راست كوتاه نيامدهام. حالا ديگر چطور ميتوانم از نوشتن حقايق خودداري كنم. گذشته از اين، اين مجامله و مداهنه بچه درد دنيا و آخرت من خواهد خورد. يكي از رفقا كه مجلدات «شرح زندگاني من» را خوانده
ص: 448
بود، بمن نصيحت ميكرد كه اينقدر دشمن براي خود نتراشم. باو گفتم دشمني كه از حقيقت- گوئي توليد شود، بچيزي نميارزد. گذشته از اين، من بيل ميزنم و نان ميخورم و حاجتي بكسي ندارم كه از روا نشدن آن بترسم؟ گفت. اولاد هم نداري؟ گفتم آنها هم خدائي دارند و آنچه مقدر شده باشد، بآنها خواهد رسيد. گذشته از اين من به آنها اگر محيط خرابشان نكند ترتيبي دادهام كه هرجا باشند، طرف حاجتند نه سربار جامعه.
باري، سخن از تلگراف خبرنگار روزنامه اقدام و چهار حلب ليره بانكي بود.
اگر اين خبرنگار يا منبعي كه اين اطلاع را از روي حدس و تخمين باو داده است، قدري دوربينتر بود، و محتويات اين حلبيها را نوشتجات و اوراق سري ميدانست مناسبتر و بذهن چسبندهتر بود. زيرا، مسلما در اين يك سال و نيمه نامهها و اوراقي از خارجه و تودهايهاي داخله بدست پيشهوري رسيده و دستورهائي دريافت داشته است، كه همراه بردن آنها هم براي او و هم براي امضاءكنندگان آنها بدرجات مهمتر از در بردن مثلا چندين ده هزار ليره كاغذي بوده است.
حالا هم، دولت ايران بايد در آرشيو ادارات اين يك سال و نيمه تبريز و ساير شهرهاي آذربايجان، تفحص دقيقي بعمل آورده و نتيجه آنرا بعد از رفع حاجت اداري و محاكماتي باطلاع عموم برساند و منافع خصوصي و دولتي مانع انتشار آنها نشود كه پسفردا از راه ديگر باز گرفتار اين قماش دمكراسيهاي قلابي بشويم و سركله مؤسسين اين بازي از جاي ديگر بيرون بيايد كه باز هم بخواهند با نقشههاي پليد خود، قسمتي از كشور ما را بخاك و خون بكشند و يك ملت را عزادار كنند؟ مجامله و مداهنه، در كارهاي عمومي، خدائي باشد يا ملي، بسيار ناپسنديده و بعقيده من، هر بلائي بر سر ما آمده است از همين خوي زشت مجامله و مداهنه است كه بايد من بعد از اين رويه غير مرضيه بركنار بود. ما ميخواهيم درباره خيانتكاران و حرامپيشگان و مظنونين، در هر طبقه و صنفي و حزبي كه هستند، بازپرسي دقيقي بعمل آيد و محاكمه شوند و برطبق قوانين كشوري به اشد مجازات برسند تا ديگر كسي باميد پيشوائي و رهبري هوس راه انداختن آشوب و جدائي در كشور آرام متحد ما نكند «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ».
اين سخن پايان ندارد، اي عمادختم كن، و اللّه اعلم بالرشاد مولوي
دنباله آتيه نفت شمال
سخن از عقيده من راجع بآتيه نفت شمال بود. من بخواننده عزيز كاملا حق ميدهم. كه پيش خود فكر كند كه بين وقايع سال 1300 و اظهار عقيده در آتيه نفت شمال، با قسمتي از واقعات سه ساله اخير (از هزار و سيصد و بيست و سه تا بيست و پنج) چه مناسبتي است؟ و من براي چه مقصود، از راه مذاكره سه سال قبل خود با وزير پيشه و هنروقت بقول روضهخوانها گريز زده، بيست و پنج سال از سلسله حوادث جلو افتاده، و اتفاقات سه سال قبل تا امروز، 25 آذر 1325 را در اينجا بقلم آوردهام؟
ص: 449
گذشته از اين چه شده است، كه من رويه نويسندگي خود را، در نوشتن «شرح زندگاني من» كه هميشه شوخ و بشاش و خندان بوده است، تغيير داده و در اين پنجاه شصت صفحه وقايع سه ساله اخير، اكثر انتقادهايم رك و زننده شده، و شوخي قلمي را جز در اين آخري، كنار گذاشته و مطالب را بدون لفافه نوشتهام؟
روح نويسنده هرقدر هم با نشاط باشد، محيط در آن مؤثر است و من در صفحه 167 عذر تغيير رويه نويسندگي خود را خواسته، و خواننده عزيز را متوجه كردهام كه تا افق سياست كشور ما روشن نشود قول نميدهم كه نويسندگي من اسلوب سابق را داشته باشد.
از اين هم كه بگذريم، من اين پنجاه شصت صفحه معترضه را ميخواهم، مقدمه براي اظهار اين عقيده قرار دهم كه «دادن نفت شمال بروسها، برخلاف مصالح كشور ماست» و براي اثبات اين مدعي ناگزير بودم رفتار سه ساله اخير آنها را بعد از مهماننوازيهاي ايراني چهار ساله خودمان، يك جا جمع كنم، و در جلو چشم خواننده عزيز بگذارم تا او هم مثل من معتقد شود: كه دادن نفت شمال بروسها برخلاف مصالح كشور ماست».؟
و اگر ميخواستم حقايق را رك و راست ننويسم، و در اين نويسندگي، مثل روزنامههاي امروز خودمان، بكنايه و اشاره ورگذار كنم، يا هرجا ميخواهم، از راهزنها و حراميهاي حكومت يكساله تبريز شكايتي بكنم مقداري از روسها كه آنها را فرستادهاند، تحسين و تمجيد نمايم البته نميتوانستم ثابت كنم كه «دادن نفت شمال بروسها، مخالف مصالح كشور ماست!» ولي، حالا كه از آمدن كافتاراتزه بايران، تا ختم غائله آذربايجان، تمام وقايع مربوط بمساله تروتازه است، و همينقدر كه خواننده عزيز از قماش آن تودهايهاي كمونيست مآبي نباشد، كه پشت پا بوطن و مليت و مذهب زده و ميخواستند، قواي مادي و معنوي كشور خود را در راه كمونيست كردن تمام دنيا، آنهم بدست روسها بمصرف برسانند البته با من همصدا شده، و خواهد گفت: «دادن نفت شمال بروسها، برخلاف مصالح كشور ماست»
ولك! منكه از اين درخت محكم تر نبودم!
از خواننده عزيز اجازه ميخواهم واقعه كوچك كماهميتي، كه طرز فكر و منطق ساده يكنفر از عربهاي بين النهرين هفتاد هشتاد سال قبل را واضح ميكند، در اينجا بياورم و اين طرز فكر و منطق و استدلال را مقدمه براي باقي استدلالهاي خود در اينكه چرا دادن نفت شمال بروسها برخلاف مصالح كشور ماست»؟ قرار دهم.
برادرزادهام، ميرزا محمد علي خان پسر ميرزا محمود وزير كه خواننده عزيز او را از جلد اول «شرح زندگاني من» خوب ميشناسد براي من ميگفت:
در جوانيهاي ما در حولوحوش شهر تهران محل آمادهاي براي گردش و تفريح، بطوريكه در آنجا وسايل چاي و قليان حسابي فراهم باشد نبود. گاهي كه ميخواستيم، تفريحي بكنيم، ناگزير بوديم بگوئيم آبداري و قبل منقل را جلوتر بفلان نقطه ببرند،
ص: 450
و نمد و روفرشي آبداري را در زير درختي افكنده وسايل را فراهم كنند، و ما كمي بعدتر بآن نقطه رفته، يك ساعتي بنشينيم و هواخوري كرده برگرديم»
«يكي از روزهاي بهار، كه حولوحوش آسياي دولاب پر از سبزه، و درختهاي اطراف نهر آسيا پر از برك شده بود، اينجا را براي اين تفريح يكي دو ساعته خود تعيين كرده و آبداري و قبل منقل را از پيش فرستاده بوديم كه خودمان قدري بعدتر سوار شده باين محل برويم. در اين ضمن، شيخ عباس وارد شد. اين شيخ يكي از عربهاي خدام عتبات بود كه از چندي پيش، پاتاوه خود را در خانه ميرزا علي محمد خان پسر ميرزا ابو القاسم قائممقام، داماد ما باز كرده و نديم او شده بود. شيخنالوده بيبدلي بود و با لهجه عربي، فارسي را خيلي مضحك حرف ميزد، و گذشته از لودگي طبيعي، همان حرف زدن راسته حسيني، و تعبيرات عجيب و غريب و آوردن كلمات عربي ديمي عراقي، در ضمن فارسيگوئي او، مايه تفريح بود. شيخ عباس هيچكاري را بيلودگي، ورگذار نميكرد و حتي در دعا هم، دست از ظرافت عربي خود برنميداشت.»
«سفر اولي كه از عتبات بتهران آمده، و بخانه ميرزا علي، پدر داماد ما فرود آمده بود، در همان هفته اول، ميرزا علي ناخوش سختي شد. شيخ عباس، بعد از نيمه شب كه ساعت استجابت دعاست، برخاسته وضو گرفت و ببام خانه برآمد، كه براي شفاي مريض دعائي بكند. ميرزا علي محمد خان، داماد ما ميگفت ده پانزده دقيقه، بعد از شيخ منهم ميل كردم، بروم و دعائي براي سلامت پدرم بكنم. براي اينكه شيخ را از مناجاتش باز نداشته باشم، بيسروصدا ببام برآمد. ديدم، شيخ بفارسي (؟) دارد دعا ميكند. ميگويد خدايا؟ تو از همهكس بهتر ميداني كه عجم عقل درستي ندارد. از كارخانه تو هم بيخبر و بخرافات خيلي معتقد است، منهم تازه وارد اين خانه شده و بر تو پنهان نيست كه جاي ديگري هم ندارم، بروم! اگر اين پيرمرد بميرد، من ديگر نميتوانم در اين خانه بند شوم، زيرا همه خواهند گفت از قدم اين مردك عرب بود كه پدر ما مرد و نان من آجر خواهد شد! خدايا! اگر بعلم تو گذشته است، كه در اين روزها پيرمردي را باين سن و قطر و قواره، از دار دنيا ببري، من يهودي، كه در اول محله يهوديها، دكان بقالي دارد سراغ دارم كه از حيث گندگي شكم، و قطر گردن و حتي ريش جو گندمي، عينا مثل اين پيرمرد و در شباهت صورت هم كاملا مثل اوست! خدايا! او را بكش و اين پيرمرد سيد اولاد پيغمبر را از اين مرض شفا بده! اگر هم اصرار داشته باشي كه همين پيرمرد را از دنيا ببري لامحاله از اين مرض او را نجات بده! بعد از يك ماه هم ميتواني او را دوباره ناخوش كني و ببري. خدايا! در دستگاه تو عجله راهي ندارد، عجله كار كسي است كه از فوت وقت بترسد، تو قادرتر از آني كه عجله كني! خدايا! تو را بجدش قسم ميدهم، كه اگر بر او رحم نميكني، بر من رحم كني!»
ص: 451
«ميرزا علي محمد خان ميگفت من از خنده نتوانستم خودداري كنم، شيخ هم دعاي خود را تمام كرده بود، باو نزديك شده گفتم شيخ گردنت بشكند تو در عالم دعا هم دست از لودگي برنميداري؟ اين چه طرز دعا كردن است! گفت ولك «1» اگر اينطور نميگفتم از خودت ميپرسم، آيا خدا حق نداشت بمن بگويد مردكه فلانفلان شده، تو را چه باين فضوليها؟
البته من بايد ذينفعي و جهت گستاخي خود را در اين خواهش باو عرضه كنم و در ضمن، راه فرار از علم سابق را هم باو نشان بدهم كه نگويد اين مردكه عرب از قاعده علم سابق بيخبر است.»
«باري، ميرزا محمد علي خان، در دنباله بيان چگونگي لودگي شيخ كه واقعا جنم عجيبي بوده است، گفت من و برادرم، سردار منظم (غلامعلي مستوفي) از ورود شيخ عباس كه صحبتهاي ساده او مايه تفريح اين مسافرت تفريحي ميشد، خوشوقت شديم. گفتيم يك اسب هم براي شيخ حاضر كنند، و سه نفري، با يك جلودار و يك پيشخدمت سوار شديم و بسر آسياي دولاب رفتيم. شب پيش، باران آمده، و هوا و سبزههاي اطراف واقعا طربانگيز بود. نمد و روفرشي را، در سايه چند درخت كنار نهر افكنده، در گوشه اين فرش بساط چاي را گسترده، يا بوي آبداري و اسب قبلمنقلي را هم، قدري دورتر، و البته بفاصله بدو درخت بسته بودند. ما پياده شديم و جلودار و پيشخدمت هم كه پياده شده بودند، جلو آمدند كه اسبهاي ما را بگيرند»
«اسب جلودار، كه بيمواظب مانده بود، بسمت يابوي قبلمنقلي، كشاله كرد كه با يابوي مزبور تونسي كرده باشد و پوزه خود را سمت دم او برد. يابوي قبلمنقلي كه شايد در طويله هم با اين يابو سابقه شوخي داشته، جفتك خفيفي بسمت او پرتاب كرد. اين حركت سبب شد كه منقل و مطاره، كه از دو طرف يابو بزنجير آويخته بود، بزير شكمش بخورد. خوردن منقل داغ، بزير شكم يابو را تور كرده، و دوتا جفتك ديگر انداخت و دست جلوش كه بدرخت بسته بود، باز و يابوي تور آزاد شد و با اسب جلوداري، دست بدو گذاشتند. منقل و مطاره بچپ و راست حركت ميكرد، و با ضربات خود زير شكم و پر و پاي يابو را از نوازشهاي خود محروم نميگذاشت و اين وضع هم بيشتر بر توري و سركشي يابو ميافزود. در اين ضمن، شيخ عباس هم جلو اسب خود را سر داده، سه تا اسب بهم افتادند تا مدتي اين صحنه مضحك ادامه داشت، تا نوكرها با جاليزبانها يابوها را گرفتند و بستند»
«بعد از اين قشقرق «2» آمديم، روي فرش نشستيم و هريك از چيزهاي مضحكي كه از
______________________________
(1)- ولك- عرب در موارد توبيخ كلمه ويلك را كه بمعني واي بر تست استعمال ميكند. ظاهرا ولك همان شكسته و مخفف ويلك است كه عربهاي بين النهرين در محاورات خود براي توجه مخاطب خويش بكار ميبرند و حتي و او آنرا هم گاهي انداخته «لك» ميگويند.
(2)- گويا لغت تركي باشد بمعني درهم برهمي و شلوغي و بينظمي است و اگر در ضمن سرو صدائي هم داشته باشد مطابقت لفظ با معني بيشتر خواهد بود.
ص: 452
حركات يابوها توجه ما را بيشتر جلب كرده بود. براي هم ميگفتيم و ميخنديديم و بيانات نيمه عربي شيخ عباس از همه مضحكتر بود. در اين ضمن، من بياد رفتار شيخ عباس كه بيجهت جلو يابوي خود را رها كرده، و بر غوغا افزوده بود افتاده، باو گفتم شيخ گردنت خرد شود تو ديگر چرا دست جلو اسبت را رها كردي؟! شيخ گفت ولك! همانطور كه يابوي قبلمنقلي خود را از درخت بآن كلفتي خلاص كرد اين يابو هم خود را در هرحال، از دست من رها ميكرد. «من كه از آن درخت محكمتر نبودم!»
البته هر معاملهاي پيماني لازم دارد، كه در موارد اختلاف بآن رجوع كنند، و ناگزير، براي واگذاري نفت شمال بروسها هم بايد پيماني بين طرفين معامله بسته شود ما هرقدر عقلمان را جمع كرده، و اين پيمان را قرص و قايم ببنديم، از پيمان اتحاد چهار سال قبل، كه دولت انگليس هم شريك آن بوده و بعدها دولت آمريكا هم در آن شركت كرده و منشور آتلانتيك هم ضامن اجراي آن بوده و هيچگونه ابهام و اشكالي هم در آن وجود نداشته است، محكمتر نخواهد شد. وقتي، مسكويها در اجراي آن پيمان و بردن قشون خود از خاك ما، يعني تنها چيزي كه اجراي آن بدست آنها بود آن جانقولك «1» بازي را در بياورند، كه بزور شوراي امنيت ملل متفق هم از عهده بيرون كردن درست و حسابي آنها برنيائيم، چگونه خواهيم توانست اجراي مواد پيمان نفت را كه معاملهاي بالمره تجارتي، و بين اثنيني و هر ماده آن قابل صد گونه تعبير و تفسير است، عهده كنيم؟ وقتي كه ويشينسكي و گروميكو، در شوراي امنيت، در حضور نمايندگان ملل كل دنيا، براي بردن قشون خود از كشور ما كه تاريخ آن از مدتي پيش سرآمده بود، آنقدر دريوري بگويند و براي صرفه خود آنقدر خويش را نفهم جلوه بدهند كه مثلا بين وجود و عدم و شب و روز فرقي قائل نشوند و حرفهاي ابلهانهاي كه مايه مضحكه و مسخره تمام عقلاي دنياست بر زبان رانند من از خواننده عزيز ميپرسم آيا ميتوانيم باجراي عادلانه پيمان نفتي كه با آنها ميخواهيم ببنديم، اميدوار باشيم؟ خير! و مسلما خير! زيرا بقول شيخ عباس كه گفت «من كه از آن درخت محكمتر نبودم» ما هم محكمتر از پيمان سهگانه نميتوانيم پيمان ببنديم.
آيا ما ميتوانيم، هميشه، يك جامعه ملل متفق بكولمان بسته، و يك شوراي امنيت در آستينمان داشته باشيم تا در موارد اختلاف، كه بحكم سابقه زورگوئي و اين زبان نفهميها، بناگزير زياد اتفاق خواهد افتاد، بقول اصفهانيها، دمپسّا «2» باين دو مجمع
______________________________
(1)- ظاهرا يكي از قهرمانهاي بازي مطربي ازمنه گذشته، باسم جانقولك، كه مصغر جانقلي است موسوم و اين شخصيت، شخصيت تآتري بوده است و اين جمله از كلمه بازي كه دنبال آنست مستفاد ميشود. نظير: نقالبازي، كچلكبازي و ...
(2)- پشتسرهم، لاينقطع، بيتعطيل.
ص: 453
بين المللي مراجعه كنيم؟ آيا براي ما صلاح هست كه مثل آن طفلك بيچاره كه در يكي از مكتب خانههاي قديم، از بدبختي گرفتار همسايه متعدي «نرهآهوئي «1»» شده بود، هي دست بالا برده، جملههاي «آميرزا اين ما را اذيت ميكنه!! آميرزا اين خودشا رو ما ميندازه آميرزا اين جاي ما را گرفته! آميرزا اين تف روي عمه جزو ما مياندازه! آميرزا اين حرفهاي بدبد بما ميزنه! آميرزا اين ترب خورده آروق شاتوي دماغ ما ميزنه! آميرزا اين بوي بد در ميكنه، تقصير شاگردان ما ميندازه! و و ... بآميرزاي جامعه ملل شكوه كنيم و از بس شكايت ما زياد شود، مثل آن طفل بدبخت و آميرزاي مكتبخانه، بواسطه زيادي مواد شكايت آميرزاي بين المللي هم گوش بحرف ما نتواند بدهد؟ و بدتر از همه، خودمان را جيرجيرك «2» بين المللي هم معروف كنيم؟!!
من از آن وزير پيشه و هنر كه در سه سال قبل در نزد او اظهار عقيده كرده و گفتهام كه مناسبتر اين است كه نفت شمال را بروسها واگذار كنيم، هزار بار عذر ميخواهم زيرا آنروزها تصور ميكردم كه روسها در اين بيست ساله، در تحت رژيم كمونيست مثقالي هفتصد دينار «3» با روسهاي تزاري فرق كرده، و زورگوئيهاي سابق را رها نمودهاند. ولي بعد از وقايع اين دو سه ساله، ميبينيم خير! اينها در منطق نفهمي و سربالاگوئي هزار لگد بگور اشپخدور «4» و گربايدوف دوره فتحعليشاه و سازانف دوره محمد عليشاه زده و بايد هزار رحمت بكفن دزدان اولي فرستاد!
من يك بار در گذشته، اين تمثيل را راجع به دو جاري و «دوري و دوستي» آنها آوردهام و چون اينجا هم اين مثل خوب ميگنجد، از خواننده عزيز اجازه ميخواهم آنرا تكرار كنم»
______________________________
(1)- باشخاص نفهم، پرزور نرهخر ميگويند. «آدم خر هزار من زور دارد» از امثال سائره ميباشد و آهو در اينجا كنايه از آن مخدوم است. اينهم مانند كشك و نبات و پشكل و شكر پنير سرخر و سرشير يكي از تشبيههاي بضد ميباشد كه در زبان فارسي رايج است.
(2)- جيرجيرك يكي از هوامي است كه شبها سروصداي زيادي كه خيلي بيشتر از جثه اوست راه مياندازد. اين كنايه را درباره كسي كه شكوه زياد ميكنند و سر هرچيز جزئي سروصدايش بلند ميشود استعمال ميكنند.
(3)- آنچه روس در دنيا هست، با جثه سنگين و ريش انبوهي كه دارند از قرار مثقالي هفتصد دينار حساب كنيد بهبينيد سر بكجا ميگذارد اين مثل سائر در نزد عوام خيلي رواج دارد البته تاريخچهاي هم دارد كه فراموش شده يا بنده نشنيدهام.
(4)- انسپكتور در زبان فرانسه بمعني مفتش است روسها آنرا انيسيكتور كردهاند. بما كه رسيده است اشپخدرش كردهايم. در جنگهاي دوره فتحعليشاه با روسيه شخصي كه مفتش قشون روس و مرد خيلي زرنگ كاري بوده و در هر مورد نفع دولت و كشور خويش را ملحوظ ميكرده وجود داشته است كه بيشتر از ساير سركردگان روس طرف عداوات ايرانيان بوده است. بطوريكه رؤساي قشون ايران اسم او را در گزارشهاي خود ذكر و او را بزرگترين مانع پيشرفت عمليات خود ميپنداشتهاند
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 454
بروباهي گفتند چند تا حيله بلدي، كه از گير سگ فرار كني؟ گفت هزار تا! ولي بهتر از همه آنست، كه نه من او را ببينم، و نه او مرا! آيا براي ما بهتر نيست كه اصلا «از معامله با اين در آجري «1»» صرفنظر كرده «بسري كه درد نميكند، دستمال نبنديم.»؟ و «با خرس جوال نرفته،» با كساني كه «زورشان از ما زيادتر و عقلشان از ما كمتر است،» اصلا سروكار نداشته باشيم؟ و اساسا «شعر نگوئيم تا گرفتار تنگي قافيه نشويم؟» و «دور از شتر بخوابيم كه خواب آشفته نبينيم؟» آيا بصلاح و صرفه ما نزديكتر نيست، كه (چنانكه در صفحه 153 همين جلد پيشگوئي كرده بودم،) حالا كه بخواست خدا، «دم خود را از دم اين شتر رها كرده، روي چهار دست و پا صحيح و سالم بزمين جسته، و راه هم افتادهايم ديگر «با بزرگان پيوند نكنيم»؟ و «عطاي اين مردمان زورگوي بيمنطق را، بلقايشان بخشيده» «نه شير شتر بخواهيم و نه ديدار عرب»؟؟
______________________________
(1)- در دهات و قصبات كه خانهها اكثر گلي است اصلا آجر يافت نميشود كه ولو ستون طرفين در را آجري بسازند. بنابراين در خانهاي كه طرفين آن آجركاري باشد طبعا دليل تمكن صاحبخانه و نشانه آنست كه مالك آن بندي بخرج گزاف حملونقل آجر و پرداخت قيمت آن ندارد «معامله با در آجري» مثل «با بزرگان پيوند كردن» كنايه از عدم تناسب بين طرفين معامله است كه يك طرف كه دارائي و تمكنش زيادتر است البته زورگوئيش هم بيشتر است و اين تعبير در دهات خيلي معمول ميباشد.
بقيه حاشيه صفحه قبل
تا آنجا كه اين مذاكرات و اسم اشپخدر بدربار فتحعلي شاه رسيده است. قبله عالم تصور فرمودهاند كه اگر اين اشپخدر يا انيستكتور از بين برود فتح نصيب ايران خواهد شد و قشون روس با از ميان رفتن همين يكنفر مغلوب قشون ظفرنمون خواهد گرديد و باين نظر از حاجي ميرزا محمد كه ملائي اخباري و اهل ري و عالم با عملي بوده است خواهش ميكند كه سر اشپخدر را بوسيله دعا و عميات ماوراء الطبيعه بتهران بياورد و حاجي ميرزا محمد چند روز براي اينكار وقت ميخواهد و بحضرت عبد العظيم ميرود و در آنجا باصطلاح چلهنشين ميشود و گفتهاند كه تمثالي از اشپخدر كشيده و عزيمتهائي خوانده و آخر كار هم روز چهلم شاه نزد او ميفرستد كه امروز روز وعده است و از سر اشپخدر خبري نيست. حاجي ميگويد اگر اسب حامل سر در يك منزلي شهر لنگ شده باشد تقصير او نيست. فردا صبح سر اشپخدر را ميآورند و همانطور كه حاجي ميرزا محمد گفته بوده است حامل در كرج كه بمناسبت قصري كه شاه در آنجا باسم پسرش سليمان ميرزا ساخته بوده است سليمانيه معروف بوده شل شده و معطلي حامل سر از اين راه بوده است. اين جمله را همه مورخين نوشته و معمرين هم گفتهاند. بعد از اين واقعه فتحعلي شاه سر امپراطور را از حاجي ميرزا محمد ميخواهد حاجي ميگويد من بر اثر همين عملي كه كردهام بزودي دنيا را وداع خواهم گفت. آوردن سر امپراطور از عهده من خارج است و چون ميبيند كه از دست فتحعليشاه خلاصي ندارد بعتبات ميرود و در بغداد در ضمن بلوائي كشته شده است «انگار ميكني سر اشپخدر را براي من آورده است.» از همين راه مثل سائر شده و در مواردي كه كسي از شخصي توقع زياد دارد گفته ميشود.
ص: 455
من شبهه را قوي ميگيرم، كه نفت شمال ما، جز روسها مشتري ديگري ندارد. ما خودمان هم، نخواهيم توانست آنرا استخراج كنيم، و اگر بآنها ندهيم، نفت ما زيرزمين خواهد ماند، و ما از استفاده آن محروم ميشويم. من از آن اشخاصم كه ميگويم با اين تصور محال هم، باز بهتر است كه ما «با شيطان ارزن آفتاب نكنيم» و از معامله با اين آقايان صرفنظر نمائيم و الا آقايان بعنوان عمله متخصص براي ما پيشهوريها، غلام يحييها، و مشتي از اين قماش كمونيستهاي خالص العقيده و آدمكشان صحيح النسب، خواهند فرستاد و در سرتاسر شمال كشور آرام ما آشوب برپا خواهند كرد. در غوغاي آذربايجان، از تاريخ شروع اين بازي، و مدعي تراشي تا رفتن قشون آنها، بيش از شش ماه فاصله نبود، در اينجا بموجب پيمان تا پنجاه سال، متوجه باشيم تا پنجاه سال نميشود بهانه اين كمونيستسازي را از دست آنها گرفت، و از كجا كه در همان شش ماه اول، هيئت اجرائيه موقت حزب توده كه در روزنامه مردم و بيانيه اخير خود خويش را «عابد و زاهد و مسلمانا» قلم ميدهد، و بعد از «خرابي بصره» توبه نموده، رفتار رؤساي سابق خود را، بتلويح و تصريح انكار كرده و ميگويد مرام سابق خود را دنبال خواهد كرد، و ديگر آروق بيجا نزده، گرد كمونيست نخواهد گشت، همينكه آب پيدا كرد، باز شناگري خود را تجديد نكند، و چون «عابد و مسلمان» شده است پنج پنج نگيرد؟ «1»»
ملاحظه فرمايند، ما با بستن پيمان نفت، اول كاري كه ميكنيم اين خواهد بود كه راه و پاي همهگونه اشخاص مشكوك را بكشور خود، باز خواهيم كرد. با اين فرزندان ناخلف ايران يعني سران حزب توده، كه با وجود ادعاي توبه، باز هم در اوراق خود نميخواهند دست از ياوهگوئي قديم خود بردارند، و واقعه آذربايجان را خيلي مختصر زير سبيلي در كرده «2» و وقعه كشتار مسجد گوهرشاد را پاي تمام مردم اين كشور بحساب آورده، و بر آنها تعبير ميكنند و نميخواهند مرد مردانه، بخطاي خود معترف شده و ذووجهين حرف ميزنند، و مثل اينست كه ميخواهند باز هم راه فراري بسمت كمونيسم داشته باشند، حال اين كشور، با طول زمان پيمان نفت بكجا خواهد رسيد.
باري، از اين قسمت هم ميگذريم، و تصور ميكنيم چون سر تودهايها بسنگ خورده است، انشاء اللّه چنانكه خودشان ميگويند، براي هميشه عاقل شده باشند. ولي از كجا معلوم است، با عملههائيكه روسها، براي نفت بيهيچ تفتيش بمملكت ما خواهند ريخت اين بار يك حزب ديگري، مثلا باسم روده، تشكيل نكرده و اوضاع اخير آذربايجان را،
______________________________
(1)-
اين زمان پنج پنج ميگيردتا شده عابد و مسلمانا موش و گربه (عبيد زاكاني)
(2)- زيرسبيلي در كردن، كنايه از رفتار و بخصوص گفتاريست كه در آن صراحت نباشد.
نظير: منمن كردن، ونگونگ كردن، در اصطلاح اراكيها سره وره كردن، و اين تعبير را نسبت بشنوندهاي هم كه نميخواهد وارد مطلب شده، جواب صريح بگويد، نيز بكار ميبندند.
ص: 456
در مازندران و گيلان و گرگان و خراسان؛ تجديد نكنند؟ در صورتيكه، براي اهالي اين نواحي هنوز اتفاق نيفتاده است، كه مثل اهالي آذربايجان غيرت تاريخي را كه مرور زمان نتوانسته است، در آن تغييري دهد امتحان داده باشند و اندازه علاقه آنها بايران و ايرانيت، مثل اهالي آذربايجان امتحان شده، و از كار درآمده نيست، و همين عدم امتحان سزاوار همهگونه نگراني ميباشد.
رجال؟ خير! بلكه رجاله
راديوي مسكو، چند شب قبل باز درفشاني كرده، پيشهوري و غلام يحيي و ساير اوباشان مهاجر را، كه از چنگ انتقام اهالي غيور آذربايجان بچاك زده، و بروسها پناهنده شده و در حقيقت رجوع باصل خود كرده، و نزد اربابان خويش رفتهاند «رجال آذربايجان» (؟) شناخته، و حمله روزنامههاي ملي را باين راهزنها، حمله ارتجاع بآزادي دانسته است!!
اين گوينده راديو بايتينكاي بختكور «1» روس خبر ندارد، يا نميخواهد خود را باين حقيقت آشنا كند كه طشت رسوائي اين برآوردههاي آنها، از بام عالم، بصحنه وسيع بين المللي افتاد، و همه ميدانند كه اين يك مشت رجاله «2» از كجا آمده، و مقصودشان چه بوده، و بمجرد نزديك شدن ستونهاي نيروي اعزامي دولت ايران، بخاك آذربايجان خود مردم، در همهجا بر سر آنها ريخته، و اين حاميان رنجبر، و طرفداران دمكراسي چگونه بدست همان رنجبران، قطعهقطعه شدند! و ستونهاي اعزامي نيروي دولتي ما، در شهرهاي آذربايجان، جر در آستارا و تكاب در هيچجا احتياج برها كردن يك فشنگ، بجانب اين راهزنها كه اين آقايان، فراريان آنها را «رجال آذربايجان» (!) ميخوانند، پيدا نكردهاند! شما هي اين اوباشها را «رجال آذربايجان» بخوانيد! كل دنيا ميدانند كه آنها جز مشتي رجاله خارجي، چيزي نبودهاند و شما آنها را فرستاده بوديد و باقيمانده آنها هم، بجانب شما معاودت نمودهاند.!!
______________________________
(1)- بايتينكا بزبان روسي در مواردي مانند حاجي عمقلي كه در زبان فارسي مصطلح است، مصطلح بوده و اربابها و اعيان روسيه در دوره تزاري در محاوره با اشخاص پائينتر از خود، خيلي اين كلمه را بكار ميبستند و مقصودشان از اين كلمه ملايم و رأفتآميز تا حدي گولي و ناداني مخاطبشان بود. اما توصيف اين بايتينكا به بختكور، شايد با قدرتي كه روسها امروز بهم زدهاند بيتناسب بنظر بيايد. ولي بعقيده من كور بخت واقعي كسي است كه بيمنطق حرف بزند، هيچ كور بختي بدتر از ياوهسرائي نيست. هرزه در او ياوهگو اگر شاه كشور و رئيس دولت هم باشد كوربخت است، تا چه رسد بگوينده راديوي مسكو كه براي گرفتن كوپن جيرهبندي و شايد برضد عقيده باطني خود مجبور است آنچه تعيين ميكنند و روي كاغذ ميآورند بگويد.
اگر اين بايتينكا بختكور نيست، پس بختكور كيست!؟
(2)- در جنگهاي ازمنه قديم كه جنگ آميخته نبرد بوده است سوار بر پياده خيلي رجحان داشته است. عرب انبوه پياده را رجاله ميناميده است. در اصطلاح فارسي رجاله را باشخاص بيسروپا و بياهميت اطلاق ميكنند.
ص: 457
من از خواننده عزيز ميپرسم با چنين مردمي، كه ميخواهند بزور پرچانگي آفتاب را منكر شوند، و هيچ بقبح بين المللي اين انتشارات خود برنميخورند، آيا ميتوان وارد معامله شد؟ آنهم معامله پنجاه ساله؟ خير! و مسلما خير!!
زيرا، گذشته از مضار سياسي، اساسا اين آقايان در معامله و دادوستد عادي هم، هيچ حق و حساب سرشان نميشود و در قراردادهائيكه ميبندند، مقصودشان بهانه براي ورود بكار است. آنچه را بموجب قرارداد بايد ببرند، ميبرند و آنچه را بايد بدهند نميدهند. چنانكه، بموجب همين شيوه مرضيه، چندين فقره از مواد قرارداد دوستي بين ما و خود را، با وجود گذشتن بيست و هفت سال، بشرحي كه در صفحه 191- 192 از همين جلد، در تحت عنوان «بدقماري» نوشتهام، تاكنون اجرا نكرده و نميدانم، چند سال است شيلات ما را برده، و خورده، هيچ آب بآن كوزه نميكنند كه طبق پيمان، حق الارض ما را بدهند. وقتي هم روزنامه شهريار، با كمال ادب از سفارت روس پرسيده بود «از هزار و سيصد و بيست، ببعد از اين بابت بدولت ما چه دادهايد» جوابي از اين سؤال نشنيد، ولي مثل بابي شدن مسلماني، كه طلب خود را از آخوندي مطالبه كرده بود، راديوي مسكو اين روزنامه را «مرتجع» (!) خواند!
من نذر ميبندم «1» كه اين آقايان، تابحال يكدينار از بابت سهم خود، راجع بآبي كه باسكناسها بستهاند نپرداخته باشند. حساب كرايه راهآهن ما، كه مصالح جنگي محموله از آمريكا را، از ساحل خليج فارس بدرياي مازندران، براي آنها برده است كه با كرام الكاتبين است و هيچ معلوم نيست از قرار تني چه مبلغ، بايد بدهند و يقين دارم هنوز هم چيز مهمي از اين بابت، مخصوصا روسها نپرداختهاند!
در اين چند ساله كه ايران بيدروبند بوده است، چقدر متاع روس، بيگمرك و بيكرايه وارد خاك ايران، و بقيمت بازار سياه فروخته شده و چقدر متاع اين كشور البته باز هم بيگمرك و كرايه، و شايد مثل چوبهاي قيمتي جنگلي اين كشور، مجانا و بلاعوض بروسيه رفته و هنوز هم دنباله اين قاچاقچيگري، و دزدي بين المللي قطع نشده است؟
از حساب بيرون است! و من از دولتهاي خودمان، بيشتر تعجب دارم كه چرا آخري باين دزدي علني نميدهند، و خاتمهاي براي اين يغماگري قائل نميشوند و بعد از شش سال، دروبندي براي كشور ستمديده و تالانزده ما، برقرار نميكنند؟ «وقتي گربه بيحياست، در ديگ را چرا محكم نمينمايند «2»» اگر بنا است، در اين امر ساده هم، بشوراي امنيت مراجعه كرد، اين كار را براي چه روز گذاشتهاند؟
از اين سوابق و شواهد پيداست كه اين آقايان، كه هستي خود و حكومت خود را
______________________________
(1)- اصطلاح: «نذر ميبندم» از زبان فرانسه گرفته شده است. در فارسي من هيچ باين اصطلاح برنخوردهام.
(2)- اصل مثل؛ «در ديگ باز است حياي گربه كجا رفته است» ميباشد و مورد استعمال آن در محلي است كه بخواهند بكسي تغييري نسبت به بيرويه كاري او در كار بيتفتيشي بنمايند.
ص: 458
از اجحاف بسرمايه و سرمايهدار، سهل است، غارت و يغماي آنها تحصيل كردهاند عادت ندارند، كه در مقابل متاع، پول بدهند و در معاملات بين المللي، جز اجحاف و تعدي راه رسم ديگري نياموخته، و امكان ندارد، بيغل و غش و بيسوسه، بوعده خود وفا كنند و تا فشاري نباشد، بموجب تجربه گذشته، محال است بتوان يك پاپاسي از آنها استنقاذ كرد.
معامله، با چنين مردمي، كه نه از اجراي قرار، و نه از وفاي بعهد، و نه از مردمي و مردمداري، از هيچيك بوئي نبردهاند، براي ما ضعفا كه زوري نداريم، گذشته از مضار سياسي، صرفه اقتصادي هم ندارد. آقايان هرروز يك گربه رقصاني در كشور ما بر پا ميكنند كه ما، براي رهائي از آن، ناگزير شويم از مقداري حقوق حقه خود، صرفنظر كنيم! شاهد اين جمله، همان طرز تحصيل موافقتنامه نفت است، كه چنانكه سابقا هم اشاره كردهام، با اينكه اصل آن را با زور و تعدي تحصيل كرده بودند، در اجراي همان زورگوئي هم، صميمي نبوده، بعد از جيب زدن موافقتنامه نفت، در باطن بحكومت «خود مختار» جعلي آذربايجان، تا ميتوانستند دلداري ميدادند، و در مقابل خواربار بآنها اسلحه ميفروختند، و حالا هم، اين راهزنان مجهول الهويه تراشيده خود را كه ميهنپرستان آذربايجان با مشت و لگد و چوب و سنگ از كشور بيرون كردهاند، «رجال» آذربايجان خوانده، و اضداد آنها، يعني تمام افراد ايراني را «مرتجع» مينامند.
من، بدولت ايران پيشنهاد ميكنم كه باين آقايان بگويند ما حاضريم گذشتهاي شما را، در قرارداد 1299 بشما پس بدهيم، بشرط اينكه شما هم، آنچه با اين شياديهاي خصوصي و بين المللي از ما وركن كردهايد پس بدهيد. حتي، قران را هم، بهمان ارزش واقعي روز، حساب كرده، سال بسال حساب خود را تصفيه ميكنيم. من قول ميدهم كه چندين برابر اين بيست سي ميليوني كه بما گذشت كردهاند، بدهكار شوند. حتي حاضريم گذشته از باقي وجوه استقراضي، كه آقايان التفات كرده بما گذشت كردهاند، ساير جنبههاي مالي قرارداد 1299 را هم ماليده كرده، حتي فرع قرض خود را هم تا امروز بدهيم، بشرط اينكه، در هرسال، هرقدر طلبكار شديم، با همان ميزان نرخ جاري پول و فرع پيماني، از قرضمان كم شود. ميگويند نه؟ بسم اللّه اين قلم و دوات و كاغذ و اينهم حساب «اين گو و اين ميدان، بگرد تا بگرديم!» «1»
______________________________
(1)- اين گو و اين ميدان يعني وسيله تجربه و امتحان چيزي نيست كه بدسترس نباشد، بيا تا امتحان كنيم كه از ما دو نفر كدام يك فاتح خواهيم شد و اين جمله در كليه مواردي كه يكي ادعائي ميكند و ديگري منكر است از طرف شخص مدعي مورد استعمال دارد. كسي گفت من در همدان از روي هفت گود ميپريدم، شنونده جواب گفت همدان دور است گودش اينجا حاضر است بپر ببينيم، كه اين مثل هم مثل اين گود اين ميدان است، با اين تفاوت كه اين گود اين ميدان از قول مدعي و همدان دور است گودش حاضر است از قول منكر ميباشد.
اما بگرد تا بگرديم، من در بچگي كه سواد خواندن نداشتم و كتاب حسينكرد شبستري را برايم ميخواندند، اين جمله را در برخورد پهلوانها كه قبل از كشتيگيري و مبارزه باهم دارند خيلي شنيدهام بگرد بگرديم بمنزله دعوت بمبارزه است و شايد امروز هم در زورخانهها مصطلح باشد و براي مواردي مثل متن بد تعبيري نيست.
ص: 459
با وجود اينها همه، چون من در عمرم منفيباف نبوده، و از اين ذميمه اخلاقي بسيار گريزانم، راهحلي براي جوش خوردن معامله نفت، فكر كردهام. اينهم در صورتي است كه آقايان خيلي علاقه باين معامله داشته باشند و الا ما اصراري نداريم و آن داشتن ضامن اجراي معتبر است، و براي اينكه بآقايان برنخورد، كه ما اضداد سياسي قديمي آنها را ميخواهيم، ضامن اجراي معامله خودمان قرار دهيم، دولت آمريكا «1» را ضامن اجرا ميكنيم كه همانطور كه، در نفت جنوب ايران، با انگليسها قرار خريدي داده، و در حقيقت پيمان شركتي بسته است، در نفت شمال هم با روسها شريك شود. باز هم بشرط اينكه ما فقط با دولت آمريكا، طرف حساب باشيم، زيرا آدم مار گزيدهاي كه طبعا از ريسمان الجهاي ميترسد نبايد بفكر مارگيري بيفتد، و خود را مصداق «من جرب المجرب حلت به الندامه» قرار بدهد.
اين عقيده من بود، ركوراست نوشتم و اگر ملالآور نميشد حاضر بودم در اين زمينه از استدلالهاي منطقي، كه همهجا با شواهد و رويه بيست و هفت ساله گذشته آنها، تطبيق كند، يك كتاب پر كنم. ولي چون بيش از اين، قلمفرسائي در اينموضوع از رويه «شرح زندگاني من» خارج ميشود، كمر مطلب را همين جا درز ميگيرم و بسال 1300 برگشته و به تشريح بقيه واقعات كابينه اول آقاي احمد قوام نخستوزير فعلي ميپردازم.
خردوريزهاي تاريخي
خواننده عزيز از جلد اول صفحه 274 تا 320 بخوبي از وضع قديم تعزيهداري محرم و صفر سابقه داشته، و ميداند كه در شصت سال قبل، ادارات دولتي مجلس عزاداري برپا نميكردند. فقط ناصر الدين شاه، در تكيه دولتي، تعزيه باشكوهي كه بيشتر جنبه خصوصي و تجمل داشت، راه ميانداخت. اعيان و شاهزادگان هم، كه بشاه تأسي ميكردند عزاداريشان، هيچ وقت عنوان وزارت و صدارت نداشته، و تماما شخصي بوده است.
در دستهگردانيها هم، البته افراد سرباز و قزاق و سوار دولتي، با لباسهاي نظامي خود در ضمن عامه، ديده ميشدند كه تكتك در اين عزاداري طبقه سوم شركت ميكردند ولي هيچوقت رسم نبود كه صنوف نظامي دسته راه انداخته و افسران و سركردگان آنها جلو بيفتند و عزاداري كنند. فقط شركت جمعي كه از نوكر دولتي، در اين عزاداريها و دستهگردانيها ديده ميشد، دسته موزيك بود كه در تكيهها و جلو دستهها بودند آنهم در حقيقت اسباب كار و چون بدلي نداشت، از راه رفع حاجت بود، نه عنوان عزاداري جمعي آنها.
______________________________
(1)- در آن روزها كه اين قسمت را مينوشتم، دولت آمريكا خود را ريشسفيد اختلافات بين روسها و ساير متفقين كرده بود و مثل امروز نبود كه دولت و ملت آمريكا، يكهتاز ميدان مخالفت با روسها شدهاند.
ص: 460
در اين ده پانزده ساله مشروطه، از عده مجالس تعزيهداري، بخصوص شبيهخواني خيلي كاسته شده، دسته گرداني هم زياد نبود، گرفتاريهاي ديگر زندگي مجالي باين مستحبات نميداد. بيايماني طبقات دارنده و اعيان كشور، بطبقات پائينتر هم سرايت كرده، كمكم دسته گردانيها هم، منحصر به شب و روز عاشورا، و اربعين و 28 صفر شده بود.
معهذا، بعضي سليقهها و سبكهاي تازهاي، در عزاداري وارد كرده بودند كه يكي از آنها، دور گرداندن شبيههاي مخالف و مؤالف وقعهطف، با دستههاي روز عاشورا و ديگري گرفتن شام غريبان بود. عامه مردم، بخصوص زنها براي تماشاي شبيههاي دستههاي روز عاشورا، چون نظير تعزيه خوانيهاي سابق شده بود، خيلي ازدحام ميكردند و آنها هم كه واقعا ميخواستند، براي خاندان رسالت عزاداري و گريه كنند، در شام غريبان شركت مينمودند.
در كتب زيارت، براي عصر روز عاشورا، زيارتي وارد شده است كه بمنزله عرض تسليت، به پيغمبر و علي و فاطمه و حسن عليهم السلام، يعني صاحبان عزا ميباشد. شايد فكر گرفتن شام غريبان هم، از اين زيارت مأثور ناشي شده باشد.
اين عزاداري، تا قبل از مظفر الدين شاه، در تهران معمول نبود، و چون نوحه دستهگرداني شام غريبان هم تركي است، ميتوان حدس زد، كه اين عزاداري همراه تركها با مظفر الدين شاه، بتهران آمده باشد. چنانكه بزرگترين شام غريبان را هم در مسجد شيخ عبد الحسين، تكيه تركها، ميگرفتند. وقت اين عزاداري، بعد از غروب آفتاب شب 11 محرم، و ترتيب شام غريبان از اين قرار بود كه تا ميتوانستند، مجلس را بي پيرايه و تجمل و كمچراغ ميكردند. روضهخوان هم در كار نبود. دستههاي مختلف محلات شهر، از در تكيه وارد شده، اعم از ترك و فارس، نوحه خود را بتركي ميخواندند
گلميشخ ايشيعه لر، شام غريبانه بيز،شيعيان! بشام غريبان آمدهايم،
ورماقه باش ساقليقي، زينب نالانه بيزكه بزينب نالان سر سلامتي بگوئيم اشعار فارسي هم اگر در ضمن اين نوحه داشت، مضمونش همينطورها بود. دستهها بي علم بودند، طبق چراغ و فانوس و مشعلي هم نداشتند، فقط بعضي از افراد يك شمع گچي در دست ميگرفتند، كه در تاريكي بازار و كوچههاي پرسوراخ از خطر سقوط محفوظ باشند و نوحه خود را هم، آرام و بيراه انداختن سروصدا، و تظاهر ميخواندند، يا بهتر گفته شود بيان ميكردند، گاهي همه مينشستند، و يك بند اشعار خود را نشسته، ميخواندند و بعد براي خواندن بند دوم، برميخاستند، و در ضمن رفتن، مصراع دوم را تمام مي كردند، و با اين كيفيت، افتان و خيزان، دور مجلس كه البته براي انجام اين عمليات راهي در آن باز گذاشته بودند، گشته و خارج ميشدند. اجمالا چون اين طرز عزاداري، چيز تازهاي بود، و هدف و منظور صحيح و منطقي هم داشت، و ترتيبات ظاهري
ص: 461
آنرا هم، با اصل فكر و منظور، مناسب كرده بودند مجلس خوب ميگرفت و رقتآور و مؤثر واقع ميشد.
عزاداري سردار سپه
در محرم سال 1341 قمري كه با اواسط پائيز سال 1300 شمسي تصادف كرد، از اوايل دهه اول، در قزاقخانه چادر بسيار بزرگي برپا، و روضهخواني مجللي راه انداختند. دستههاي محلات هم براي رفتن به تكيه قزاقخانه، رسم ديرين را تجديد كرده، از اوايل دهه راه افتادند، و هرروز، با عده زيادي به اين تكيه آمده، سينه ميزدند.
سردار سپه و افسران قشون، مانند صاحب مجلس، از واردين پذيرائي ميكردند، وجوه تمام طبقات مردم باين روضهخواني رفتند. كار بيسابقه، شاه هم باين تعزيهداري قزاقخانه تشريففرما شد، و از اين غريبتر، و بيسابقهتر روز عاشورا كه علي الرسم تمام دستههاي محلات، در خيابانها و بازارها ميگشتند، دسته قزاقها با وزير جنگ و كليه افسران هم براه افتاده، دسته آنها هم در بازار و تكيهها، با ساير دستهها همراه بود!
بعضي، كه اساسا براي هركار عجيب بيسابقه، حاضرند محمل عاقلانهاي بتراشند، ميگفتند اين كار براي حفظ انتظامات است، كه در اين عزاداري تصادف سوئي نشود و برخي هم، كه هميشه جانب بد قضايا را بتوجيهات و تفسيرات خود، گنده ميكنند اين اقدام را از راه تظاهر دانسته، انتقاد مينمودند، و پارهاي مشروطهچيهاي دوآتشه، اين عمل را مرتجعانه دانسته، و از اين راه بر آن ايراد داشتند. ولي عامه مردم اين كار را پسنديده، بسردار سپه كه خود را شريك عزاداري طبقه سوم كرده و دمكراسي عاميانه را ترويج، و خود را همرنگ جماعت مينمود، دعا ميكردند.
من، تا اين تاريخ، عزاداري شام غريبان را هيچ نديده بودم. در اين سال برحسب تصادف، شب 11 محرم بمسجد شيخ عبد الحسين (تكيه تركها) رفتم. بشرحي كه در فوق بدان اشاره كردهام، دستجات مختلف محلات، با شمعهاي گچي كه در دست داشتند هريك آمده، نوحه شام غريبان خود را خوانده و ميرفتند. يكمرتبه متوجه شدم، كه دستهاي كه افراد آن لباس خاكي قزاقي بر تن دارند، وارد تكيه شدند، ابتدا تصور كردم دسته قزاق است. همينكه جلوتر آمدند، ديدم، سردار سپه در پيش وعده پنجاه شصت نفري، از افسران قزاقخانه هستند كه در آن ميان آقاي سرلشكر امان اللّه جهانباني امروز، و مرحوم سرلشكر عبد اللّه خان امير طهماسبي، اولي را بمناسبت سابقه پطرز بورغ و دومي را بواسطه هم محلگي شناخته، آقايان، با بازوبندهاي مشكي، و سر برهنه هريك يك شمع گچي دست گرفته، نوحه «گلميشخ اي شيعه لر» را افتان و خيزان، خوانده و از مجلس خارج شدند.
وزير جنگ و ستاد ارتش و شام غريبان؟! و خواندن نوحه گلميشخ اي شيعه لر؟! آنهم با سر، و بعضي با پاي برهنه؟! باور كردني نيست. معهذا، من خود شاهد و ناظر اين مجلس بوده، و تمام سرلشگران و سپهبدان امروز، كه در آنشب، در تهران بوده، و در آنوقت، از خرده افسران بشمار ميآمدند، شاهد منند.
ص: 462
اين اقدامات وجاهت زيادي پيدا كرده بقدري سردار سپه را در نظر عامه و آخوندان و آخوندمنشان محبوب كرد، كه مجلسيان را هم كه هيچيك معتقد باينكارها نبودند، بفكر باز كردن دكان وجاهت، در بغل دكان سردار سپه، انداخت و آنها هم از 11 تا 13 محرم بمباشرت ارباب كيخسرو، و در مجلس، عزاداري برپا كرد و مثل سردار سپه، طاقه شال بعلمهاي دستههاي محلات بستند، و بروضهخوانها پاكتهاي سبكوزن سنگينقيمت تقديم داشتند و اگر موقع نگذشته بود، شايد دسته هم راه ميانداختند!
براي اينكه بزندهها و مردهها برنخورد من وارد انتقاد، در اين تقليد و تأسي نميشوم. همينقدر ميگويم اگر در سالهاي بعد هم، كه سردار سپه اينكارها را موقوف كرد اين عزاداري را تكرار ميكردند، و ظاهر را حفظ مينمودند، پر بيراه نبود. زيرا مجلس شوراي ملي نماينده ملت است و عمل كردن بعادات ملت، براي آن خيلي زننده نيست. ولي، چون همه مردم علت و باعث اصلي اين عمل خير مجلس را ميدانستند دعاي آنرا بيشتر بسردار سپه ميكردند و متفكرين حقا اين خردهكاريها را از طرف مجلس شوراي ملي، كه مشحون بسران كشور بوده و بايد پارسنگ وزين قوه مجريه باشد سبك بجا آوردند.
پرستاري بيمار
سيد حسن مدرس، در مجلس دوم بسمت مجتهد طراز اول، از طرف علماي نجف، براي نظارت در قوانين موضوعه كه با قانون اساسي و اصول مسلماني مخالف نشود، انتخاب و جزو نمايندگان مجلس شد. ولي چون ماده مربوطه بلزوم وكيل طراز اول، در مجلس، بفشار علماي مستبد حاجي شيخ فضل اللّه (كيا) و سيد محمد كاظم يزدي، بر قانون اساسي تحميل شده بود آزاديطلبان بخصوص دمكراتها ارادتي بآن نداشتند و بدشان نميآمد كه وسيلهاي بدست آورند و آنرا متروك بگذارند. فوت مرحوم حاجي ميرزا حسين (خليلي) و ملا كاظم خراساني (كفائي) علماي مشروطهخواه، كه البته انتخاب مجتهد طراز اول بتصويب آنها بوده و در خلال بعد از مجلس دوم اتفاق افتاده، موجب شد كه اين ماده هم مانند مواد راجع بتأسيس مجلس سنا، متروك بماند. بنابراين، قبل از انتخابات مجلس سوم معلوم بود كه در خصوص مجتهد طراز اول، مراجعهاي بعلماي عتبات نخواهد شد ولي سيد مدرس، در دو ساله نمايندگي، و طراز اول بودن خود، در مجلس و چند ساله فترت بقدري وجاهت تحصيل كرده بود كه در دوره سوم و چهارم، از شهر تهران با اكثريت نماياني، انتخاب شود، شايد علماي عتبات هم، كه از وجود مدرس در مجلس اطمينان حاصل كرده بودند، پاپي اين عدم مراجعه در انتخاب طراز اول نشده باشند.
اسلام، قيام بكارهاي عمومي مسلمانان را واجب كرده، بنابراين، براي هر مسلمان اينكارهاي، قيام بامر مسلمين از واجبات كفائي است. تا كسي براي تصدي آن حاضر نشده است، بر تمام آنها كه بتوانند اين عمل را عهده كنند، واجب و همينكه يكي زحمت تقلد كار را بعهده گرفت، وجوب آن از سايرين مرتفع ميشود. و البته همينكه كاري واجب
ص: 463
شد، اجرت گرفتن براي انجام آنهم، بناگزير حرام خواهد بود. ولي اگر متصدي، دارائي شخصي و يا حرفه و راه معاشي نداشته باشد، يا قيام بكارهاي عمومي وقت و مجالي براي اعمال حرفهاي كه دارد باقي نگذارد ميتواند، باندازه كفايت و ذي و شأن خود و واجب النفقههايش، از بيت المال مسلمانان ارتزاق كند.
در نظر سيد مدرس، مجتهد منور الفكر عضويت مجلس يكي از كارهاي عمومي بود، و چون از خود بهتري براي قيام باين امر نميديد، اينكار را براي خود واجب عيني ميدانست و براي وصول بآن اقدامات مشروع مقدماتي را هم بمنزله مقدمه واجب واجب ميشمرد.
نميدانم وقتي سيد، با يك دوچرخه يك اسبه كه حامل خود و خانواده و تمام دارائي او بود، بعنوان طراز اول از اصفهان بتهران آمد، عيالش كه مادر سيد عبد الباقي پسر چهار پنجسالهاش باشد، همراه و يا در اصفهان بدرود زندگي كرده بود. از وقتي كه من با سيد مدرس سروكار پيدا كردم، سيد بزرگوار داماد سرخانه مشهدي عبد الكريم و در خانه ته كوچه بنبست سمت جنوب اول خيابان شاهآباد، منزل و در اين خانه چنانكه خواننده عزيز، از جلد دوم صفحه 112 تا 114 سابقه دارد يك اطاق جنب كرياس جهت بيروني، و يك اطاق ديگر براي مسكن زن و پسر شش هفت ساله خود بيشتر نداشت.
اطاق بيروني شمشه كاهگلي، و فرش آن يكدست نمد نازك و ميان فرش گليم راهراه فرسودهاي بود. يك كلك گلي، با دو قوري، و يكي دو استكان كوچك شصتي با قاشق برنجي پوست پيازي و نعلبكي چيني و كاسه تنباكو و قليان و دو سه ظرف خاكستر سيگار حلبي براي واردين، اثاثيه اطاق را تكميل ميكرد، چرا! در دستداني زير يكي از طاقچهها و بنزديك و دسترس سيد بزرگوار يك كوزه بزرگ براي عوض كردن آب قليان و يك تنك سفالي براي آب خوردن و يك كاسه بدل چيني هم بود.
چاي مدرس هميشه راه بود. از اين چاي بكسي تعارف نميكرد. هركس ميخواست خود براي خود ميريخت. ولي قليانكشها با او همراهي ميكردند. معهذا، بعضي از رفقاي صميمي كه از راه ميرسيدند، براي آنها چاي تازه دم ميكرد و خودش چاي را با نبات ميخورد. مشهدي عبد الكريم، پدر زنش گاهي اگر در خانه بود، سري باطاق سيد زده كوزه آب قليان را پر، و زغال كلك سيد را ميآورد. و اگر او اين مشروع را انجام نكرده، و حاجتي پيدا ميشد، سيد پسر خود عبد الباقي را صدا ميزد، و آوردن آب و از اين قبيل كارها را باو رجوع ميكرد.
مخارج سيد و خانوادهاش از مشهدي عبد الكريم جدا بود. زيرا من ديده بودم، گاهي عبد الباقي را صدا زده، مقداري پول باو ميداد و ميگفت براي شوم گوشت بستونيد! گوشت سازگار بستونيد! قند و نبات و تنباكو را، در كيسههاي مخصوص در يك گوشه دستداني و بدسترس خود داشت.
ص: 464
لباس سيد پيراهن متقال يا كرباس، و در تابستان، چلوار بود، و بروي آن قبائي از قدك و در فصل سرما، از كرباس مله و ارخالقي اضافه ميكرد و بروي تمام آنها، زمستانها عبائي و گاهي لبادهاي هم افزوده ميشد، كه اين عبا روپوش بيرون رفتنش هم بود. لباس سيد عبد الباقي هم ده نه پدرش بود.
من در نظر ندارم كه سيد براي هيچ وارد، هرقدر هم متعين بود عبا و عمامه كرده باشد. در خانه، اكثر سر برهنه و ندرتا شبكلاه يا عرقچيني بسر داشت. آواي خواجه خبركن در كه بلند ميشد، سيد صداي «كيه» معمولي خود را پرتاب ميكرد. هركس بود خود را معرفي نموده و با بفرمائيد مكرر سيد، وارد كرياس ميشد و از آنجا باطاق ميآمد و هرجا باز بود، يا سايرين براي او باز ميكردند، مينشست. معهذا گاهي هم اتفاق ميافتاد كه سيد كاري يا صحبتي در بين داشت، كه با ورود شخص خارج منافي بود همينكه وارد خود را از پشت در معرفي ميكرد، سيد ميگفت حالا كاري داريم فلان وقت بيائيد. وارد هركس بود بدون هيچ دلگيري، دنبال كارش ميرفت.
اين زندگي، با ماهي سه چهار تومان كرايه خانه، كه مسلما سيد بمشهدي عبد الكريم ميپرداخت، در ماه بيش از بيست سي تومان خرج نداشت، و حقوق وكالت سيد ماهي صد تومان بود. ولي سيد بيش از اين بيست سي تومان كه همان حدود مخارج قبل از وكالتش بود، از اين صد تومان استفاده نميكرد، و باقي حقوق او در صندوق اداره مباشرت مجلس ميماند. البته ارباب كيخسرو شاهرخ نميدانست اين مازاد براي چه نزد او مانده، و بعنوان امانت، اين وجه را نزد خود در صندوق اداره مباشرت نگاه ميداشت.
سيد از دختر مشهدي عبد الكريم هم شايد يكي دو اولاد پيدا كرد كه پا نگرفتند و در سنهاي كم تلف شدند. تا مهاجرت پيش آمد. سيد عبد الباقي پسر ده دوازده سالهاي شده بمدرسههاي جديد ملي ميرفت. سيد زن و پسر خود را نزد مشهدي عبد الكريم گذاشته بسفر مهاجرت رفت.
بعد از شانزده هفده ماه، كه از مهاجرت مراجعت كرد، باز هم بخانه مشهدي عبد الكريم وارد شد. ولي عيال سيد، دختر مشهدي عبد الكريم، نميدانم در ايام مهاجرت يا بعد از ورود سيد بدرود زندگي گفته و مدرس باز هم بيسروسامان شد. عبد الباقي هم جوان سيزده چهارده سالهاي شد، و سيد بزرگوار ناگزير بود، در خانه و زندگي خود او را هم بحساب بياورد. بنابراين داشتن خانه از لوازم زندگي او بود و استفاده از پولهائيكه در اداره مباشرت مانده بود، براي خريد خانه، مانع شرعي و عقلي نداشت.
از خيابان برق كه بكوچه ميرزا محمود وزير سرازير شوند، دست چپ بچند كوچه برميخورند، اولي آن كوچه عريض كمطولي، است كه كوچه ميرزا محمود را بكوچه سرتخت مربوط ميكند، كوچه دوم كوچه ميرزا محمد قوام الدوله است، كه بواسطه معبر تنگي كه در آخر، بكوچه سرتخت دارد، كوچه سوراخي معروف است. كوچه سوم، كوچه
ص: 465
حاجي فخر الملك است، كه در محاذي تكيه سرتخت، باين گذر باز ميشود. كوچه چهارم كوچه نصير الدوله (بدر) است كه آنهم بگذر سرتخت، ميرود. كوچه پنجم كوچه بنبستي باسم كوچه آقا عزيز است كه در اين كوچه خانههاي قديم مشير السلطنه واقع ميباشد.
اين خانهها را ميفروختند. مدرس پولهاي خود را از صندوق مباشرت مجلس گرفت، و مبلغي هم قرض كرد، و اين خانهها را يكجا خريد. يكدست آنرا مجزي و تعمير كرد و فروخت و از قيمت آن هم قرض خود را داد، و مازاد آنرا بمصرف تعميرات دست ديگر رساند.
اين حياط دو تا خلوت هم، در عقب داشت كه ممكن بود بكوچه نصير الدوله در پيدا كرده و عليحده از آنها استفاده شود، و اين خانه خانه مدرس شد.
در اين اواخر، شاه توليت و تدريس مدرسه سپهسالار را هم بمدرس داده، و مدرس در تمام كردن نازككاريهاي مقصوره بزرگ و ساير قسمتهاي اين مدرسه هم، زحماتي كشيد حق التدريس و حق التوليه مدرسه وجه معتنابهي بود، ولي سيد از آن استفاده نميكرد.
بنابراين در زندگاني شخصي او تفاوتي حاصل نشد. همان فرش و گليم، همان كاسه و كوزه، و همان كلك و كاسه تنباكو اسباب زندگي او را تشكيل ميداد، و لباسش همان بود كه بود. فقط چيزي كه اضافه شده، و آنهم بواسطه زيادي صادر و وارد خانه و ناگزير بود، يك قالي سه در چهار و يكنفر نوكر بود. قالي را ظهرها براي خواب سيد در زير زمين، و عصرها در سمت سايه حيات، ميافكندند كه براي واردين كه اكثر از رجال و اعيان بودند، محل نشستني باشد. نوكر هم، مثل رفيق، و در محضرش نشسته و شايد با او هم غذا هم ميشد. بطوريكه معلوم نبود، اين شخص نوكر است، يا از راه ارادت بسيد بزرگوار خدمت ميكند. ولي سيد عبد الباقي، كه حالا جوان شانزده هفده سالهاي شده، و مدرسه طب ميرود، از حيث لباس و سرووضع كامل است.
مدرس روزي بديدار سيدي كه از افراد يكي از خانوادههاي اهل علم ولي از رديف العلماها بود رفت. دختر صاحبخانه با چادر نماز براي سيد چاي آورد، و برحسب تصادف نظر سيد بدختر افتاد؛ و از پدرش خواستگاري كرد، و پدر، دختر بزرگتري داشت كه از كوچكتر زشتتر بود، در موقع عقد، خانمبزرگ را بجاي خانم كوچك نشاند. بعد از عقد كه سيد براي ديدار معقوده خود بخانه پدرزن رفت، و مطلب را معلوم كرد، چون عقد فضولي بود، آنرا امضاء نكرده و اين ازدواج سرنگرفت. بنابراين سيد خانه پيدا كرده بود، اما زندگي نداشت.
در پائيز 1300، مدرس، با نداشتن پرستار، مبتلا بحصبه سختي شد، كه چندين روز بيهوش و گوش افتاده بود، سردار سپه خبر شد، و بحساب خود موقع را براي شكار كردن اين شخصيت افسونناپذير، و وابسته كردن او بخود، مناسب ديد. محمود آقا- خان انصاري حاكم نظامي تهران، را مأمور مواظبت و پرستاري سيد كرد. چند باري كه بعيادت سيد رفتم ميديدم كه حاكم نظامي شهر، با دقت بتمام جزئيات معالجه او رسيدگي
ص: 466
ميكند، و اطلاع او از احوال عمومي مريض، از همه حولوحوش بيشتر است، و اگر اشتباه نكنم، جناب آقاي دكتر امير اعلم هم، بامر سردار سپه دكتر معالج بود.
بايد انصاف داد كه اگر اين مواظبتها در كار نميآمد بيم همهگونه خطر براي سيد ميرفت. ولي سردار سپه اشتباه ميكرد، سيد كسي نبود كه شخصيات را با كارهاي عمومي مخلوط كند، و عقيده خود را در سياست كشور، براي خصوصيتهاي شخصي تغيير بدهد «برادري را بجا ميآورد، ولي بز مصالح عمومي همان هفتصد دينار بود كه بود» «1»
سقوط كابينه قوام السلطنه
در كشور ما هميشه يا مجلسي در كار نيست و كارها بدلخواه يكنفر و غالبا مثل امروز برخلاف قانون صورت ميگيرد يا مجلس هست و دولتها بيقدرتند، و هرچندي يكبار حكما كابينه بدون اينكه سبب معقولي داشته باشد، عوض ميشود. در اين ضمن اگر چشم شخص مقتدري، مثل سردار سپه آنروزها هم پي رياست وزراء باشد ولو اينكه هنوز زمينه براي نيل او باين مقام حاضر نباشد، معهذا همين ذينظري او بافتادن كابينهها كمك ميكند. زيرا اگر كابينه مستقر بماند، دكان استقلالي بغل دكان او باز ميشود كه منافع آني و مآلي او را بخطر انداخته، مانع نيل او بمقام رياست وزراء ميگردد. از اين هم كه بگذريم، بايد كانديداهاي رياست وزراء، يكيك بر سر كار بيايند و با اين پهلوان كشتي گرفته و از ميدان بدر روند، تا او بتواند رياست وزراء را براي هميشه خاص خود كرده بهرطور كه دلش ميخواهد كار كشور را بگرداند.
رياست وزراء هم در اين دوره، كار پرمشقتي شده بود. زيرا بايد از هرجا شده است پول گير آورده، بسردار سپه تسليم نمايند. و ساير وزارتخانهها لب خشك، و رئيس الوزراء گرفتار ناله باقي وزراء باشد. اگر قوام السلطنه توانسته بود كار ماده چهار قانون امتياز نفت شمال را با نماينده كمپاني استاندارد اويل، عملي كند، شايد ميتوانست مدت بيشتري بر سر كار بماند. آنهم هنوز بجائي نرسيده و شايد انگليسها هم كه نميخواستند راه و پاي آمريكائيها در ايران باز شود، و اصرار قوام السلطنه را در گذراندن ماده چهار و عملي كردن قانون نامه امتياز نفت ميديدند، بطور غيرمستقيم اقداماتي هم بر ضرر او كرده باشند.
مدرس ليدر اكثريت مجلس هم كه طرفدار جدي قوام السلطنه بود، در اين دو سه ماهه يا ناخوش و يا گرفتار نقاهت بعد از ناخوشي، و چراغ اكثريت خاموش بود. سليمان- ميرزا ليدر اقليت، بار بودن عدهاي از بيطرفها و اكثريت توانست، بقول مدرس اقليت خود را اكثريت كند، و از مخالفت خويش با قوام السلطنه نتيجه بگيرد. در اين ضمنها،
______________________________
(1)- برادريمان بجاي خود، اما بز را از هفتصد دينار كمتر نميدهم از امثال سائره و مورد استعمال آن در جائي است كه خريدار دوستي سابق را براي تخفيف قيمت برخ فروشنده ميكشد و ميخواهد چيزي از قيمت كسر كند و اين مثل بايد خيلي قديمي باشد كه حد اعلاي قيمت بزغاله هفتصد دينار، يعني تقريبا دو ثلث يك قران كه ده يك تومان باشد بوده است. اصل مثل هم با اين عبارت است: «برادريمان بجا، بزغاله هفتصد دينار» است.
ص: 467
شاه هم عشق سفر فرنگ بسرش زده، و با هيچ موعظه و نصيحتي از خيال خود منصرف نشد فكر اينكه، در غياب شاه بايد شخص استخواندارتري رئيس دولت باشد، كه بتواند جلو زيادهرويهاي سردار سپه را بگيرد، نيز بر اين جمله افزوده گشت.
بعقيده من، تا آنوقت شايد سردار سپه جز نيل بمقام رياست وزراء آرزوي ديگري در دل و فكر ديگري در سر نداشت، و هيچكس هم بفكر عوض كردن سلطان احمد شاه نبود همين مسافرتهاي، هر دو سال يكبار، اين شاه از يكطرف، سردار سپه را بفكر سلطنت انداخت، و از طرف ديگر، مردم را نسبت بشاه لاقيد نمود. باز مسافرت سابقش را ميتوان، بزور براي فرار از امضاء و اجراي قرارداد گذائي وثوق الدوله دانسته و آنرا سياست مضري بجا نياورد. ولي در اينموقع، كه وزير جنگ فعالي روي كار است كه از دستاندازي بساير ادارات بخصوص ماليه مضايقه ندارد و همين مداخله او باعث فلج شدن ساير ادارات دولتي است و وجود شاه در كشور از هرچيز نافعتر و پارسنگ وزيني است كه هم وزير جنگ را محدود ميكند و هم ملت را بواسطه علاقهاي كه شاه در كارها نشان ميدهد، بجانب او بيشتر متمايل مينمايد. ولي سلطان احمد شاه، مثل آن پسرك آشتياني (صفحه 341 جلد اول) كه ميگفت: «هركس زرده پلوش را خورده است بحجله برود» تاج و تخت را رها ميكرد، و باروپا مسافرت مينمود. بچه بهانه و براي چه مقصود؟
مسلما هيچ! اين است، كه من معتقدم كه سلطان احمد شاه از دست دادن سلطنت و تاج و تخت خويش را بيشتر باين مسافرتهاي بيموقع خود مديون است.
من شك ندارم كه پادشاه مشروطه نبايد، در كارها مداخله كند. ولي نه اينكه خود را اينقدر بيدخل بداند، كه كشور خود را سرداده، در فلان هتل اروپا و المد كه اگر گاهي هم بموجب قانون، امضاء و صدور فرماني لازم شود، علي البدل او باينكار بپردازد و يا اگر پرسش تمايل اكثريت و تعيين رئيس الوزراء پيش بيايد، اين كار هم با تلگراف صورت بگيرد، و چنانكه خواهيم ديد بحران چهل روزه در كشور ايجاد نمايد، من هيچ تعجب نميكنم كه چرا ملت ايران، در موقع تغيير سلطنت او هيچ اسف و افسوسي ظاهر نساخت. زيرا واقعا اين پادشاه، جز دريافت ماهيانه حقوق سلطنتي و تبديل آن بليره و فرانك و انتقال آن ببانكهاي خارجي، هيچكار براي ملت خود نميكرد و اگر مردم، در مورد جمهوري خواهي مقاومتي بروز دادند، براي ضديت با جمهوري بود نه براي هواخواهي از شخص او. زيرا شخص او شخصيت او قابل هواخواهي نبود.
كسانيكه براي اين پادشاه خيلي شور و واويلا راه مياندازد، در آن دوره نبودهاند كه ببينند، مردم چگونه از اين رويه غير عاقلانه او عصبي هستند. يا شايد تصور ميكنند اظهار اسف و افسوس بر او سبب ازدياد تنفر عمومي از سلطنت پهلوي ميشود. در صورتيكه اينطور نيست. مردم قدر سلطنت اين پادشاه را ميدانند و همه حتي دشمنان پدر كشته او هم معترفند كه خوبيهاي پهلوي مرحوم، براي كشور خيلي بيش از بديهاي او بوده و
ص: 468
تكان دادن جامعه احتياج بپارهاي اقدامات داشته كه با طرز سلطنت سلطان احمد شاه، پادشاه ضعيف النفس بيكفايت وجود خارجي نمييافته است.
باري، سخن در اسباب سقوط كابينه قوام السلطنه و اينها سببهاي واقعي آن بود، و نيشتر اين دمل كه از مدتي پيش ريشه گرفته بود، واقعه اتهام غضنفر خان برادر دكتر امير اعلم، از طرف آقاي دكتر مصدق وزير ماليه شد. غضنفر خان از وكلاي مجلس چهارم و قبل از وكالتش، رئيس ماليه ملاير بود، كه ميگفتند اختلاسهائي از مال دولت كرده و شايد وكالتش هم از اينولايت، دستمزد همين حيفوميلهاي مال دولت بشمار ميآمد. دكتر مصدق بوسيله ماده واحده (واحد يموت) خود بيمحابا اشخاص مظنون باختلاس مال دولت را تحت تعقيب درميآورد، و بتوصيه وكلا كه براي همين توصيهها خود را وكيل كرده بودند، هيچ قدر و قيمتي نميگذاشت، و بهمين جهت وكلا از او و از كابينه قوام السلطنه هم، بالاصاله يا بالطبع، دلخوش نبودند. طرح اتهام غضنفر خان در مجلس كه بايد رأي بسلب امنيت يكي از همكارها بدهند، موجب عدم رضايت عدهاي از وكلا شده، در مجلس علني و كولووار عدهاي از آنها بجان هم افتادند. در ضمن، حملههائي هم، بكابينه و شخص قوام السلطنه وارد آوردند. قوام السلطنه هم كه بواسطه جهاتي كه سابقا بآن اشاره شده است، مستعد كنارهگيري بود، در 28 جدي استعفاي خود را بشاه تقديم داشت. شاه تمايل اكثريت مجلس را پرسيد. اكثريت طرفدار مشير الدوله شده، دستخط رياست وزراي او صادر گشت، و مردم هم از اين انتخاب خشنود بودند، زيرا تصور ميكردند، كه شخصيت مبرز و محترم اين مرد از اقدامات و مداخلات سردار سپه، در ساير دواير، جلوگيري ميكند.
ولي سردار سپه، كه خود را براي مبارزه با هر رئيس الوزرائي آماده كرده بود، در همان يكي دو روزه بحران محمد طاهر خان افسر متقاعد قزاق را براي نظارت انبار غله مركزي، فرستاد و براي اينكه ثابت كند، كه هركس رئيس الوزراء شود فرقي در اقدامات او نميآورد، بعد از تعيين مشير الدوله برياست وزراء هم فرستاده خود را كه بعنوان موقت بانبار رفته بود، باز نخواست و درآمد انبار هم، بر درآمد اداره تحديد ترياك و تمبر و باندرول كه از زمان سيد ضياء الدين باداره قشون تخصيص يافته بود، افزوده گشت.
البته رسيدن جيره منظم افراد قزاق هم بهانه ظاهري اين مداخله بود و ضمنا فكر صاحب اختياري نان شهر هم در اين اقدام تجاوزكارانه بيدخل نبوده است.
كابينه مشير الدوله
مشير الدوله، برسم خود كه برعكس مستوفي الممالك، هميشه خيلي زود كابينههاي خود را تشكيل، و معرفي مينمود، روز دوم دلو همكارهاي خود را تعيين و بشاه معرفي كرد. در جلسه خصوصي كه مشير الدوله علي الرسم براي استمزاج از شخصيت همكاران خود از مجلس تقاضا كرده بود، دو نفر از كانديداهاي او محمود جم (مدبر الملك) و رضا قلي هدايت (نير الملك)،
ص: 469
بعلت عضويت كابينه سيد ضياء الدين (كابينه سياه) طرف اعتراض بعضي از وكلا واقع شدند كه شخصيت مشير الدوله مانع از دنبال كردن قضيه گرديد، و اولي، بوزارت ماليه و دومي بوزارت معارف تعيين گشتند.
سردار معظم خراساني (تيمورتاش) و اديب السلطنه (جناب آقاي حسين سميعي) براي دفعه اول، اولي بوزارت عدليه، و دومي بوزارت فوائد عامه، بمقام وزارت رسيدند و در آتيه، دو نفر بر عده كانديداهاي وزارت افزوده گشت، و توسعه بيشتري پيدا شد.
اعتلاء السلطنه پسرعموي رئيس الوزراء هم كه مثل آستين پوستين، عضو لاينفك كابينههاي مشير الدوله بود، سمت كفالت پست و تلگراف يافت و حكيم الملك (جناب آقاي ابراهيم حكيمي) بوزارت امور خارجه تعيين گرديد. وزارت جنگ هم كه در هرحال، با سردار سپه و ملا كريم روي شمسآباد بود. خود مشير الدوله وزارت داخله را در عهده گرفت كه در تماس وزارت داخله با وزير جنگ، بهتر بتواند مقاومت كند.
مسافرت دوم سلطان احمد شاه باروپا
روز چهارم دلو 1300 اعليحضرت سلطان احمد شاه، بقصد فرنگستان با چند نفر از خواص درباري خود رخت سفر بسته با تشريفات معموله و اثاثه قدرت از فرحآباد بتهران و از دروازه دوشان تپه وارد شهر شده و از ميدان بهارستان و خيابانهاي شاهآباد و لالهزار و ميدان توپخانه و خيابان دروازه باغشاه گذشته و بسمت قزوين و همدان و كرمانشاهان و بغداد، رهسپار گرديد. وزير جنگ كه تا سرحد ايران و عراق همراه موكب شاهي بود در اين محل و در حين وداع براي اظهار كمال انقياد خود را بقدم شاه افكنده حفظ كشور را تا مراجعت اعليحضرت تعهد نمود، و اين خود دليل باهري است، كه سردار سپه در اين وقت هم هنوز فكر سلطنت در سر نداشته و آنچه ميكرده است از روي كمال ارادت بشاه خود بوده و شايد در اين اظهار انقياد مخالف رسم مشروطيت همراه كردن شاه را براي نيل بمقام رياست وزراي آتيه خويش نيز در نظر داشته است.
مصدق السلطنه والي آذربايجان
خواننده عزيز در نظر دارد (صفحه 370 تا 373) كه يكي از واكنشهاي كودتاي سوم حوت 1299، واقعه تمرد امنيههاي شرف خانه و اين واقعه در اين روزها واقع شده است كه من، عذر جابجا شدن آنرا در سابق خواسته و سبب جلو انداختن آنرا بيان كردهام. البته، بعد از توقيف والي (جناب آقاي مهديقلي هدايت) از طرف متمردين، ديگر اقامت ايشان در تبريز وجهي نداشته و مخالف حيثيت شخصي ايشان بود، و بهمين جهت ايشان احضار شده و مشير الدوله رئيس الوزراء كه در آن واحد وزارت داخله را هم اداره ميكرد مصدق السلطنه (جناب آقاي دكتر محمد مصدق) را كه در كابينه قبلي وزير ماليه بود بواليگري آذربايجان فرستاد.
مشير الدوله بدكتر مصدق خيلي معتقد بوده و اگر عمل او در دادن اتهام نامه غضنفر خان، ظاهرا موجب برهم خوردن كابينه قوام السلطنه نشده بود شايد از او بهتري، براي
ص: 470
وزارت ماليه كابينه خود و مقابله با وزير جنگ در نظر نداشت. ولي مشير الدوله چون اهل محاجه نبود نميخواست با وكلاي ضد دكتر مصدق مباحثه كرده تناسب او را براي اين شغل بآنها حالي و آنها را ساكت كند از طرف ديگر بمناسبت وجود بعضي از وكلاي خبركش و بادنجان دورقابچين «1» كه ناگزير مذاكرات را بسردار سپه ميرساندند سزاوار هم نبود كه خود را كسي معرفي كند كه بخواهد مدعي قويتري براي سردار سپه بتراشد. اين بود كه از همكاري دكتر مصدق در هيئت وزراء صرفنظر كرده و در اين مورد كه كار آذربايجان هم بمبارز زبردستي احتياج داشت در مناسب بودن او براي اين شغل ترديدي نكرده او را بسمت والي بآذربايجان مأمور كرد.
ولي معلوم بود كه پياز دكتر مصدق در آذربايجان ريشه نميكند «2». زيرا كندن ريشه فساد كردهاي مكري و اسمعيل آقا، مستلزم اقدامات نظامي جدي بود و رها شدن جلو نظاميان ناگزير مينمود، و اين بيلجامي با ايالت دكتر مصدق كه نميتواند دندان روي جگر بگذارد سازگار نبوده و ناچار بين والي و رئيس قواي آذربايجان مناقشههائي شروع ميشد. چنانكه دكتر مصدق هم بيش از چهار پنج ماه نتوانست در آنجا بند شود و بعنوان بيماري در اواسط تابستان 1301 بتهران آمد. منكه بديدار ايشان رفتم با رب دشامبر كيسه آب يخ بر سر داشت. شايد واقعا هم كسالت داشته و درخواست معافيت از خدمت از اين راه بوده است. در هرحال بعد از ايشان البته بدون استمزاج و رضايت رئيس الوزراء بلكه بحكم سردار سپه، ايالت آذربايجان ايالت نظامي شده، تا مدتي فرمانده قواي اين ايالت در آن واحد والي كشوري هم بود و تا اوضاع آنجا بالمره بحالت عادي برنگشت و بين اعمال قوه نظامي و عمليات ايالتي خط تميز كشيده نشد آذربايجان والي قلمي پروپاقرصي «3» پيدا نكرد. اگر گاهي هم وزارت داخله بفكر پس گرفتن آذربايجان از وزارت جنگ ميافتاد و بعد از مذاكرات زياد با وزير جنگ، والي براي آنجا تعيين ميكرد والي قلمي او مانند عليمحمد بني آدم جز پارهاي خوردهكاريها و دوبهمزني و كاشيكاريهاي «4» بيمصرف و يا اطاعت صرف از فرمايشات آقاي امير لشگر كار ديگري نداشت.
______________________________
(1)- بادمجان دورقابچين كنايه از متملق و قدري از دايره نمكن و آتشبيار نجيبتر است و بيشتر در موارد خبركشي و تملق زباني بكار ميرود.
(2)- «ريشه كردن پياز» بمعني درشت شدن آن و كنايه از دوام و قوام كار است.
(3)- پروپاقرص كنايه از استحكام و استقلال است و در اينجا كنايه از نفاذ امر ميباشد.
(4)- عليمحمد بني آدم غفاري و كاشي، خدا رحمتش كند، قدري اينكاره بود و بسياست تقسيم و تفوق خيلي اعتقاد داشت. اين سياست در مواقع عادي ممكن است نتيجهاي بدهد، ولي در موارد فوق العاده و در مقابل حريف پرزور، كاري از آن ساخته نيست، بلكه باعث بياطميناني طرف قوي و سبب خرابي كار ميشود. چنانكه مرحوم بني آدم با سردار سپه نتوانست كنار بيايد و بواسطه همين كاشيكاريها خانهنشين شد.
ص: 471
قدري از خودم بنويسم
خواننده عزيز توجه دارد، كه اوضاع سياسي سه چهار ساله اخير، از 1298 تا 1301 كه از حيث سلسله حوادث بآن رسيدهام، و بخصوص گريزهائيكه بزمان حاضر زدهام، مجالي براي اينكه از خود چيزي بنويسم نداده، و در سيصد چهارصد صفحه گذشته چيزي از خود ننوشتهام. گذشته از اين، زندگاني منهم، در اين چند ساله جز زندگي يكنواخت خانهنشيني، چيز مهمي كه درخور ذكر باشد نداشته است.
قروض ما، كه ظاهرا شخصي و باطنا دولتي است، سر به پانزده بيست هزار تومان گذاشته؛ و سالي سه چهار هزار تومان؛ فرع صدي هيجده تا بيست و چهار، مرتبا بر آن افزوده ميشود. اگر باز هم بتوانم، اصل طلب خود را يكجا از دولت بگيرم و از يك ثلث آن خود را خلاص كنم، هم آبي بآتش طلبكارها خواهم ريخت، و هم ميتوانم اميدوار باشم، دو ثلث ديگر را با چند سال فشار بزندگي، از درآمد ملكي بپردازم ولي با اين تغييرات پي در پي كابينه، و بيپولي عمومي، و معده عميق و سوزان وزارت جنگ، كه از هرجا پول پيدا شود، كمش ميآيد، البته كسي بفكر پرداخت طلب من از دولت نيست. حيثيت شخصي و اداري و اجتماعي منهم، البته، اقتضا ندارد كه شور و واويلا «1» راه بيندازم، و بقول اصفهانيها در دل خود را مثل صحراي مورچهخوار «2» پيش هروزير تازه رسيدهاي باز، و بث الشكوي كنم، اين است كه چارهاي جز صبر و تحمل خسارت ندارم.
در اوقات بيكاري، با چند نفر از رفقا، از جمله آقاي محمد مظاهر (استاد دانشگاه امروز) مشغول ترتيب دادن طرحي براي قانون استخدام كشوري شديم.
من، تا قبل از مسافرت پطرزبورغ، از چگونگي استخدام كشوري در اروپا زيادتر از آنچه در ضمن درسهاي حقوقي از آن مذاكره ميشود، اطلاعي نداشتم. در پطرزبورغ، وضع درجهبندي نظامي و كشوري روسيه توجه مرا جلب كرد، و مطالعاتي در اطراف قوانين دول مختلفه اروپا، در زمينه استخدام كشوري، نمودم. وقتي بايران مراجعت كردم، اول دوره مشروطه كبير، و موقع براي اين قانون بسيار مناسب بود. اگر در آنروز، قانوني براي اينكار وضع ميشد، و استخدام را از لابشرطي خارج ميكرد، خيلي بساير كارهاي كشوري، از جمله ترقي فرهنگ، كمك مينمود و شايد وضع امروز ادارات دولتي، غير از چيزي ميشد كه امروز ساري و جاري، و هيچكس هم متوجه معايب آن نيست. ولي، با هر وزير و وكيلي كه در اطراف اين قانون صحبت داشتم ديدم، اين آقايان چون عدهاي نم كرده، براي
______________________________
(1)- شور و واويلا راه انداختن كنايه از بث الشكواي پرسروصدا و با صورت حق بجانب است.
(2)- صحراي مورچهخوار كه از رشتهكوههاي دوره آن بوجود آمده است بواسطه بعد رشتههاي كوه از يكديگر بسيار وسيع است و اصفهانيها در اين تشبيه و كنايه بامزه خود بيحق نيستند. من در نظر ندارم كه در مسافرتهاي خود در ميان فلاتچههائيكه هرسه چهار فرسخ يكبار مرد مسافر بيكي از آنها برميخورد فلاتچهاي باين وسعت ديده باشم.
ص: 472
چپاندن در ادارات، در حولوحوش خود دارند، هيچيك راضي بوضع چنين قانوني نيستند فقط در اين ميانه، جناب آقاي خليل فهيمي، وكيل قزوين آنروز گفتههاي مرا در اطراف اين قانون بدقت شنيد، و يادداشتهائي هم برداشت. ولي گويا، او هم مثل من هرجا و در نزد هركس امتحان كرد همه را مخالف ديد. بنابراين مثل من سكوت اختيار كرد.
تا آرميتاژ اسميت مستشار انگليسي بر اثر قرارداد كذائي وثوق الدوله بتهران آمد، و راجع بلزوم اين قانون مذاكراتي كرد و شايد بعضي را هم واداشت ترجمههائي از قوانين ساير ملل در اين زمينه كردند. ولي چنانكه ميدانيم پياز او هم در ايران ريشه نكرد و در كابينه سابق مشير الدوله از ايران رفت و ترجمههاي او هم از قانون استخدام فراموش شد ولي چون يكنفر مستشار خارجي از لزوم اين قانون مذاكرهاي بميان آورده، و اسم آن در دهنها افتاده بود ديگر ممكن نبود سروصداي آنرا بيندازند، دير يا زود، وجود خارجي پيدا ميكرد.
يكي از خصائص دوره مشروطه ايران كه امروز هم بعد از چهل و دو سال، در تمام شئون كشور ما حكمفرمائي ميكند اين است كه بايد سايرين چيزيرا خوب بدانند تا ما هم بخوبي آن معتقد شويم. و بدرجهاي در اين زمينه باغراق پرداختهايم كه در چيزهائي هم كه بايد خودمان متخصص باشيم تابع همين اصل گشتهايم. مثلا تا نوشتجات گوته آلماني راجع بحافظ ترجمه و در ايران منتشر نشد، كسي جرأت نداشت اسم اين شاعر بزرگوار و معلم عالم بشريت را نزد فرنگيمآبهاي دوره كه احمد كسروي هم يكي از آنها بود بياورد! و تا ما ندانستيم، كه رباعيات خيام بچندين زبان اروپائي ترجمه شده و همگي فكر آزاد اين شاعر را ستايش ميكنند، زورمان ميآمد كه اين مرد بزرگ را جزو شعراي نامي كشور خود بشماريم! بايد ادوارد برون انگليسي كتب قديم فارسي را تصحيح كرده، و بچاپ رسانده باشد، تا ما باهميت آن كتابها پي ببريم و نويسندگان آنها را جزو نويسندگان فارسي بشمار بياوريم! سهل است، بايد ميزان وزن شعري شعراي ما را هم اين آقاي انگليسي تعيين كند، تا ما برجحان يكي از آنها بر ديگري معتقد شويم! حتي تا وقتي نشنيده بوديم كه قرآن يكي از كتبي است كه انجمن دانشمندان كل دنيا، آنرا يكي از شصت كتاب خواندني كل عالم معرفي كردهاند «1» بيمضايقه بوديم نسبت باين كتاب آسماني هم با اينكه از بيسوادي از مضامين آن بياطلاع بوديم، رده بگوئيم! و تا از ترجمه شاهنامه به چندين زبان بياطلاع بوديم شاني براي فردوسي گوينده والا مقام آن قائل نبوديم!
بموجب همين رويه فكري متجددين، چيزيرا كه من بشهادت آقاي خليل فهيمي در همان دوره اول مشروطه كبير، دواي درد هرجومرج مسلم آينده اداري اين كشور دانسته و همهجا ميگفتم تا از زبان آرميتاژ اسميت نشنيدند بلزوم آن معتقد نشدند. ولي چون وضع اين قانون
______________________________
(1)- چون بعضي از خوانندگان مقدس مآب از مأخذ و مدرك اين جمله از من تحقيق كردهاند، مينويسم كه من اين جمله را از مرحوم فروغي كه او هم البته از پسرش مرحوم محمد علي فروغي كه با كتاب و روزنامه اروپائي زمان سروكار داشته است در منبر درس مدرسه سياسي شنيده و در آن روزها اين موضوع را سايرين هم ميگفتند و خبر واحد نبوده بلكه بشياع رسيده بود.
ص: 473
منافع خصوصي خيليها را بخطر ميانداخت و مخصوصا جلو بيلجامي وزراء را در دوستي و دشمنيها خصوصي ميگرفت با وجود بيانات آرميتاژ آاسميت در خوبي و لزوم آن باز هم اين قانون هواخواه زياد بخصوص از صنف وزراء نداشت.
من با آقاي محمد مظاهر و چند نفر از رفقاي ماليهاي كه از همه بيشتر از اين بيلجامي وزراء رنج برده بوديم بدور هم جمع شده و در اين زمينه طرحهائي ريختيم.
آقاي محمد مظاهر ترجمه قانون يكي از دول اروپا را بعهده گرفت. ترجمه ايشان را خوانديم و با مناسبات كشور خود زياد و كمهائي در آن قائل شده و آنرا مانند مرامنامه قانوني بچاپ رسانده بامضاي خود براي وكلا و وزراء و اشخاص متعين كشور فرستاديم.
آقاي خليل فهيمي كه در اين دوره هم از نمايندگان بود در مجلس دنبال آنرا گرفت و معلوم شد كه ايشان هم بر اثر همان مذاكرات سابقه من مطالعاتي و ترجمههائي از اين قانون دارند ايشان هم طرح خود را عليحده بمجلس دادند و با اين مقدمات بود كه قانون استخدام كشوري، در 1301 از مجلس گذشت و بدست دكتر ميليسپو رئيس كل ماليه باجرا رسيد.
ما در لايحه خود براي اعضاء حاضر هم شرايطي و امتحاناتي قائل شده بوديم كه همگي اعضاي وزارتخانهها را يكسان كند و از هر حيث قانون كاملي باشد. مدت توقف در هر رتبه را هم بخيال جلوگيري از هجوم اشخاص بادارات دولتي سه سال معين كرده بوديم.
در مجلس پسوپيشهائي از اين حيثها بعمل آمد و قانون بشكل فعلي گذشت. ولي شيعههاي علي ولي اللّه كه در آن دوره عادت بدرس خواندن نكرده و حقا هم بايد گفت مدارسي هم براي اينكار داير نبود باين قانون پابند نكردند. وزراء هم كه دستشان از حيث منع و اعطا بسته شده بود مزيد بر علت گشته و باغچههائي از قبيل كنتراتي و فني و دون اشل در اين قانون رفتند «1» و باز هم مقصود اصلي را كه رسيدن كار بكاردان و جلوگيري از هجوم افراد بادارات باشد از بين بردند و بقدري استثناء از قاعده كلي و همكار بد براي اشخاص صالح لايق زياد شد كه امروز با اينكه قانون استخدام كشوري بقوت قانوني خود باقي است وضع ادارات دولتي طوري است كه همه از آن ناراضي بوده و در تشكيلات وزارتخانها «امسيت كرد يا واصحبت عربيا» زياد و مدير كل كمسابقه و شايد ديمي هم فراوان داريم كه بدون هيچ تشريفات و توقف قانوني در رتبهها سه پله يكي بالا رفته و خود را ببالاترين مدارج استخدامي رساندهاند. حتي شنيدم با باغچهاي كه اخيرا توي حقوق استخدام رفته و آنرا بالمره لابشرط كردهاند پيشخدمتهاي رتبه نه هم پيدا كردهايم.
______________________________
(1)- باغچه رفتن كنايه از كار بينظم و رويه است كه در ضمن اعمال كار مطابق قاعده و قانون اجرا كنند. نظير توي خشتها دويدن.
باغچه رفتن توي كلاه كنايه از فريب دادن و گول كردن يا كار ناروائي را باجبار بر كسي تحميل كردن است.
ص: 474
هر متاعي ز كشوري خيزد
در ميان اهالي ايران اصفهانيها بحاضر جوابي و بذلهگوئي معروفند.
حتي اتفاق افتاده است كه اشخاص خيلي حاضرجواب و متلكپران ساير ولايات ايران، با اشخاص عادي و حتي بيسواد دهاتي اصفهان، طرف شده، و اعتراف بعجز خود كردهاند. سابقا از بذلهگوئي شيخ رضاي لبشكري قمي، در همين جلد صفحه 446، شرحي نوشتهام روزي از شيخنا پرسيدند تو هيچ اتفاق افتاده است كه در متلكپراني محجوج شوي؟ گفت بلي، در ايام جواني با جوانهاي بيگدلي دورهاي داشتيم. خانه يكي از رفقا سر راه كاشان و اصفهان و تقريبا در بيرون شهر بود. هروقت بخانه اين رفيق ميرفتيم اكثر در جلوخان خانه مينشستيم و هريك در سر و وضع عابرين دقيق شده و بمناسبت هركس آنچه هنر داشت در بذلهگوئي نسبت بگذرندگان بكار ميبست. روزي قافله سنگيني از زوار اصفهان كه بعتبات ميرفتند از جلو خانه گذشتند. بعد از چند دقيقه پيرمردي كه مالش ميلنگيد، و بهمين جهت پياده شده و افسار يابو را در دست گرفته لنگانلنگان از عقب قافله راه ميپيمود از دور نمايان شد. هيكل اين شخص با چشمهاي تراخمي و قد كوتاه و ريش سركه شيرهاي و لباس بغل بنددار خيلي مضحك بود. رفقا بمن تنيدند كه متلكي بار اين شخص بكنم. بآنها گفتم من جلو ميايستم شما مثل نوكر دستها را پرشال بگذاريد و پشت سر من قطار بايستيد كه اين شخص سلامي بكند تا وسيله صحبت دست بيايد. همين كار را كرديم پيرمرد رسيد و سلام كرد. من با لهجه اربابانه جواب سلام او را داده گفتم كجائي هستي؟ گفت سدهي، گفتم ولايت شما قرمساق دارد؟ گفت تكتك پيدا ميشد (با اشاره بصف پشت سر) اما اينطور قطار خير!
در ميان اصفهانيها ملا عبد اللّه رناني قرآننويس مشهور كه دو ماه يك قرآن مينوشته بحاضرجوابي و بذلهگوئي معروف است. ملا صبحها نيم جزو قرآن خود را كه وسيله معاشش بوده در ظرف يكي دو ساعت مينوشته و باقي اوقات خود را صرف تونس با رفقائيكه البته از بذلهگوها انتخاب كرده بوده است، مصروف ميداشته. تابستانها در باغها و مزارع حول و حوش شهر، و زمستانها در خانههاي يكديگر بصحبت و متلكپراني وقت ميگذراندهاند.
ملا عبد اللّه مردي تميز و اهل سليقه بوده در دوره زمستاني هروقت نوبت بمنزل او ميرسيده تمام دقائق و نكات پذيرائي را مراعات ميكرده كه به مهمانهايش از هر حيث خوش بگذرد.
كودورزي اصفهانيها را همه شنيدهاند و معروف است در قديم اهالي ضروري خانه را بكوچه راه ميدادند. شايد ملا عبد اللّه اول كسي بوده است، كه بفكر خلاصي عابرين حريم خانه خود، از زحمت اين منظره زشت افتاده و چاه خانه را در داخل خانه ميسازد و براي چاه دري و بر آن در قفلي ميزند كه هرچندي يكبار در موقع ضرورت كودورزها بيايند كار خود را انجام داده بروند.
دفعه اولي كه بعد از اين اصلاح عاقلانه نوبت مجلس تونس بخانه ملا ميرسد يكي
ص: 475
از مهمانها مضمون بكري بنظرش رسيده ميگويد رفقا! ببينيد ملا چقدر ... خور (ممسك) است كه براي چاه ضروري خود هم دروبند و قفل فكر كرده است! ملا عبد اللّه ميگويد خير! اشتباه ميكنيد! اين كار براي آنست كه بعضي از مهمانها ... زيادي نخورند و اشتهاشان كور شود و غذا نتوانند بخورند.
در آن دوره كه براي هر مسافرت بزرگ و كوچكي، آبداري و قبلمنقل مرسوم بوده يكي از لوازم هم يابوي حامل آنها بوده و در هر طويلهاي يكي دو سر يابو براي آبداري و قبلمنقل از لوازم اعيانيت بشمار ميآمده است. اين يابوها بايد قوي بوده، و بتوانند آبداريهاي بيست سي مني را با آبدارها كه چون اكثر در گوشه آبدارخانه نشسته و چرب و شيرين زياد ميخوردند و مثل حاجي آقاهاي امروز مردماني تنومند و شكم گنده از كار در ميآمدند بكشند و همچنين بايد راه وارهم باشند، كه بتوانند، نزديك ظهر نهار را از آشپزخانه به نهارگاه برسانند.
سئيسهاي آن دوره بتجربه ثابت كرده بودند كه بهترين مالها براي اينكار يابوي تاتوي بخارائي است. اين يابوها را از تركستان، بخصوص بخارا براي تجارت بخراسان ميآوردند و يكي از سوقاتهاي واليهاي خراسان براي رفقاي خود يابوي تاتوي آبداري بود. اين يابوها باصطلاح سئيسي چهار دانك و نزديك بزمين و بخولق دست و پاي آنها خيلي كوتاه و سم آنها چراغي «1» و دم و يال و كاكلي بسيار خشن و پرپشت و بلند داشتند كه گاهي يال آنها تا روي زانوشان ميرسيد.
در ميان رفقاي ملا عبد اللّه شخصي بود ملقب بشيخ الاسلام. شيخنا ريش پرپشت پهن دراز زبري داشت؛ كه تمام سينه او را تا پرشال ميپوشاند. روزي رفقا دسته جمع بيكي از باغات حولوحوش ميرفتند. از در خانه اعياني گذشتند، كه يكي از اين تاتوها را كه يالش تا روي زانويش رسيده بود، بحلقه در بسته بودند كه مثلا آبداري آقاي خانه را بر آن بار كنند. چشم ملا عبد اللّه كه بيابو افتاد گفت: رفقا! اين هم شيخ الاسلام يابوها است؟ ...
بايد، باين پيشخدمتهاي رتبه نه هم، بقول ملاي خوشنويس رناني مدير كل پيشخدمتها نام داد. نميدانم چه بايد كرد كه وزراي ما اينقدر در قانون باغچه نروند، و با معلومات و حيثيت اشخاص بازي نكنند، و براي احكام بيقاعده خود، حد و اندازهاي برقرار كنند!
باري، قانون استخدام كشوري با همه كوتاهي و نارسائي كه داشت خيلي جلو هرج و مرج اداري را كه در آن روزها هم مثل اين روزها روزافزون زياد ميشد گرفت و حد و سدي در وزارتخانهها برقرار كرد. امروز هم، با وجود حملههائي كه بآن وارد آمده و آن را از مقصود اصلي دورتر كرده است، تكيهگاه خوبي براي وزراء و رؤساي پايبند بقانون است
______________________________
(1)- سم اسبها عموما آنجا كه وصل به بخولق ميشود، باريكتر از آن قسمتي است كه با زمين تماس دارد. سم اين يابوها، برعكس قسمت مماس با زمينش باريكتر و شبيه بچراغ روغن چراغي و بهمين جهت بآنها چراغسم يا چراغيسم ميگفتند.
ص: 476
كه لامحاله اين دسته همينكه بوزارت و رياست ميرسند، بوسيله همين، قانون ميتوانند جلو هجوم اشخاص بيمصرف را بوزارتخانه و اداره بگيرند.
ولي بعقيده من، بايد اين قانون را بالمره كنار گذاشت، و طرح نوي ريخت، كه مثل قانون پيشنهادي ما شامل تمام واحدهاي فني و اداري باشد، و شرايط ورود و توقف در هر رتبه را بتناسب دانشهاي لابد منه كار، تعيين كند و تجديد نظري هم در مدت توقف در هر رتبه، بعمل آيد تا قدري از عده مدير كلهاي بياداره كاسته شود، و مديران كل ادارات، واقعا مردمان پخته همه چيز تمامي بشوند، و شرايط استخدام سختتر شود، كه با شليهها و ليسانسيهها و دكترهاي ما، بكارهاي خصوصي مولد ثروت بيشتر از استخدام دولتي، توجه كرده، بر آبادي كشور بيفزايند و يك قراري هم براي دست بسر كردن اينهمه سپهسالار بي لشكر، يعني مديران كل بياداره، و تابينهاي بنهپا، يعني افراد بيكاره، كه جز گرفتن حقوق اداري و تلف كردن عمر كاري ندارند بدهند «1» تا هم آنها را از بطالت و اكل ميته خلاص كنند، و هم ادارات دولتي را از دار العجزه بودن بيرون آورده، و براي آينده كارگران لايق و مديران كافي بسازند. چهل سال بخرج اين ملت ستمكش شوخي كرديم بس است. در قرن اتم لازم است بيشتر از اينها جدي باشيم! تا حضرت اشرفها چگونه فكر كنند؟
اشتغال من برياست ديوان محاكمات ماليه
در اواخر دلو 1300 يكروز باز تلفون صدا كرد. از وزارت ماليه احضارم كرده بودند. معلوم شد آقاي ميرزا رضا خان نائيني را كه از مدعي العمومي ديوان تميز، برياست ديوان محاكمات ماليه طلبيده بودند بعد از يك ماه تصدي اين شغل خودش يا وزارت عدليه شغل سابق را براي او مناسبتر دانسته و براي ديوان محاكمات ماليه مرا در نظر گرفتهاند. منهم چون قوانين و نظامات قديم و جديد ماليه را كاملا زير چاق داشتم و از عهده اين خدمت بخوبي برميآمدم، بدون نكونال «2» و گرفتوگير «3» اين شغل را پذيرفتم و از فردا صبح باينكار مشغول شدم، و بعد از چند روزي فرمان رياست ديوان محاكمات ماليه را بامضاء و صحه اعتضاد السلطنه، برادر بزرگتر سلطان احمد شاه كه بعلت شاهزاده نبودن مادرش، از سلطنت و ولايت عهد محروم شده، و در غياب شاه و وليعهد كارهاي درجه دوم و تشريفاتي سلطنت را اداره ميكرد، دريافت داشتم.
در اين دوره با اينكه در قوانين هريك از وزارتخانهها، و از جمله قانون تشكيلات ماليه
______________________________
(1)- در قشون سابق عدهاي كه خيلي بيمصرف بوده و حتي مشق نظامي را هم نميتوانستند ياد بگيرند، بآنها حقوق كمتري ميدادند و در موارديكه باقي براي مشق ميرفتند، اينها را براي نگاهباني اثاثيه و بنه در سربازخانه يا اردو ميگذاشتند و اين جمله از اين مثل «در مواجب گرفتن سرتيپ است و در كار كردن بنهپا.» بخوبي واضح ميشود.
(2)- نكونال كردن، زقزق كردن، زوكه زدن، نقه زدن، كنايه از اظهار عدم رضايت از كار است.
(3)- گرفتوگير كنايه از اشكال تراشي است. شرح زندگاني من متنج3 477 اشتغال من برياست ديوان محاكمات ماليه ..... ص : 476
ص: 477
ذكر شده بود، كه بايد براي مقامات عاليه وزارتخانه فرمان سلطنتي صادر شود، چون كارها بيبندوبار و وزراء بيمبالات بودند، در اين زمينه هم مطابق قانون رفتار نميكردند.
معهذا، هروقت مشير الدوله رئيس الوزراء ميشد از اين حيث هم قانون رعايت شده برطبق قوانين فرمان نصب صادر ميگرديد.
البته «مستوفيان عظامي» نبودند كه «شرح فرمان مبارك را ثبت و ضبط كرده، در عهده شناسند» ولي باز هم پشت صحه شاه، مهر رئيس الوزراء و در محل ديگر، مهر وزير مربوط و بالاخره، مهر رئيس دفتر مخصوص، در پشت فرمان خورده، نمره صدور هم با امضاي متصدي دفتر صدور فرامين، داشت.
هنوز هم نميدانم، كه بعد از سه چهار سال بيكاري، كه جز رياست چهل پنجاه روزه تشخيص عايدات كسي حالي از من نپرسيده بود، اين يادبود را از مشير الدوله دارم يا از جناب آقاي امان اللّه اردلان كه بتازگي مدير كل وزارت ماليه شده و مثلا بعد از رفتن ميرزا رضا خان نائيني بشغل سابق خود مناسبت مرا براي اين شغل بذكر بالاترها داده و آنها هم پذيرفته باشند. زيرا من در مدت عمر خود، هيچ اتفاق نيافتاده است كه براي گرفتن شغل عريضهنگاري كنم، و پشت در اطاق هيچ وزيري بنشينم. البته با وزرائي كه خصوصيت داشتم، براي تبريك مقام، بديدار آنها ميرفتم ولي سلامي بود و والسلام. و مخصوصا تا وقتي كه بر سر كار بودند، هيچ مزاحم آنها نميشدم چنانكه در اين يكساله اخير هم، بديدار آقاي احمد قوام، نخستوزير فعلي نرفتهام، زيرا پيش خود فكر ميكنم، كه كمترين و كوچكترين مساعدتي كه اشخاص بيكار باولياي امر بايد بكنند، همان معاف كردن آنها از تصديع بيوجه است، بر فرض اينكه بخواهند راهنمائي و نصيحتي هم بصاحب مسند بكنند، ميتوانند با دو كلمه نامه مقصود خود را انجام كنند، و بيچاره نخستوزير را بگذارند. بدردهاي بيدرمانش برسد.
جريان كار ديوان محاكمات
ديوان محاكمات ماليه، كه برحسب قانون تشكيلات جديد، بايد در كليه موارد اختلافات مالي دولت، و همچنين در اختلافات حاصله بين مالكين خالصه انتقالي، بشرط اينكه اختلاف مربوط بتلقي از دولت باشد رسيدگي كرده، و حكم بدهد. در اين هفت هشت ساله وجود قانوني خود، چندين رئيس عوض كرده بود، كه بعضي از آنها اداري صرف بوده، بموازين قضائي آشنائي نداشتند، و برخي از قوانين ماليه و موازين قضائي هردو بياطلاع و بالاخره پارهاي هم مثل رئيس آخري بموازين قضائي آشنا، ولي از قوانين ماليه بيخبر بودند. اين ماشين عدالت مالي دولت، بهمين جهات؛ كار شاياني پيش نبرده و بقدري بطؤ جريان داشت، كه مردم تمام كردن كار خود را ولو با مبلغي كمتر از حق و كنار آمدن با ادارات مالي، كه ناگزير مدعي يا مدعي عليه آنها ميشدند، بر مراجعه باين ديوان ترجيح ميدادند با وجود اين دفتر ديوان محاكمات ماليه پر از دعاوي خاتمه نيافته بود، كه مردم در اين هفت هشت ساله مراجعه كرده، و از رفتوآمد و تجديد جلسات محاكمه خسته شده، و كار
ص: 478
را سر داده رفته بودند. بطوريكه هرسالي، بيش از ده بيست تا حكم، آنهم در مسائل كم اهميت، از اين ديوان صادر نشده، و كارهاي مهم روي هم در آرشيو خوابيده بود.
مردم، براي طرح دعوي در محاكمات ماليه، بوكلاي عدليه مراجعه ميكردند. اين وكلا هم، كه از قوانين ماليه بياطلاع بودند، ميخواستند در اين محكمه اختصاصي هم، همان حرفهائي را كه در محاكم عدليه ميزنند و جز دراز كردن قضيه و طول دادن جريان محاكمه، منظوري ندارند پيش بياورند. خلاصه اينكه، در جلسات محاكمه، جز لفاظي بيمصرف چيزي كه حقيقتي را روشن كند در كار نبود و اگر هفتهاي يكي دو جلسه محاكمه هم تشكيل ميگرديد، وقت محكمه صرف تشريفات غير لازم و گاهي خندهآور ميشد. آنها كه در آن دوره با ديوان محاكمات ماليه سروكار داشتهاند و يا احيانا پروندههاي كهنه ديوان محاكمات ماليه را مطالعه نمودهاند، شاهد اين گفته ميباشند كه من باحترام مردهها و زندهها از ذكر چگونگي اين جلسات محاكمه كه بيشتر بكمدي شبيه بوده و پرده خندهآوري ميتوان از آنها ساخت صرفنظر ميكنم.
معهذا اين ديوان يكنفر رئيس و دو نفر عضو اصلي، و يكنفر عضو علي البدل و يك نفر مدعي العموم، و چندين نفر عضو دفتري كه در تحت رياست رئيس دفتر مشغول بودند داشت و پنج شش اطاق سمت شمال ساختمان اندروني عمارت خورشيد را (اندرون كامران ميرزا، كه روبروي مدرسه مادر شاه، و جنب سر در الماسيه بود) اشغال كرده بود.
بعد از اشتغال من برياست اين ديوان كارهاي نيمه تمام سابق در ظرف دو سه ماه تمام شده و مردم هم كه دانستند كارشان زودتر ختم ميشود، از هر طرف باين محكمه روآوردند.
محكمهاي كه ماهي دو حكم بيشتر صادر نميكرد روزي يكي دو حكم نهائي و قرار صادر كرده سروصورتي بكار داده شد. وزارت ماليه هم، بعد از گذشتن قانون استخدام كشوري محاكمه تخلفهاي اداري اعضاي وزارتخانه را كه ميتوانست با اعضاي هم رتبه اداري آنها ترتيب دهد، بجهت همين سرعت جريان، باين محكمه رجوع كرد، و روزبروز بر عده كار چه از حيث رجوع و چه از حيث ختام افزوده ميگشت. گذشته از كارهاي ديوان محاكمات كميسيونهاي اداري و فوق العاده وزارتي هم بود، كه هفتهاي چند ساعت هم بايد صرف اين كميسيونها بكنم.
در اينجا، بيمورد نيست كه قدري خواننده عزيز را، بطرز جريان كار در ساير ادارات ماليه هم، واقف نمايم.
اداره محاسبات وزارت ماليه
ميدانيم، برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي، در كابينه سيد ضياء الدين و وزارت ماليه ميرزا عيسي خان فيض، بر اثر رأي كميسيون اصلاح ماليه از رياست ماليات مستقيم، برياست محاسبات صاحبجمعان منتقل شده است. نظر كميسيون اصلاح ماليه در اين انتقال، بر اين بود كه اين قسمت حساس كارهاي ماليه، از وضع اسفآوري كه داشت.
بيرون آمده، رنگوروي اداري بگيرد. زيرا اين قسمت از اداره كل محاسبات ماليه،
ص: 479
با داشتن چهار شعبه، و هر شعبه چندين نفر محاسب و ثبات و ضباط، از بدو تأسيس تا آنروز، حتي يك حساب را هم رسيدگي نكرده، و يك مفاصا بكسي نداده بود. بستههاي پستي محتويات محاسبات ماهيانه، كه از ولايات رسيده، و البته اسناد خرج هم ضميمه آن بوده، يكسر بانبار اسناد منتقل شده، و مراسلات دائر بارسال اين حسابها، در هر سال در يك كارتن، ضبط كشته بود، اگر گاهي، راجع بپارهاي از اقلام يا اسناد محاسبات يكي از ولايات اختلافي توليد و پرسشي ميشد، تازه سر شعبه مربوطه، يكي از ضباطهاي زيردست خود را مأمور ميكرد؛ كه در ميان اين بستههاي درهموبرهم؛ كه در انبار ريخته؛ و هيچ نظمي در آن قائل نشده بودند، چندين روز. يا چند هفتهاي بگردد و بسته مطلوب را پيدا كرده نزد سر شعبه بياورد. و بعد از چند روز تجسس اگر سند يا اطلاعي كه موجب اين مزاحمت شده بود در اين بسته بدست ميآمد، سر شعبه گزارشي ترتيب داده، امر امر مبارك است را بجاي اظهار عقيده، در آخر آن، درج كرده براي آقاي رئيس دايره رسيدگي بمحاسبات بفرستد، و ايشانهم، فهميده يا نفهميده، چيزي پاي گزارش نوشته، و بعرض رئيس اداره كل محاسبات، البته با همان جمله امر امر مبارك است بيپير، ارسال دارند تا ايشان هم چيزي بمنزله نمك بر اين درهمجوش «1» اداري اضافه كرده، براي آقاي معاون بفرستند كه ايشان بعرض وزير برسانند، وزير كه بيچاره، از جملههاي ملمع اين آقايان كه هريك اشكال بزرگتري بر اصل قضيه افزوده بودند چيزي سرش نميشد، بدون تصميم با خواستن توضيحي، كه مقداري بر اشكالات كار ميافزود، پرونده را پس بفرستند و اين پرونده از پائين به بالا، و بالا بپائين رفت و آمد كرده، و هرروز بر حجم آن اضافه شود، تا بالاخره وقتي بكميسيون اداري مراجعه ميشود، كار بالمره لاينحل و فراموش گردد.
در اداور استيفائي قبل از مشروطه، پيشكار يا رئيس ماليه يا حاكمي كه بايالت يا ولايتي ميرفت، تمام بدهي مالياتي آن ايالت يا ولايت را بدهي خود ميدانست. كتابچه دستور العملي كه باو ميدادند، جمعش تمام ماليات آن ايالت يا ولايت، و خرجش مخارج محلي، و باقي آن بايد بخزانه دولت عايد شود. مستوفي آن ايالت يا ولايت هيچوقت ادعاي عدم وصول از صاحب جمع نميپذيرفت، و در مقابل تمام مبلغ ماليات ابو ابجمعي، از او مخارج پيشبيني شده در دستور العمل، و يا قبض رسيد خزانه مطالبه ميكرد. والي و پيشكار ماليه يك ايالت و ولايت هم، باحكام جزو قلمرو خود همين قسم عمل ميكردند.
يعني حاكمي را كه بمحلي ميفرستادند، تمام ماليات آنجا را از او سند ميگرفتند، و دعوي عدم وصول از او نميپذيرفتند، و در موقع محاسبه؛ حاكم مزبور بايد تمام مبلغ سند
______________________________
(1)- درهم جوش نام خوراكي است كه در قديم معمول بوده و فعلا شايد پيرزنها هم از پختن آن بياطلاع باشند. من در سن نيمه جوانهمردي خود يكبار اين خوراك را خوردهام و فعلا جزئيات آن در نظرم محو شده است. آنچه اجمالا در نظرم مانده است، زيادي اجزاء اين خوراك است. بطور استعاره بهرچيز مخلوط درهمي هم درهمجوش ميگويند.
ص: 480
سپرده خود را، يا بحواله والي و پيشكار ماليه پرداخته، و عين حواله را در دست داشته باشد، يا قبض رسيد پيشكار يا والي را. حسابها هم هميشه، بعد از دوره عمل يكساله، رسيدگي و بصاحبجمعها مفاصا داده ميشد.
ماليهچيهاي متجدد، اسم اين طرز عمل را مقاطعهكاري گذاشته، رسيدگي ساليانه را كافي ندانستند، و گفتند بايد صاحبجمعان ماه بماه صورت حساب خود را بفرستند كه مركز، از عمليات وصول و ايصال آنها باخبرتر باشد. ولي اين حساب را نكردند، كه اين تغيير طرز عمل، اساس عايدات دولت را متزلزل خواهد كرد، زيرا صورت حسابهاي ماهيانه، از حيث جمع، جز مقدار وصولي همان ماه، حاكي چيز ديگري نيست، و ممكن است در آخر سال مقداري از ماليات در محل مانده، و وصول نشده باشد، و اين باقي بسال بعد، و سال بعدتر، بدون اينكه آخري براي آن تصور شود، بماند، يا مأمورين وصول تمام ماليات هرساله را وصول كنند، و هرقدر از آن را مروتشان اقتضا كند ماهبماه، بمركز خود فرستاده، باقي آن را بجيب بزنند، قبض چاپي سوشدار را براي جلوگيري از اين فساد اساسي معمول كرده بودند ولي با قبضهاي موقتي كه مأمورين گاهي از راه ناچاري و زماني عمدا و بعذر فراموشي و جا ماندن كارنه قبض ولي بقصد تقلب ميدادند چه ميكردند؟ و چگونه ميتوانستند در آنها تفتيش بعمل آورند؟ اينها چيزهائي بود كه ماليهچيهاي متجدد بفكرشان نميرسيد. رؤساي ماليه هم چون اين طرز عمل بيدردسرتر و يا بصرفهشان نزديكتر بود از خدا خواستند و همين طرز در كل كشور بجريان افتاد. خدا داناست كه چقدر از اصل ماليات در اين مدت لاوصول مانده و يا وصول شده و تحصيلداران ماليه بعنوان لاوصول بجيب زده بودند، زيرا با اين طرز عمل حساب ساليانه كه حاوي كل ماليات قلمرو يك ولايت يا يك ايالت باشد بالمره از ميان رفته بود. بر اين جمله عدم رجوع بهمين محاسبه ماهيانه بيسروته را هم اضافه كنيد ببينيد چه چاپاچاپي ميشود!!
پيشكار يا رئيس ماليهاي كه بايالت و يا ولايتي ميرفت با يقيني كه به بيمراجعه ماندن محاسبات ارسالي ماهيانه خود داشت چه جديتي در ارسال منظم آنها بكار ميبست؟
و بر فرض ارسال منظم تا چه درجه در صحت اين حسابها كوشش ميكرد؟ اينها چيزهائي نيست كه بتوان ولو بحدس و تخمين هم باشد اندازهاي از آن بدست داد. در همين دوره بود كه تحصيلداران ماهي 25 توماني كه مثل عاملين فروش اجناس انحصاري امروز در ظرف چند ماه داراي الاف و الوف ميشوند، در ظرف دو سه ساله داراي چهل پنجاه هزار تومان سرمايه شده بودند زياد ديده و شنيده ميشد، زيرا اين لااباليگري اداره مركزي بروساي ماليه ولايات و از آنها به سر تحصيلداران بلوكات و از آنها به بعضي تحصيلداران هم سرايت كرده و بهمين جهت بود كه ماليات بدههاي بزرگ مانند خزعل و سپهسالار خلعتبري و امثال آنها از بدو مشروطه هيچ ماليات نداده بودند و هيچكس هم دربند آن نبود و در همه ولايات مبلغ زيادي از ماليات متنفذين محلي باقي مانده بود كه نه وزارت
ص: 481
ماليه و نه رؤساي ماليه ولايات و نه سر تحصيلداران و حتي تحصيلداران هيچيك از مبلغ و ميزان آن خبري نداشتند.
بالجمله اگر پيشكاران و رؤساي ماليه مردمان اميني بودند آنچه بآنها ميرسيد، حساب آن را ماهبماه باداره مركزي كه اين حساب را سربسته بانبار ميريخت، ميفرستادند و مطالبهاي از ماليات بده در كار نبود، و اگر هم مطالبهاي ميشد از طرف تحصيلداران ذينفع بوده، و پيشكار ماليه از آن بياطلاع ميماند. زيرا او هم هرچه تحصيلدار ميفرستاد، دريافت داشته، و حتي شايد از جزو جمع و حاصل ابو ابجمعي تحصيلداران قلمرو خود هم بيخبر بود. زيرا مركز از او حساب ساليانه نميخواست و آنچه هم ماه بماه، بعنوان صورت حساب، ميفرستاد بيمراجعه، يكسر بانبار اسناد كهنه ميرفت.
در اروپا، از حيث وصول همين عمل مجري است. ولي در آنجا، مفتش هم در كار هست كه دنبال تحصيلدار، بدهات رفته، و بفردفرد ماليات بدهها مراجعه ميكند و از قبضهاي مالياتي كه تحصيلدار داده، و بقايائي كه مانده است، صورت برداشته و هر هفته، ميزان وصولي تحصيلدار را تعيين نموده، و بدفتر مربوط او صورت ميدهد، بطوريكه تحصيلدار نميتواند، پس و پيشي در ميزان وصولي خود، و يا خاطرخواهي از موديان بكند. ولي ما، بدون داشتن اين خدمت تفتيش، اين وضع را در كشور خود برقرار كرده بوديم. مثل ما، همان مثل كلاغ بود، كه ميخواست مثل كبك راه برود، راه رفتن خود را هم فراموش كرده بود «1».
براي بهبودي اين اوضاع اسفآور، خيلي چيزها از جمله همين خدمت تفتيش و بازرسهاي امين لازم بود، كه ما از آنها خيلي بدور بوديم. معهذا لازم بود كه مركز قدري بيشتر بمحاسبات ارسالي ولايات توجه كرده، لامحاله از حيث خرج رسيدگيهاي دقيقتري بعمل آورد، كه اگر چيزهاي بالمره نامربوطي كه با اين عدم رسيدگي، ناگزير در حساب زياد اتفاق ميافتاد، در محاسبات ارسالي مأمورين ماليه يافت شود، از آنها مؤاخذه شده و آنها را بيشتر بوظيفه خود آشنا نمايد. و براي ايفاي همين نظريه بود كه كميسيون اصلاحي ماليه، در وزارت ميرزا عيسي خان فيض، صلاح دانست كه آقاي فتح اللّه مستوفي تغيير شغل داده، بسرپرستي اين قسمت برود.
اگرچه اصلاحات كميسيون همه نقش برآب شد، ولي آقاي مستوفي جهت و سبب اين تغيير شغل خود را فراموش نكرد، و البته با زحمت زياد توانست، سر شعبهها را بهر كيفيتي بود، بكار وادارد. سال هزار و سيصد را حد فاصل، بين عدم رسيدگي و رسيدگي قرار داده، و با ممارست زياد، و جلوگيري از طفره و تعللهائيكه ناگزير سر شعبهها براي فرار از كار، بكار ميبستند در آن سال جمع خرج عملي از كل كشور ساخت و بعد كمكم سر شعبهها بكار كردن عادت كرده، و طرز رسيدگي بحسابها و تطبيق آنها با اسناد خرج و جزئيات عمل را
______________________________
(1)- اصل ضرب المثل «كلاغ ميخواست مثل كبك راه برود، راه رفتن خود را هم فراموش كرده است.
ص: 482
زير چاق نمودند و عمل رسيدگي بمحاسبات صاحب جمعان سروصورتي گرفت و اين طلسم كه دوره مشروطه آنرا ايجاد كرده بود، بدست ايشان شكست و كار بجريان افتاد.
البته دواير ماليه ولايات هم وقتي ديدند، راجع بحسابها و اسناد خرج ارسالي ماه گذشته آنها، در ماه بعد رسيدگي و تذكراتي راجع باقلام يا اسناد خرج آنها داده ميشود، دست پاي خود را جمعتر كرده و در محاسبات زير دستهاي خود بيشتر دقيق شدند، و بعد از يكي دو سال تا حدي آن هرجومرج سابق بنظم و ترتيب متمايل شد. ولي البته «با يك گل بهار نميآمد «1»» و بايد ساير ادارات وزارتخانه هم همين قسم دلسوزيها را داشته باشند، تا كار از هرجهت اصلاح شود. ولي كي باين فكرها بود و كي گوش باين حرفها ميداد؟ رياست كل اداره محاسبات كه گذشته از دايره رسيدگي بمحاسبات دايره بودجه و دائره حوالجات را هم تحت اداره خود داشت، در اينوقت با ميرزا محمد علي خان فرزين «2» بود.
تشخيص عايدات
اين طرز عمل در بيسررشته كردن اداره تشخيص عايدات كه بايد عايدي هر ولايت را تشخيص بدهد بيشتر مؤثر بود. در ادوار قبل از مشروطه، كتابچههاي دستور العملي كه براي يك ولايت ميفرستادند حاوي جمع و خرج دوره عمل يكساله آن ولايت بشمار ميآمد. جمع اين كتابچه خلاصهاي از جزو جمع كليه بلوكات آنولايت بود، كه مبلغ كل عايدي هر بخش و بلوكي در آن نموده شده، و جمع كل اين اقلام جمع اين دستور العمل، يا بودجه را تعيين ميكرد. حاكم يا رئيس ماليهاي كه بولايتي ميرفت از روي اين دستور العمل، از حكام بلوكات قلمرو خود سند مالياتي ميگرفت و ماليات را برطبق اين سند، از او مطالبه و وصول و ايصال ميكرد و محاسبه ساليانه حاكم هم، برطبق همين دستور العمل، ريخته ميشد. رسيدگي ساليانه براي اين بود كه ببينند، طبق بودجه عمل شده و صاحب جمع وجوهي را كه بايد بموجب دستور- العمل، پرداخته باشد، پرداخته است يا خير؟ و ماليات را مطابق آنچه در دستور عمل نوشته شده است، دريافت داشته يا زياد و كمي در آن بخود اجازه داده است، ولي در اين دوره نه
______________________________
(1)- اصل مثل: «با يك گل بهار نميآيد» است.
(2)- مرحوم فرزين را من سبب شدم كه از رقم نويسي بيمصرف گمرف باداره ماليه منتقل شده، او را برياست ماليه همدان فرستادم. مرنار و بلژيكيهاي گمرك او را بكارهاي كوچك اداري مشغول ميكردند و بسنت سنيه خود كاريكه حل و عقدي داشته باشد باو مراجعه نمينمودند.
در رياست ماليه همدانش توانست هم كفايت خود را باداره مركزي نشان بدهد و هم بواسطه حسن رفتار كاري بكند كه بوكالت همدان بمجلس بيايد. خودش خود را دمكرات معرفي ميكرد، ولي نيكمردي او با افكار همحزبهايش مناسبتي نداشت. در هرحال زيادتر از اينكه مرد اداري باشد، مرد خوب بود و نيكمردي او، مانع آن بود كه كاري براي خود، يا ادارهاي كه باو سپرده شده بود انجام دهد. در عين حال بسيار وظيفهشناس و مردمدار بود و بيشتر ترقيات او كه بالاخره بوزارت دربار شاهنشاهي هم رسيد، بر اثر مردمداري و موقعشناسي و تواضع و حسن رفتارش بود.
براي ارباب رجوع هيچ كاري انجام نميداد ولي هيچكس از محضر او ناراضي برنميگشت. شگرد فرزين در حسن محضرش بود.
ص: 483
دستور العملي براي ولايات نوشته ميشد، و نه حساب ساليانهاي از مأمورين ماليه مطالبه ميكردند.
رئيس ماليه ولايت هم، البته از مباشرين جزو، سندي از ابو ابجمعي آنها نميگرفت، و اگر شخص صحيح العملي بود، آنچه مأمورين جزء و تحصيلداران براي او ميآوردند، ميگرفت و در صندوق ميريخت، و هر خرجي كه پيش ميآمد از صندوق ميپرداخت و حساب جمع و خرج ماهيانه آنرا بمركز ميفرستاد، و وقتي از عمل بركنار ميرفت كسي از او حسابي از دوره عملش نميخواست كه معلوم شود اين آقاي رئيس ماليه تمام ماليات دوره عملش را وصول، و بوظيفه خود عمل كرده است يا آنچه تحصيلداران مروتشان اقتضا كرده و باو دادهاند گرفته است؟
خواننده عزيز، ميتواند تصور كند كه با اين طرز عمل، اداره تشخيص عايدات كارش چه بوده، و چه خبري از عايدات كشور داشته است؟ البته در اين اداره جزو جمع كل كشور همان جزو جمع مستوفيهاي دوره قبل موجود و از مميزيهاي جديدي كه احيانا بعمل آمده بود صورتهاي منظم يا غيرمنظمي در قفسهها چيده شده بود. ولي روح رئيس كل تشخيص عايدات و دواير جزو آن، از حقيقت عملي كه در عايدات كشور ميشد بيخبر بود. نه دستور- العمل ساليانهاي براي ولايت مينوشتند و نه جزو جمعي ترتيب ميدادند زيرا با اين طرز عمل حاجتي باين زحمات نبود. گذشته از اين كار روزانه و مطالعه و تعيين تكليف صد الي دويست نامه ارباب رجوع كه از زيادي ماليات، يا اختلافات بين خود و رؤساي ماليه، شكوه داشتند و صدور جواب آنها وقتي كه بكار اساسي برسد، نميداد. من در چهل پنجاه روزه رياست خود در اين اداره نقشههائي طرح كرده بودم كه از اين بياطلاعي اداره تشخيص، عايدات، از عمل واقعي وصول ماليات، كاسته شده، و پيشكاران ماليه را تحت تفتيش درآورده منقصتي را كه طرز جريان كلي عمل، در اين كار هم ايجاد كرده بود، مرتفع سازد؛ منتها بمن مجال ندادند، كه مقصود خود را، در اين مشروع، عملي كنم. بعد از من هم اين اداره تا اينوقت سه نفر رئيس ديگر پيدا كرده بود، كه آنها اهل اين فكرها نبودند، همينقدر كه كار جاري را ميگرداندند مايه خوشوقتي بود.
خزانه
من در خزانه هيچوقت عمل مستقيم نداشتهام، كه اظهار اطلاع مخصوصي از طرز عمل اين اداره در اين دوره بكنم. ولي اين طرز كلي عمل، كه خواننده عزيز از آن اطلاع حاصل كرد، البته در اين اداره هم اثرات خود را داشته، و آنچه باو ميدادهاند ميگرفته و خبري از بقاياي مالياتي طبعا نميتوانسته است، داشته باشد، شايد در حساب خرج مثل محاسبات وزارت ماليه نبوده است، كه اصلا بستههاي اسناد خرج را باز نكند ولي از حيث جمع و عايدي، ناگزير همان بياطلاعي اداره تشخيص عايدات را داشته، بلكه از اين حيث از آن اداره هم بياطلاعتر بوده، و شايد اصلا از ميزان مالياتي كه هر ولايت بايد در سال بپردازد هم، خبري نداشته، آنچه رؤساي ماليه از وصولي ماهيانه خود قلمداد ميكردهاند، ميپذيرفته و در
ص: 484
حقيقت دفتر اين اداره از حيث عايدي از دفتر يك بقال هم بياعتبارتر بوده است. زيرا بقال ميتواند با وزن كردن انبارهاي خواربار و رجوعي بدفتر خود ميزان كار آتيه خويش را بدست آورد، در صورتي كه خزانه كشور با اين طرز عمل ممكن نبود بداند در ماههاي گذشته چقدر از كل ماليات كشور وصول شده، و تا ختم دوره عمل اميدواري بچقدر عايدي ميتوان داشت، و مقايسه عمل خزانه در سال جاري با سالهاي قبل، چيست؟ زيرا از اصل عمل كه عايدات مسلم كشور است هميشه بياطلاع بود. رياست اين اداره يك چند با فهيم الملك بوده و در اين وقت ترجمان الدوله مترجم (؟) سابق مرنار باين شغل برقرار شده بود! اگر گاهي وزارت ماليه، براي نميدانم چه مقصود اطلاعي از ميزان درآمد باقيمانده سال از خزانه ميخواست، يا بايد بماههاي نظير در سالهاي قبل مراجعه كنند يا بخشنامهاي بكليه ولايات بفرستند، كه آنها هم برحسب حدس و تخمين چيزي بگويند كه مسلما نتوانند گفته خود را عملي كنند. زيرا آنها هم در بياطلاعي از اصل و حقيقت عمل مثل مركز بودند.
كميسيون تطبيق حوالجات
ديوان محاسبات سابق، كه بايد بكليه محاسبات صاحبجمعان دولت رسيدگي كند، در قانون پيشنهادي مشير الدوله بكميسيون تطبيق حوالجات تبديل يافته، و از اسم آن پيداست كه قانونگذار كار رسيدگي بمحاسبات ولايات را، باداره محاسبات وزارت ماليه محول داشته، و كار كميسيون را منحصر به تطبيق حوالجات صادره، با موازين بودجهاي قرار داده است. وزراي ماليه، در اين هفت هشت ساله، اين اندازه اختيار را هم، براي كميسيون تطبيق حوالجات زياد دانسته، با تصويبنامههاي هيئت وزراء باغچههائي در اختيارات قانوني آن رفته بودند. اعضاي اين كميسيون بايد بانتخاب مجلس باشد، و اين انتخاب هروقت مجلس بود بعمل ميآمد، اعضاي اصلي و علي البدل اين كميسيون، برادر- زادهام ميرزا محمد علي خان، و برادرم آقا ميرزا رضا، و دكتر محمد مصدق، و عز الملك اردلان، و يكي دو نفر ديگر بودند، كه هميشه سه نفر آنها در كار بوده و در مواردي كه يكي از آنها بكار ديگري مشغول ميشد از اعضاي علي البدل بجاي او ميگماشتند. اين كميسيون وظيفه خود را در حدود اختياراتي كه وزراي ماليه و تصويبنامههاي هيئت وزراء براي آن باقي گذاشته بود، انجام ميداد. ولي بواسطه همان تحديدهائي كه در اختيارات آنها شده بود، خيلي پرداختها بدون اطلاع و امضاي كميسيون بعمل ميآمد.
مدير كل وزارت ماليه
وزارت ماليه مدير كلي هم داشت، و در اين وقت اين شغل بميرزا زين العابدين خان، برادرزادهام محول بود، پيشنويس تمام مراسلات صادره وزارت ماليه بامضاي مدير كل ميرسيد، ولي اختيارات اين مدير كل با وجود اداره محاسبات و تشخيص عايدات و ديوان محاكمات و كميسيون تطبيق حوالجات كه هريك برطبق قانون تشكيلات اختياراتي داشتند، خيلي كمتر و محدودتر از دوره قبل از اين قانون شده بود.
ص: 485
گمرك
گمرك همچنان در دست بلژيكيهاست و بواسطه همان طرز عمل كه در خزانهداري مرنا در صفحه 361 تا 364 جلد دوم «شرح زندگاني من» بآن اشاره كردهام، و با نگاهداري جمهوري خود باز هم مثل سابق در اين اداره مشغول كارند. اگرچه حالا كه حمايت روسها از آنها از بين رفته است، بايد اقتدار وزارت ماليه بر آنها بيشتر از زمان نوز و مرنار شده باشد، ولي آقايان چنان ماهرانه جمهوري گمرك را از وزارت ماليه مجزي نگاه ميدارند، كه عملا هيچ تفاوتي در اختيارات آنها حاصل نشده، هرچه بخواهند ميكنند. وزراي ماليه ما هم ابدا بفكر اين اداره نيستند. حتي، اداره تشخيص عايدات كه برحسب اسمش بايد مداخلهاي هم در اين كار داشته باشد، جزئي اطلاعي از اين اداره مرموز ندارد و بهمان وضعهاي سابق آنچه اراده آنها تعلق بگيرد ميپردازند. معهذا، بايد گفت كه عايدي اين اداره بعد از تعرفه جديد گمركي، كه بر اثر قرارداد وثوق الدوله بسته شده و فعلا برقرار است، خيلي زيادتر از ادوار گذشته شده است، و همين زيادي عايدات است كه بلژيكيها را از تفتيش دقيق در عملياتشان معاف نموده، و توانستهاند اين جمهوري سري را كماكان در وزارت ماليه نگاهداري كنند، و حتي يكي از آنها مليتور برادر مليتور اداره ارزاق كابينه وثوق الدوله، باداره پست هم رخنه كرده، و در آنجا هم حيفوميلهائي بخود اجازه داده است، كه تازه آفتابي شده و شر او را از سر اين اداره كندهاند.
ضرابخانه
اداره تشخيص عايدات ضرابخانه را كاملا تحت نظر گرفته، و از خرابكاريهاي جانشينهاي لاواشري، كه شرح عمليات او را در ابطال الباطل نوشتهام، جلوگيري بعمل آمده و اگر در اين كارخانه پولسازي سكهاي بزنند، از حيفوميل مصون و از خرج تراشيهاي بيمصرف تا حدي مأمونست. زيرا سفارت روسي، كه از رئيس بلژيكي آن حمايت كند نيست، و كار بمحور طبيعي خود گردش ميكند و اين اداره از مداخله بيگانه و دزدان شريك قافله خلاص شده است.
طلا و نقره در كشور فراوان، و قران نقره از قرار هر چهل تائي يك استرلنگ ارزش دارد. قيمت گندم بين پانزده تا بيست تومان، و ارزاق فراوان و زندگاني مادي مردم مرفه است. يك قسمت اين ترفيه مديون نگذشتن معاهده تجارتي با روسيه بالشويك است، كه چون كالاهاي داخلي صادر نميشود، طبعا ارزان شده است. نگذشتن پيمان تجارتي هم بواسطه اختلاف طرز كمونيست با دمكراسي ايران است كه از طرف آنها خريدار و فروشنده منحصربفرد، و از جانب ايران متشتت است و بهمين جهت، تاكنون نتوانستهاند راهي كه از ضرر اقتصادي ايران جلوگيري كند، فكر كنند. در آتيه باز هم محلي گير ميآورم، كه در اين زمينه توضيحات كافي بدهم. فعلا لازم است ببينيم، مشير الدوله با اين ملا كريم كابينه چه كرد؟ آيا توانست جلو زيادهرويها و تجاوزات او را نسبت بساير دواير، بخصوص ماليه بگيرد؟
ص: 486
كارشكنيهاي عمدي
مثل اين است كه سردار سپه ميخواهد باضداد خود حالي نمايد كه بيهوده بخود عذاب و اين شخصيت وجيه را براي جلوگيري از او زحمت دادهاند. با وسائلي كه او در اين يكساله بدست آورده است، هيچ قدرت و وجاهتي نميتواند در مقابل اراده او مقاومت نمايد، و بهمين جهت، در دوره اين كابينه، دست بكارهائي زده است كه تاكنون سابقه نداشته، و گوئي در اين تجاوزات، تظاهر بيش از پيش بردن مقصود مداخله دارد.
مثلا همه ميدانستند كه اوضاع كشور مستلزم تقويت قوه نظامي است، كه قدرت دولت را در همهجا برقرار كند، و بر اثر همين فكر، هركس رئيس الوزراء بود انقد وجوه را براي قشون تخصيص ميداد، و سردار سپه حاجتي بگماشتن مأمورين نظامي برادراتي كه از آنها عايدي منظمي وصول ميشد، نداشت. باوجوداين، فرستادن محمد طاهر خان باداره انبار و باز نخواستن او بعد از رياست وزراي مشير الدوله، جز تظاهر در مداخله در ساير دواير دولتي داراي نتيجه عملي نبود.
مسبب كودتا منم
سوم حوت 1300، و سر سال كودتاي 1299 نزديك ميشد. روزنامهها بعنوان پيشرس، در اطراف حادثه پارسال شروع بزمزمه كردند و راجع بمسبب واقعي آن، مقالاتي نوشتند، و تشريحاتي كردند. يا بقول فرانسهها، نقطههاي رويئي گذاشتند. البته بعضي از آنها نسبت بسردار سپه كنايات و اشاراتي هم بكار بستند، كه با طبيعت استبدادي او سازگار نبوده از طرف ديگر، در اين يكساله، و در نتيجه كودتا پيشرفتهائي هم در قدرت دولت حاصل شده بود، كه اگر سردار- سپه خود را عامل اصلي آن معرفي ميكرد، افتخار آنها هم حقا باو تعلق ميگرفت. اين بود كه در تحت عنوان ابلاغيه وزارت جنگ، در تاريخ اوايل 1300، بيانيهاي بامضاء سردار سپه منتشر شد.
اين ابلاغيه، البته اثر قلم شخص سردار سپه نيست. ولي، چون دستور مطالبي كه بايد در آن مندرج شود، مسلما از طرف شخص او داده شده است آوردن عين آن در اينجا، براي دانستن طرز فكر او در اين روزها شايد بيفايده نباشد. اينك عين ابلاغيه:
ابلاغيه وزارت جنگ
«از آنجائي كه، اثرات دوره انحطاط: مفهوم و معاني عقايد را از اغلب سلب كرده، و يكرشته كلمات و الفاظ خالي از معني، قائممقام حقائق قرار داده است، و از آنجائي كه بواسطه همان تأثيرات تدني و انحطاط اغراض انفرادي بالمره جاگزين سعادت جماعت شده است، اينست كه در بعضي از جرائد مركزي پس از يكسال تمام كه از مدت كودتا گذشته، تازه ديده ميشود كه مسبب حقيقي كودتا را موضوع مباحث خود قرار داده، و در اطراف آن قلمفرسائي ميكنند.
من اگر ميدانستم، كه جرائد مذكوره قائد عقايد جمعيت و پيشواي افكار امت شناخته ميشوند. و از روي منطق و برهان ميخواهند، وارد در فلسفه ظهور كودتا بشوند فوق العاده مشعوف ميشدم، كه اصل سبب را بمعرض افكار عمومي گذارده، و حقايق را بيپرده آشكارا سازم. اما چون از ارتباط مدلول بعضي از جرايد، با افكار ملي و عمومي مردد هستم، و بعلاوه، بطور قطع و وضوح ميبينم، كه اين موضوع مهم وسيله سوء استفاده ارباب جرائد مزبور، و بروز اغراض و
ص: 487
حملات شخصي آنها و تحريك باطني ايادي سايرين شده است، اينست كه بدوا از استفهام و ذكر اين سؤال ناچارم.
آيا با حضور من، مسبب حقيقي كودتا را تجسس كردن مضحك نيست؟
اگرچه من بصفاي نيت و خلوص عقيده و احساسات ايرانيت و ايران پرستي خود تكيه داده، خداي بصير و وجدان بيآلايش را سرلوحه رفتار و عقايد خويش قرار دادهام، و هر چشم بينا و گوش شنوائي را بمحكمه قضاوت دعوت ميكنم، و باضافه، منتشرات اوراقي را كه ارتباط بهر مسلك و جمعيتي مطرود، و نماينده احساس ساختگي (نه فكر) يكفرد واحد شناخته ميشوند، در درجه صدم از اهميت تشخيص خواهم داد معهذا صاحبان همين اوراق هم خوبست، بجنبه فكري خود، اگر متكي بيك معلوماتي است، مراجعه كرده، عمدا اشتباه نكنند كه موضوع مهم كودتا در دسترس اقدام هركسي نبوده، اشخاصي ميتوانستند مبادرت باين اقدام نمايند، كه ظلم خارجي و بيلياقتي زمامداران داخلي را از روي قلب و عقيده تشخيص داده باشند!
كساني مسبب اين اقدام ميتوانستند بشوند، كه تمام عمر خود را جزو صف و قشون صرف كرده، اغراض حقيقي مستشاران خارجي را، از هر طبقه و صنفي بودند در خرابي بنيان اين مملكت، عملا استنباط كرده باشند.
اشخاصي ميتوانستند، در مقام اجراي اين مقصود برآيند كه مدت العمر در كوه و بيابانها جان خود را در راه اين مملكت بر كف دست گرفته، و تشخيص داده باشند كه زمامداران نالايق پستفطرت، تمام آن فداكاريها را بهيچ شمرده، و تمام زحمات صاحبمنصبان و افراد قشوني را فداي صد دينار منفعت خود نمودهاند.
آري! هركس نميتوانست پرده اين شئامت كاريها را دريده، دستهاي خارجي را از گريبان اين مملكت بيچاره قطع، و بخودسري و بيلياقتي و منفعتطلبي مزدوران داخلي خاتمه دهد. اين يك فكري نبود كه در اثر گردش در باغ گلستان و اطاقهاي گرم انشاد شده باشد. كسي را در اين مورد ياراي اقدام و عمل بود كه بدبختي و بيچارگي نفرات زحمتكش قشون را در جلوي چشم، بطور عبرت ديده، و تمام آن بيچارگيها را با تعيشات لااباليانه، و هيولاهاي غريب و عجيب كرسينشينان تهران، موازنه، كرده باشد. بيجهت اشتباه نكنيد و از راه غلط مسبب كودتا را تجسس ننمائيد. با كمال افتخار و شرف بشما ميگويم، كه مسبب حقيقي كودتا منم، و با رعايت تمام اين معني، اين راهي است كه من پيمودهام و از اقدامات خود ابدا پشيمان نيستم. اگر علي الظاهر، يكي دو نفر را ديديد كه چند صباحي عرض اندام كردند، و سطحا راهي پيمودند، نه اين بود كه اعماق قلب آنها در نظر من مخفي و مستور باشد. همه را ميدانستم، و استنباط كرده بودم فقط احتياجات موقع مرا ملزم ميكرد كه موقتا دست خود را بر سينه آنها آشنا نسازم. تا زمانيكه ايران را آئينه فداكاريهاي خود قرار داده، و نامحرمان را از محمل انس خارج سازم، چنانكه ديديد و شنيديد.
اينك اگر بمسبب حقيقي كودتا اعتراض داريد، بجاي آنكه هرروز در اوراق جرائد بمقام تفتيش و تفحص برآئيد، بدون انديشه، مستقيما بمن مراجعه كرده، با نهايت مهرباني اعتراضات خود را از من جواب گرفته، و آنچه را كه خودتان هم ميدانيد، و قلبا تصديق ميكنيد دوباره از من بشنويد، و چنانكه گفتم، اثرات دوره انحطاط متأسفانه الفاظ و لغات را قائممقام معاني و حقائق قرار داده، و كمتر كسي است كه بخواهد، وارد در مرحله حقيقت
ص: 488
گشته، سپس در مقام تثبيت عقيده خود برآيد. ولي بايد دانست كه بيك سلسله الفاظ مجوف چسبيدن، و از محيط فكر و حقيقت دوري جستن، كار خردمندان نيست.
در اينصورت، از حمله باشخاص غير متجانس، اگر بفلسفه كودتا اعتراضي داريد علي- التحقيق فرع سبك مغزي شما خواهد بود و اين يك نوع بروز احساسي است كه ابدا بجنبههاي فكري و تعقل شما مربوط نيست و اگر اندكي قوه مخيله خود را حكم قضيه قرار دهيد، ميدانيد كه اضمحلال وطن داريوش، بر اثر حركات ناخلفان داخلي و اعمال نفوذ خارجي، در شرف تثبيت، و فقط مشيت خداوند متعال بود كه هويت ناخلفان و زمامداران بيعرضه دونهمت را در پيشگاه عموم ملت آشكار و باز با مشيت خداي ايران است كه در تحت تأثير همين اقدام، ميرويم حيات از دست رفته خود را بجهانيان اثبات نمائيم.
من از اقدامات خود در پيشگاه عموم ابدا شرمنده نيستم و با نهايت مباهات و افتخار است كه خود را مسبب كودتا بشما معرفي ميكنم.
اين يك فكري نبود كه فقط در سوم حوت سال گذشته در دماغ من تأثير كرده باشد. اين يك عقيده نبود كه در تحت تأثير افكار ديگران بمن تحميل شده باشد بدبختي نوع ايراني مخصوصا نفرات قشوني را من از چندين سال قبل احساس كرده بودم و اشخاصي كه لياقت شنيدن آن را از من داشتند همه ميدانستند كه تحمل شقاوتكاري خارجيان و مملكت فروشي پستفطرتان داخلي براي من امري بس صعب و دشوار بود و در تمام ميدانهاي جنگ، دفاع مرا در مقابل اين شدائد ميديدند. من نميتوانستم تحمل نمايم كه نفوس بيچاره ايراني و هموطنان بدبخت من بمعرض بيع فروش اجانب درآمده، و پستفطرتان تهران هم اسناد اين مبايعه را امضاء مينمايد.
من نميخواستم مشاهده كنم كه يك ايالت مهمي مثل گيلان در آتش بيداد جمعي يغماگر مشغول سوختن است و زمامداران مركز تمام اين خانهخرابيها را اسباب تفريح خود در هيئت و ساير مجالس قرار داده، و بجاي قلعوقمع و سركوبي آنها، در مشاركت بر عمال يغماگران نيز، بر وجاهت ملي خود ميافزايند.
براي من طاقتفرسا بود كه اين ملت بيچاره سالي ده كرور تومان مخارج قشون را از بيوهزنهاي فقير كرمان و بلوچستان دريافت و تأديه نموده و آن وقت يكنفر دزد ده سال، در اطراف قم و كاشان و تا دروازه تهران، مشغول شرارت و راهزني و سپس بعضي از مركزيان را هم در تمام دزديها، شريك و انباز بينم.
هيچ ذيحسي تصديق آنرا نميكرد كه لشگريان بيچاره، از صاحبمنصب و تابين در تمام جنگلها لگدكوب خارجي و داخلي گشته، فوجفوج قرباني بدهند و در مركز دولت بلع حقوق آنها را اولين وظيفه خود قرار داده، براي مناصب و درجات با شرف نظامي چوب حراج در دست گرفته و هرروز يكعده سردار و صاحبمنصبان خود را بيرون بيندازند، آبروي دولت و ملت را در نزد اجانب ريخته و خون هر نظامي فداكاري را در عروق آنها منجمد نمايند، قشون براي هر مملكتي لازم و همه اين حرف را من باب هوس و براي كسب وجاهت ملي ميسرودند ولي در همان حين با تمام قوا بافناء و اضمحلال قشون كوشيده، جيب خود را پر و قلب هر نظامي وطنپرستي را ميشكافتند و دنباله را با كمال بيآزرمي و بيشرمي بجائي ممتد كردند كه كلمه قشون (همان كلمه كه در تمام عالم با قيد شرف و افتخار تلقي ميشود و به پاسباني حقيقي ملت و مملكت معرفي ميگردد) جز تخفيف صاحبان آن رسم ديگري را متضمن نبوده و در مقابل تمام صنوف و طبقات مسلوب الاعتبار شده بودند.
ص: 489
آري تحمل اين شدائد و مظالم براي من و هركس كه خود را پرورده اين آب و خاك ميداند كمرشكن و طاقتفرسا بود و بالاخره با حقوق بشريت من مخالف بود كه ببينم و مشاهده كنم يك جمعي پستفطرت دونهمت نالايق، رشته اركان مملكت را گسسته و درصدد آن هستند كه بحيات استقلالي مملكت و ملت خاتمه داده و در تمام موارد مختصر نفع شخصي را بر اركان يك مملكت سه هزار ساله ترجيح و مرجح سازند.
مسبب حقيقي كودتا همين عواملي هستند كه هزار يك آنرا در ضمن اين ابلاغيه ملاحظه ميكنيد و در تحتتأثير همين عوامل بود كه من بلطف خداوندي پناه برده و با عقيده راسخ و عزم جازم در صدد برآمدم كه بآن دوران سياه خاتمه داده آبروي از دست رفته نظام را عودت و با شهامت همانها حيات مملكتي را تجديد نمايم.
من بپيشرفت منظور و مقصود مقدس خود مطمئنم و در تمام موارد از خداي ايران و روح مليت خود استمداد ميجويم. زيرا غير از اين دو نقطه اتكاء بهيچ نقطهاي متكي نبوده و نخواهم بود، در اين صورت بتمام ارباب جرائد و صاحبان احساس پيشنهاد ميكنم كه پس از اين ابلاغيه و معرفي مسبب حقيقي كودتا و سابقهاي كه به احوال من حاصل كردند، ديگر هر عنصر غير مانوسي را سبب حقيقي اين امر عظيم تشخيص نداده بفهمند كه مبارزه با عوامل مؤثره جز از قلوبي كه قابليت تأثير را داشته باشد تراوش نخواهد كرد.
باز هم اشتباه نكنيد بعضي از اشخاص «1» كوچكتر از آن بوده و هستند كه يك اراده منتظم نظامي را با اراده و عقايد خويش مربوط ساخته و بعلاوه، مقام نظاميان فداكار نيز والاتر از آن بود كه با ارادههاي خفيفه متحرك باشند.
اكنون اگر بسادهلوحي خود در انتشار اين افكار ترديدي نداشته باشيد ميتوانيد قطعا بدانيد كه اشخاص آلوده بغرض و عناصري كه بدست ديگران متحرك باشند در دنياي تاريخ هرگز دوام و بقائي را همراه نبوده و حقايق معنوي را حتما به القاي شبهات نميتوان براي هميشه مستور و مكتوم داشت
اينك در پيشرفت مقاصد ملي خود قلبا از حي ذو الجلال استعانت جسته و بتمام هموطنان عزيز عموما اطلاع ميدهم كه با مسبب حقيقي كودتا هركس اعتراضي و اشتباهي دارد بخود من مراجعه نموده و چون در ضمن تمام گرفتاريهاي ديگر براي من غير مقدور است كه هرروز در جرايد بمقام رفع شبهات خصوصي برآيم صريحا اخطار ميكنم كه پس از اين برخلاف ترتيب فوق در هريك از روزنامهها از اين بابت ذكري بشود بنام مملكت و وجدان آن جريده را توقيف و مدير و نويسنده آن را هم هركه باشد تسليم مجازات خواهم نمود.
وزير جنگ- رضا دويم برج حوت 1300 (برابر 23 جمادي الثاني 1340 ق)
قدري در جملههاي اين ابلاغه دقيق شويم. قسمتي از آن راجع بخرابي قشون در ادوار گذشته و از چيزهائي است كه همه مطابق با واقع و همگي اين مطالب را از بن دندان تصديق داشتند. و هيچكس منكر آنها نبود. مخصوصا از اينكه بعنوان و اسم قشون سالي
______________________________
(1)- مقصود سيد ضياء الدين است.
ص: 490
چهار پنج مليون پول اين كشور بجيب اشخاص معلوم ميرفت و بقدر سر سوزني بحال مردم فائده نداشت همه عصباني بودند و اولياي امر را حقا طرف حمله قرار ميدادند. بالاختصاص موضوع اشرار كاشان و جنگليها از همه بيشتر مورد تعرض مردمان فكور كشور بود. همه ميگفتند كه اگر بنابراين است كه مال و جان افراد دستخوش هوا و هوس اين و آن باشد ملت براي چه اين سالي چهار پنج مليون را ميدهد؟ و اين همه سردار كه عدد آن از سردمدار- هاي «1» عهد ناصر الدين شاه گذشته است براي چه مقصود است؟
قسمت ديگر آن راجع بروزنامهنگاران است كه آنها را با تحقير و بياهميتي زياد دستهاي خصوصي و تحريكشده خارجي و داخلي ميداند. البته در آنروزها هم روزنامههاي خوب بيغرض، كه واقعا ملي بودند، وجود داشت، ولي بعضي روزنامهها هم بودند كه جز دكان، يا عامل خارجي چيزي نبودند. امروز، بعد از بيست و پنج سال هم همه روزنامههاي ما هنوز لياقت نمايندگي افكار عمومي را ندارند. غالبا هويت فكري نويسندگان آنها نامعلوم و اكثر آنها سواد و معلومات جريدهنگاري را نداشته، و اگر بعضي هم دانش اينكار را داشته باشند، براي مقاصد شخصي بيشتر از مصالح عمومي، قلمفرسائي ميكنند.
بعضي از آنروزنامهها، با همان اسم قديمي و با همان مدير بيست و پنج سال قبل خود، امروز هم هستند كه هر روزي برنگي درآمده، در سال قبل، از پيشهوري و راهزنهاي خارجي تبريز تمجيد ميكردند و امروز خود را بحزب ديگر بسته، يك روز دم از ديانت ميزنند و در مقالات خود اصول اسلامي را ترويج مينمايد، و روز ديگر بترويج كمونيسم ميپردازند! شما امروز، بعد از بيست و پنج سال قدري با اين قماش آقايان روزنامهنگار صحبت كنيد، تا بدانيد در آندوره اينها چه تحفهاي بودهاند.
______________________________
(1)- سردمدار- در زمان استبداد، شبها بعد از چهار ساعت از شب گذشته رفتوآمد در شهر ممنوع بود. براي تفتيش در خيابانها و گذرهاي بزرگ قراولخانههائي ساخته بودند كه چندين نفر سرباز در آن اقامت داشت. در كوچه و بازارها عده ديگري بودند كه بآنها گزمه ميگفتند. اين گزمهها هرچند كوچهاي يكنفر رئيس داشتند كه باو سردمدار ميگفتند. ولي همانطور كه بسربازها وكيلباشي ميگويند، مردم اين گزمهها را هم سردمدار ميخواندند و چون اين شغل پستترين مشاغل دولتي بود گزمهاي يا بقول عوام سردمداري بمنزله فحش تلقي ميشد.
بهركس كه ميخواستند كلمه زننده بگويند سردمدارش خطاب ميكردند. كار اين سردمدارها اين بود كه بعد از ساعت چهار از خانه خود بيرون ميآمدند و چراغ نفتي بدست داشتند در سر كوچهها با صداي «يا خير الحافظين» يا «يا حضرت عباس» موقع قدغن رفتوآمد را اعلام ميداشتند، و با چراغ نفتي خود جلو در دكانهائيرا كه دادوستد در آنجا زيادتر ميشد وارسي ميكردند كه اگر شاهي صد ديناري از دست مشتريها افتاده باشد بردارند بعد از آنكه در قطعه خود اين كارهاي اوليه را انجام ميدادند، بمنزل خود برميگشتند. بعد از يكساعت باز بيرون ميآمدند و صداي:
«يا خير الحافظين» و «يا حضرت عباس» را سر ميدادند و تا صبح بهمين كيفيت مشغول بودند.
ص: 491
قسمت ديگر، راجع به بيكفايتي و ندانمكاري و حرامپيشگي رجال دولت و سران قوم است. اگرچه مقصود سردار سپه در ايراد اين جمله حمله باشخاصي بود كه ميخواستند براي جلوگيري از تجاوزات او، از ميان رجال سابق اشخاصي روبروي او وادارند و ميخواست، باين مدعيتراشان خود، بفهماند كه او از اين آقايان تشويشي ندارد. ولي آنچه نوشته است، حقايقي است كه همانروزها هم همه مردم ميگفتند و تصديق داشتند. براي احتراز از پيش آمدن همان اوضاع بود كه اين خرده تجاوزات سردار سپه را بر تجديد آن ادوار بيقدرتي ترجيح ميدادند و با همه ناهنجاري رفتار او را تحمل ميكردند.
قسمت ديگر كه راجع بشهامت فكري و شجاعت اخلاقي مؤسس كودتا، يعني خود سردار سپه است، البته در آن روزها براي عامه مردم خيلي باور كردني نبود و مردم معتقد بودند كه اگر مقدمات كار را خارجيها فراهم نكرده بودند، البته سردار سپه جرأت حمله بيك شهر سيصد هزار نفري كه چهار پنج هزار دست مسلح در آن حاضر بوده است، نداشته و باين كار موفق نميشده است ولي بعدها معلوم شد كه قوت اراده اين شخص عجيب بقدري بوده است كه بتواند كارهاي بزرگتر از اين را هم انجام دهد و شايد لحن تند و زننده و «منمن» هاي زياد اين ابلاغيه هم، بواسطه نشان دادن همان قوت اراده است كه ميخواهد قبل از وقت گوشها را باين بيانات آشنا كند و شخصيت خود را باضداد خويش معرفي نمايد ولي تا بفرمائيد هست، چرا بايد بتمرگ گفت، و تا با ملايمت و منطق ميتوان حرف را بكرسي نشاند، چرا بايد باشتلم پرداخت؟ و من اين ايراد را بر منشي اين ابلاغيه بيش از سردار سپه دارم.
بالاخره، شريطه و نتيجه تمام اين قسمتها تشري است كه بروزنامهنگاران رفته، و آنها را بمجازات ترسانده است، كه ديگر در اين قضيه چيزي ننويسند و در اطراف واقعه ختم شدهاي كه جزو تاريخ شده است، قلمفرسائي نكنند و مخصوصا كوش مسببين اصلي كودتا را، باين نغمهها نيازارند، و الف همزه را بجاي الف بشناسند. اين شريطه را هم، در همانروزها همه ميدانستند، حكيم فرموده، و بخواهش مقامات خارجي است.
در يكي از همين روزها كه من بديدار سيد مدرس رفته بودم، سيد مخصوصا از اين شريطه خيلي عصبي بود، و ميگفت انگليسها حاضر بودند، يكي دو ميليون خرج كنند، تا اين وصله را از خود بكنند، اين مرد برايگان تمام گناهها را بگردن خود گرفت و آنها را از اين مخمصه بين المللي فارغ كرد، كه در آينده؛ دولت ايران نتواند گلهگذاري هم در اين زمينه بنمايد. سيد بزرگوار حق ميگفت، اما سردار سپه هم چاره نداشت و ناگزير بود اين سروصدا را، بنفع انگليسها و بر ضرر، يا بهتر بگويم بنفع خود بيندازد.
البته، اين اولتيماتم سردار سپه، جرايد را از اين راه مجبور بسكوت كرد. ولي «منمن» هاي او در اين ابلاغيه آنها را بانتقادهاي ديگري واداشت؛ و همين كار سبب شد كه سردار سپه، بوسيله حكومت نظامي، در 17 حوت اخطاريه شديد اللحني بر ضد روزنامهنگاراني
ص: 492
كه عمليات تجاوزكارانه او را انتقاد ميكردند منتشر نموده آنها را بحبس و زجر تهديد كند.
جلوگيري از فحشاء
فرداي اينروز، 18 حوت خبر ديگري از عمليات سردار سپه در شهر منتشر شد، كه كاملا تلافي اخطاريه ديروز را، كه عامه از آن ناراضي بودند، درآورد، و آن خبر تعقيب عزيز كاشي و اميرزاده خانم بود.
اين دو زن از خانمهاي دوكاره «1» اعياني شهر بودند كه خوشآوازي و مجلسآرائي آنها، بيشتر از جنبههاي ديگر، توجه جوانهاي پولدار شهر را جلب ميكرد. اين خانمها بخصوص عزيز كاشي، داراي خانه و زندگي بودند كه ميتوانستند از همهكس در خانه خود پذيرائي كنند و اجمالا دو نفر هنرپيشه بودند و معروفيت آنها بيشتر از اين راه بود.
سفارت انگليس دو نفر عضو قديمي زرنگ زيرك داشت، كه از مدتي پيش در ايران بوده و سوراخسنبه هركار را بلد شده و در حقيقت تمام كارهاي سفارت بمشورت و بدست آنها ميگذشت، و اين دو، يكي، اسمارت و ديگري، هاوارد بودند. در اين اواخر، اين دو نفر ثالثي هم پيدا كرده و آن بريجمن بود كه تازهكار، و البته مدتي لازم بود كه مثل اسمارت و هاوارد، پخته و كارآمد شود، ولي باز هم در سفارت مرد مشار اليهي بود.
اين آقايان، براي ايفاي وظايف سياستمداري خود ناگزير با تمام طبقات برجسته تهران سروكار داشته، و رفتوآمد ميكردند. روابط بين اشخاص متنفذ تهران و دوستي و صميميت آنها را با يكديگر و اندازه ارادت يا بياخلاصي آنها را بانگليسها زيرچاق داشتند و براي مخلصين خود از هيچگونه توصيه و سفارش و همراهي كوتاه نيامده، براي خود و دولت خود، «در خيارستان ملت ايران دوست ميگرفتند «2»» پارهاي از متنفذين كشور ما هم، بخصوص در اين اواخر كه مراكز قدرت وطني متزلزل شده و اقتدار هردو روزي در دست يكي بود، نظر بثباتي كه در اين مركز قدرت ميديدند، از هيچگونه اظهار خصوصيت و حتي تملق و كوچكي نسبت باين آقايان، كه خود را مركز منع و اعطاي جاه و مال كرده بودند، مضايقه نداشته و حتي، براي پيشدستي، و زير گذاشتن رقيبهاي خود حاضر بودند همهگونه فداكاري و از خودگذشتگي بروز داده، سهل است، بكارهاي مخالف حيثيت شخصي و ملي هم اقدام نمايند.
حاجت بذكر نيست، كه وزير مختارهاي انگليسي هم، كه بدربار ايران ميآمدند هرقدر هم كه در سياست كهنهكار بودند، نظر بسابقه اين آقايان در كارهاي ايران و شناسائي
______________________________
(1)- «دوكاره» صفتي است كه اشخاصي را كه وجود آنها از دو راه قابل استفاده باشد بدان متصف ميكنند. زنهاي بين سي و چهل و در نزد پارهاي بين بيست و پنج، سي و پنج را چون كمكم خانهداري هم از آنها برميآيد دوكاره ميخوانند. همچنين نوكرهائي را كه بتوانند نديم هم بشوند دوكاره ميگويند. اكثر زنهاي هنرپيشه در كل دنيا دوكارهاند.
(2)- «دوست سر خيارستان غير گرفتن» كنايه از تعارف در مال غير و بحساب غير براي خود عنوان پيدا كردن است.
ص: 493
آنها به اخلاق رجال و متنفذين كشور، از مشورت آنها ناگزير بوده، و نظرات آنها را در كارهائيكه پيش ميآمد، رعايت ميكردند. اينجمله سبب شده بود كه هاوارد و اسمارت بيشتر از شخص وزيرمختار، طرف توجه ايرانيان بشوند، زيرا وزيرمختارها هرچندي يكبار قابل تعويض، ولي اين آقايان كه تاكنون سر چندين وزيرمختار را بطاق كوبيده «1» بودند، ريك ته جوي سفارت شده «2» و تا عوض خود را تربيت و بكار وانميداشتند، قابل تغيير بنظر نميآمدند. بريجمن تازه اسمش در دهنها افتاده و هنوز خيلي سرشناس نشده بود. اما اسم هاوارد و اسمارت را همهكس شايد بقالهاي تهران هم ميدانستند و مشار اليهي آنها را در امور سفارت، و بنابراين در كارهاي دولتي ايران همه بجا ميآورند.
البته، براي اين سياستمداران سفارت انگليس، ديدن اين خانمهاي دوكاره اعياني تهران، چيز كمقدري نبوده، هم تفريح داشته و هم ممكن بوده است كه از آنها براي مقاصد سياسي خود، مانند جاسوسي و خبركشي و از اين قماش كارها، استفادههائي هم بعمل آيد. در هرحال، شبي اسمارت و بريجمن بخانه عزيزكاشي كه اميرزاده خانم هم آنجا بوده است، رفته بودند. همينكه وارد خانه ميشوند، آژانها دور خانه را احاطه كرده بخانه ورود ميكنند، و هويت مهمانها را تشخيص، و صورت مجلس كرده، و خانمها را بنظميه (شهرباني) ميبرند.
فردا صبح (18 حوت 1300) اين خبر، مثل رعد، در تهران صدا كرد. البته يافت شدن دو نفر فرنگي ولو خارج مذهب در خانه زنهاي اينكاره چيز مهمي نبود، زيرا اين قبيل زنها، در كل دنيا، بين المللي هستند، و تعصب ايراني و فرنگي و مسلماني و مسيحي چندان، در اين سروصدا مداخله نداشت، عدم تناسب مقام اجتماعي اسمارت و بريجمن، با خانه عزيزكاشي هم، طرف توجه نبود، زيرا چنانكه گفتم، هم عزيزكاشي و هم رفيقهاش اميرزاده خانم، از خانمهاي اعياني شهر بودند كه اشخاص متعين هم از ديدار حتي رفتن بخانه آنها، مضايقه نداشتند. پس اين سروصدا و تعجب از چه راه بود؟
كنجكاوي اروپائي، براي ديدن چيزهائي كه ظاهرا نبايد بدسترس آنها باشد و بالاختصاص، شنيدن آواز و ساز ايراني، البته خيلي از آنها را باين قماش ملاقاتها برانگيخته. و شايد بعضي از آتشبيارهاي ايراني، براي تحصيل وجاهت در نزد آنها، دلالي
______________________________
(1)- سر كسي را بطاق كوبيدن مانند دست بسركردن كنايه از راه انداختن و روانه نمودن او است بدون اينكه از كاريكه براي آن آمده است نتيجه مطلوب را گرفته باشد. عذر او را خواستن هم در همين مورد استعمال ميشود و آخر الامر، زير پاي او را جارو كردن هم تا حدي اين معني را ميدهد.
(2)- آب گذرا است ولي ريگ جوي اگرچه آب از روي آن ميگذرد هميشه ثابت و برقرار است «ريگ ته جوي بودن» كنايه از كهنه كار بودن مرؤس است كه رؤساء مثل آب ولي از بالاي او ميگذرند و ميروند و او همچنان در سر جا و كار خود باقي و برقرار است.
ص: 494
اين محبت هم را بعهده گرفتهاند، و تا اينوقت از اينگونه مجالس، خيلي در شهر اتفاق افتاده بوده كه بطور خودماني، ورگذار شده، و سروصدائي از آن درنيامده بوده است. البته آژانها هم، بخصوص در دوره مشروطه، كه خيلي پاپي اين قضايا نبايد باشند، چشم و گوششان ازين قبيل وقايع پر بود، و هيچوقت تعرض باين قماش كارها، نسبت بايرانيها نميكردند، تا چه رسد باروپائي، آنهم عضو سفارت انگليس، آنهم اسمارت و بريجمن، پس اين تعجب براي چه بود؟
سروصدا و تعجب مردم، بيشتر براي تهور پليس، در اقدام باين عمل بود، و حقا آنرا برطبق دستور حكومت نظامي، و بنابراين، طبق دستور سردار سپه ميدانستند. ولي، اهل اطلاع، از فاش كردن اين خبر و انداختن آن در دهنها، بيشتر تعجب كرده ميگفتند، اين واقعه، بدون گرفتن نتيجه عملي ختم نخواهد شد. چنانكه، دو روز بعد كه اين نتيجه عملي ظاهر، و حكم شرعي از طرف حاجي آقا جمال اصفهاني، راجع بحد زدن اين دو زن صادر شده، و اين حكم شرعي در ميدان توپخانه (ميدان سپه) جلو نظميه، و در حضور هزارها تماشاچي باجرا رسيد، تعجب از حد گذشت، زيرا حقا فكر ميكردند، كه چگونه است كه انگليسها باين توهين تن درميدهند، و با توصيه و سفارش خود، از آن جلوگيري نميكنند.
من بآنها كه اين كار عجيب را، نتيجه همدستيها وارد با سردار سپه، بجهت كندن كلك «1» اسمارت تصور ميكنند، حق ميدهم ظاهر قضيه همينطور هم بايد باشد. زيرا اطلاع يافتن مأمورين نظميه، از وجود اسمارت و بريجمن، در اين شب، و در اين ساعت در خانه عزيز كاشي، ظاهرا جز از طرف هاوارد، كه خود اين پا را انداخته، و بعدا تمارض كرده، و حاضر نشده، نميتواند صورت گرفته باشد، و انتشار اين كار ساده، كه در هريك از شهرهاي كل دنيا نظير آن خيلي اتفاق ميافتد، آنهم از طرف نظميه كه بخوبي ميتوانسته است سر مطلب را هم بياورد، و گنده كردن قضيه، تا حدي كه باين دو نفر زن علي روس الاشهاد حد شرعي، كه در ادوار ماقبل هم هيچ سابقه در ايران نداشته است، بزنند، آنهم براي پذيرائي از دو نفر اعضاي سفارت انگليس، چنين بنظر ميآورد، كه بدون همدستي با خود سفارت، يا يكي از متنفذين اعضاي آن نبايد صورت وقوف يافته باشد.
ولي، آنها كه باهميت دادن انگليسها بمأمورين خود، در ساير ممالك و بخصوص در مشرق زمين، واقفند و از درجه رفاقت و ملاحظهكاري اعضاي سفارت خانههاي آنها، بخصوص
______________________________
(1)- كلك جاي آتش و در حقيقت اساس كارهائي است كه مانند آشپزي و آهنگري و از اين قبيل بوسيله آتش انجام ميشود.
كندن كلك از اين قبيل دكانها بمنزله برهم زدن اساس كار است. بعد از اين دو توضيح اين كنايه كه در اصطلاح عاميانه خيلي رايج و مورد استعمال آنهم خيلي زياد است حاجت بتشريح ديگري ندارد. «برهم زدن كانون فساد» كه يكي از جملههاي خيلي رايج مقرمط نويسي است جز كندن كلك معني ديگري ندارد.
ص: 495
در موارديكه پاي شرافت آنها در ميان باشد، اطلاع دارند ميدانند كه ممكن نيست، يكي از اعضاي سفارتخانه، براي ديگري يك چنين پاپوش «1» زشتي كه حيثيت اداري رفيق او را بر باد ميدهد، و باعث وهن سفارتخانه دولت او ميشود، بدوزد.
اين بيانات زاده افكار اشخاصي است، كه ميخواهند شهامتهاي سردار سپه را ولو عوامانه و سربازي و لري هم باشد، با اين تفسيرهاي نچسب انكار كنند. ولي در واقع اين كار يكي از شاهكارهاي ركي و راستي عوامانه اين روزهاي اين مرد عجيب بوده است، كه براي پيشرفت مقاصد آينده خود، با وجود سروكار داشتن با سفارت انگليس خويش را بلري زده، با كمال شهامت سربازي، اين بيملاحظگي را نسبت بسفارت، و اين عمل بيرحمانه را نسبت باين دو زن، مجري داشته است. اما خبر شدن مأمورين نظميه، از وجود اين دو نفر، در ساعت معين، در خانه عزيزكاشي كار مشكلي نبوده است. زيرا، مسلما رفتوآمد اين آقايان باين خانه منحصر باين يك مجلس نبوده، و كرارا باين محفل انس ميرفتهاند، وجود آژان هم، در اطراف اين قبيل خانهها ولو براي تلكه «2» و دريافت انعام از خوشگذرانهاي
______________________________
(1)- پاپوش دوختن براي شخص كنايه از تدبير كردن براي خسارت زدن مالي يا آبروئي باو است من از تاريخچه اين كنايه بياطلاعم.
(2)- تلكه- اگر بگويم اصل و ريشه آنرا هم نميدانم، خواننده عزيز حمل بر بيسوادي من نميفرمايند، زيرا اين قبيل استعارات اكثر از ميان عوام بيرون ميآيد و كمكم منتشر و قابل نوشتن ميشود. اغلب ريشه و اصلي هم ندارند. تمام لغات و استعارات دنيا هم همينطورها اتخاذ شده است. نبايد دور لغات و استعارات را فقط بجهت اينكه در كتاب لغت نوشته نشده است ديوار كشيد و از ورود آنها در جزو لغات مصطلح پدر و مادردار جلوگيري كرد. در لغات و استعارات بايد دمكراسي وارد شود و كهنهپرستي از بين برود و الا زبان در چهارچوب لغات و استعارات محدود ادوار قبل باقي ميماند. بعضي معتقدند كه كليه لغات و استعارات و كناياتي كه در كليه زبانهاي نوع بشر وجود دارد از روي شوخي و مسخرگي اتخاذ شده كه مثلا خواستهاند چيزي را مسخره كنند اسمي روي آن گذاشتهاند و بعدها در دهنها افتاده بعضيهاش بسليقه عامه نچسبيده، فراموش شده و آنها كه با فكر مردم متناسب بوده است رواج گرفته و كمكم قابل نوشتن شده و بالاخره در قاموسها درج گرديده. من اگر در لغات اين عقيده را نداشته باشم در استعارات و كنايات كاملا با اين عقيده همراه، و معتقدم كه صدي نود از كنايات مصطلح در هر زباني، بدوا از راه شوخي و مسخرگي اتخاذ شده است و هرقدر ظرافت استعاره بيشتر بوده است، زودتر منتشر و عالمگير شده است. پنجاه سال قبل هيچكس جمله مركب حق بجانب را استعمال نميكرد و من اين لغت را براي دفعه اول از مرحوم نور الدين پيرزاده شنيدم. بعد از چند ماهي اين لغت مركب در وزارت خارجه منتشر شد و از آنجا، كمكم بساير جاها هم رسيد و امروز يكي از لغات مركب بسيار كثير- الاستعمالي است كه در همه جا مورد استعمال دارد، در صورتيكه آنروزيكه مرحوم نور الدين پيرزاده كه تصور ميكنم خود مخترع اين لغت بوده، اين جمله مركب را استعمال ميكرد، مقصودي، جز خوشمزگي در صحبت و مسخرگي نداشت، ولي آن مرحوم در همين روزها يك جمله ديگري هم اختراع كرده بود كه در صحبتهاي خود بكار ميبست و آن مقاله خواندن و مقصودش از اين جمله، استراق سمع بود، كه يكي از رفقايش روزي براي استراق سمع در كنجي نشسته و وانمود ميكرده
بقيه در حاشيه صفحه بعد
ص: 496
شهر، امري طبيعي، و خبردار شدن سردار سپه از اين مراوده، بوسيله خواندن گزارشهاي نظميه، چيز بسيار سادهايست.
مشكلي كار در اخذ تصميم، در جلوگيري از عمل است، كه سردار سپه داراي اين قوت نفس بوده، و امر داده است كه مواظب رفتوآمد خانه باشند، و همينكه اين دو نفر وارد خانه ميشوند، ورود كرده، بعد از تشخيص هويت مهمانها، صاحبخانه را جلب نمايند، و بعد هم، كه بمقصود خود نائل شده است، در بزرگ كردن قضيه، اولا بوسيله انتشار در شهر، و ثانيا تحريك تقاضاي مرد، در مجازات اين دو زن و ثالثا با وجود عدليه، در صدور حكم حاجي آقا جمال، در حد زدن بآنها، كوتاه نيامده، و حكم شرعي را باجرا رسانده، و سفارت انگليس را در بنبستي گرفتار كرده است، كه راهي جز صرفنظر كردن از خدمت دو نفر از مأمورين ورزيده خود، نداشته باشد. چنانكه بعد از چند روز، اسمارت و بريجمن، هردو از ايران رفتند، و شنيدم كه اسمارت، در سال قبل در مصر سمت وزيرمختاري داشته است.
بعضي هم هستند، كه معتقدند انگليسها براي اينكه سردار سپه را عامل اصلي كودتا وانمود كرده و او را شخصي معرفي كنند، كه از آنها هم، ملاحظهاي نداشته و نسبت باعضاي سفارت آنها نيز ملاحظهاي ندارد خودشان دستور اين اقدام را بسردار سپه دادهاند!
ميگويند در ادوار گذشته، حاكمي بولايتي رفت. مردم اين ولايت اعتنائي بشأن اين حكمران نكردند و مأمورين او را كه براي وصول ماليات، يا اجراي احكام باين سر و آن سر ميرفتند، جواب ميكردند. حاكم برادري داشت، كه همراه و طرف مشاوره او بود. در مشورت برادرانه قرار گذاشتند كه فردا، حاكم اين برادر خود را فلك كند و چوب وافري باو بزند كه مردم شهر حساب كار خود را بكنند و از سطوت خان حاكم ترسيده، مأمورين او را جواب نگويند! البته اين چوبكاري حاكم نسبت ببرادر خود اثري در مردم نكرده، بهمان بياعتنائي سابق باقي ماندند و براي دفعه دوم و سوم و ..
هم اين چوبكاري لزوم خود را نشان داد، و نتيجهاي كه از اين عمل حاصل شد، اين بود بقيه حاشيه صفحه قبل
______________________________
است كه سرش گرم روزنامهخواني است، در صورتيكه مقصودش استراقسمع بوده است، ولي اين جمله فقط چند ماهي در وزارت خارجه شيوع پيدا كرد و چون مثل حقبجانب، طرف حاجت نبود، كمكم از بين رفت و فراموش شد. از اين جمله نتيجه ميگيريم كه همانطور كه در دمكراسي بايد تعليم و تربيت و زبان و قلم آزاد باشد، و جلو ترقي افراد گرفته نشود همانطور در ادبيات و زبان هم نبايد قيد و بندي در لغات و استعارات در كار باشد، هرچه همه گفتند، بايد نوشت، كه محفوظ بماند و زبان از حيث كنايه و استعاره كه بيشتر از هرچيز مايه شيريني يك زبان است ترقي كند.
كار ابزار گل و بلبل و ساده و باده و استعارات نجومي و فلكي كهنه شده و اكثر با موازين علمي هم مطابقه ندارد، بايد آنها را دور انداخت و كنايات و استعارات و لغاتي كه متناسب با قرن اتم باشد پيدا كرد و راه آنهم جز بآزاد گذاشتن و تشويق از ايجاد استعارات جديد بنوشتن در كتابها نيست ولي كي اينكار را بكند؟ قديميها اصلاها با اين عقيده، دشمنند، جوانها هم بيرودربايستي مينويسم نه عقلشان، و نه حوصلهشان، هيچيك، باين كارها نميرسد.
ص: 497
كه تا اين حاكم بر سر كار بود، براي اينكه مردم حساب ببرند، هرچندي يكبار برادر خود را دراز ميكرد. «1»
مگر اينكه دولت و سفارت انگليس را، مثل برادر كوچك و سردار سپه را مانند اين حاكم تصور كنيم، و الا اين منطق با هيچ قاعده عقلي تناسب ندارد كه انگليسها براي پيشرفت سردار سپه، بضرر حيثيتي خود اقدام كنند، و او را براي اين منظور، باين بينزاكتي، نسبت بخود وادار نمايند.
در هرحال سردار سپه؛ در اين اقدام كه نسبت بسفارت انگليس، برخلاف نزاكت و نسبت باين دو زن، جائرانه و نسبت بعدليه متجاوزانه بود، در نزد توده مردم خيلي وجاهت تحصيل كرده، همه در اين كار، نه براي اجراي حد شرعي درباره دو نفر زن بيكسوكار بيمدافع، بلكه براي شكستن ذيشوكتي سفارت انگليس، كه سال گذشته كمي قبل از اين روزها، اعلانات خود را در روزنامهها فرمان موسوم ميكرد، بنظر تحسين ميديدند. زيرا شلاق خوردن اين دو زن، در نظر آنها، بمنزله شلاق خوردن اسمارت و بريجمن. و معني اين عمل اين بود كه اگر اسمارت و بريجمن بموجب قوانين بين المللي مصونيت نداشتند، براي حفظ انتظام، آنها را هم تنبيه كرده، و از مجازات دادن متجاوز كوتاه نميآمده است.
البته عامه مردم، از اينكه دولت آنها بقدري قدرت پيدا كرده است، كه سفارت انگليس را هم بلولئين ميكند، بر خود باليده و خوشوقت بودند، ولي در واقع اين عمل كه ناگزير سفارتخانههاي ساير دول، در گزارش ماهيانه خود، بكشورهاي خويش نوشته و در همه عالم منتشر شد، دولت و ملت ايران را در انظار عالميان برخلاف واقع دولتي متعصب و بيرحم و باريكبين و كمتمدن معرفي ميكرد. زيرا اين عمل بكارهاي دولت ابن سعود امير حجاز، بيشتر از دولت ايران شباهت داشت، و بهمين جهت، مردمان وزين و فكور اين طرز عمل را، كه بخصوص نسبت بعدليه تجاوزكارانه تلقي ميشد، نپسنديدند و شايد بعد از اينها، اعليحضرت رضا شاه پهلوي هم در اين رفتار رضا خان سردار سپه، بنظر رضا نديده و آن را خردهكاري بيهودهاي دانسته باشد.
تحصن معدودي در سفارت روس
براي روزنامهها، كه از اعلان «قلم ميشكنم! در حبس ميافكنم!» روز 17 حوت عصباني بودند، اين وقعه روز 18 وسيله حمله تازهاي فراهم كرد. مخصوصا فرخي يزدي يكي دو رباعي، در هجو اين عمل سرود، و در روزنامه خود منتشر نمود. يكي دو سه روزنامه ديگر هم تأسي كردند. سردار سپه عصبي شده، يكي دو نفر از آنها را گرفته تنبيه
______________________________
(1)- براي تنبيهات بدني كه سابقا معمول بود، اكثر پاي محكوم را فلك ميكردند و براي اين كار ناگزير بايد او را دراز بخوابانند «دراز كردن» كنايه از تنبيه كردن است ولو بغير فلك كردن باشد. يك روز من از آقاي محمد عبده كه مدتي بود خدمتشان نرسيده بودم، پرسيدم شما حالا در عدليه مشغول چه كاريد؟ جواب دادند: «قاضي دراز ميكنم» و مقصودشان رياست محكمه انتظامي بود.
ص: 498
بدني كرد، و حتي دندان يكي از آنها را شكست. باقي از ترس مجازات، بسفارت روس رفته، متحصن شدند. چند نفري هم كه نه روزنامهنگار بودند و نه سابقه و دانش و وزن اين مقوله صحبتها را داشتند، براي تظاهر، بآنها پيوستند. ولي هيچوقت، عده آنها از انگشت شمار تجاوز ننمود.
مردم تحصن در سفارت بيگانه، آنهم سفارت روس بالشويك را، بيشتر از اين اعمال تجاوزكارانه سردار سپه دشمن ميداشتند. مخصوصا از فرخي، كه با افكار بالشويك مآبانه خود هرروز به پروپاچه يكي از سران قوم ميپيچيد، بسيار ناراضي بوده و اگر افسوس و اسفي داشتند، براي آن بود كه چرا زير شلاق سردار سپه نيفتاده، و توانسته بود خود را بسفارت روس برساند. اما راجع بچند نفر غير روزنامهنگار همه ميدانستند كه اين آقايان كوچكتر از آنند كه طرف تعرض سردار سپه واقع شوند، يا اساسا داراي فكر و عقيدهاي، اعم از مثبت يا منفي باشند و بهمين جهت همه بآنها ميخنديدند، و سفارت روس را بداشتن اين قماش تكيهگاهها تبريك ميگفتند كه اگر بزندهها و مردهها برنميخورد، آنها را اسم ميبردم تا خواننده عزيز هم در خنده با مردمان آن دوره شريك شود.
شايد بتوان، يكي از خوشبختيهاي سردار سپه را در كاميابي خود اين قماش دشمنان دانست. امروز شايد اكثر تعجب كنند كه با وجود حكومت مشروطه و قائم بودن مجلس و بودن سران آزاديخواه، چگونه بوده است كه سردار سپه مثل عابس «1» قدم بميدان استبداد ميگذاشته و «هل من مبارز» ميگفته و همه ساكت ميماندهاند. سبب سكوت آزاديخواهان همين مداخله فرخي و امثال او و بالاخره، تحصن آنها در سفارت بالشويك بود كه آزاديخواهان واقعي و اكثريت ملت حقيقي، هم از امثال فرخي و هم از اعمالي نظير بستي شدن در سفارت بالشويك، فرسخها بدور بوده، و همگي شلاق خودي را بزير حمايت خارجي رفتن ترجيح ميدادند. حقشناسي از زحمات سردار سپه را هم كه كشور را آرام كرده و براي كندن ريشه
______________________________
(1)- عابس بن شبيب شاكلي يكي از رجال كوفه و يكي از شيعيان و از شجاعان زمان خود بود كه در وقعه طف شهيد شده است. وقتي كه اين مرد بتمام معني براي دفاع از عقيده و امام خود بميدان آمد، چون افراد و سران قشون مخالف از شجاعت او خبر داشتند، كسي بميدان او نيامد.
يك چند اين مرد با ايمان شجاع بيمعارض در جلو كوفيها ايستاد و با رجزهاي معمول زمان آنها را تحريك كرد، باز هم كسي كه جرأت مبارزه با او را داشته باشد، پيدا نشد. عابس از اين وضع عصبي شده زره را از تن و خود را از سر برگرفت و دستها را بالا زده، شمشير بدست ميان جماعت افتاد. مردم كوفه از جلو او فرار ميكردند ولي اين فرار مانع نبود كه از پشت سر باو طعن و ضرب وارد بياورند. بالاخره از كثرت جراحت شهيد شد. اشخاصي را كه بيمحابا وارد كاري ميشوند بعابس تشبيه ميكنند. اگر شبيهخواني سابق امروز هم رواج داشت، البته حاجتي باين حاشيه نبود، زيرا ميرزا محمد تقي تعزيه گردان اين وقعه را خيلي خوب و مطابق با روايات و تواريخ، بدون قصر و اشباع بنمايش ميگذاشت و تعزيه عابس و شورب غلام او يكي از تعزيههاي كلاسيك بيپيرايه اخلاقي دوره بشمار ميآمد و من اين جملهها را براي جوانها كه از رجال ادبيات قديم بياطلاعند نوشتهام و از آقايان ادباي قديم از اين توضيح واضح عذر ميخواهم.
ص: 499
فساد كردهاي مكري آرام و قرار را از خود سلب كرده بود، بر اين جمله بيفزايند تا علت اين سكوت روشن و واضح شود.
چنانكه، چندي بعد كه باز هم، بر اثر يكي دو فقره تعدي اداري و اجتماعي سردار- سپه، جمعي بمجلس شوراي ملي رفته و تحصن اختيار كردند، عده زيادي بآنها پيوستند و همه مردم، در آنها، بنظر احترام مينگريستند و سردار سپه هم مجبور شد خدايار خان را نزد آنها فرستاده. قول و قرارهائي هم بين آنها ردوبدل شود. ولي چون متحصنين مجلس حقا ميخواستند سردار سپه وزير جنگ قانوني شود كه هيچ مداخلهاي در ساير شئون اداري و اجتماعي نداشته، و راسته حسيني راه برود و سردار سپه هم نميخواست اينكاره بشود، اين بود كه از اين مذاكرات نتيجهاي بدست نيامد و تا سقوط كابينه مشير الدوله و حتي چندي هم در زمان كابينه دوم قوام السلطنه، اين عده در مجلس ماندند، و هرقدر سردار سپه زحمت بخود داده، بوسائل مختلف از عده آنها ميكاست، عده تازهاي بر آنها اضافه ميگشت.
اما متحصنين سفارت روس، روزبروز از عده خود كاسته، و بالاخره منحصربفرخي و چند نفري از قماش او شدند. حتي، سفير روس هم در اين كار وارد شده و دوستانه از سردار سپه براي آنها خواهش تأمين آزادي نمود، سردار سپه هم قول قراري براي الغاي حكومت نظامي، و آزادي اجتماعات داد. ولي چندي بعد، واقعه بيسابقهاي در شهر واقع شد، كه لزوم باقي بودن حكومت نظامي را محرز كرد، و آن حادثه، دعواي يهودي و مسلمان بود.
نزاع مسلمان و يهودي
من، در عمر خود هيچ نديده و نشنيده بودم، كه بين يهود و مسلمان، در هيچ جاي ايران، بخصوص تهران نزاعي دربگيرد.
زيرا، عده يهودي در شهرهاي ايران خيلي كم، و مردمان كاسب كم ادعائي بودند. مسلمانها هم هيچگاه از ديده عداوت بآنها نمينگريسته و احيانا كه گرفتار حيلههاي يهودي منشانه آنها ميشدند، در سر چيزهاي مهم نبود و مسلمانها نسبت به آنها رؤف و آنها هم هميشه، نسبت بمسلمانها مطيع بودند و اگر خشكه مقدسها در حضور آنها ظرفهاي آلوده بدست و بر آنها را آب ميكشيدند، بروي بزرگواري خويش نياورده و بتلافي اين تحقير خود را باختلاسهاي كوچك و تقلبات كممغز و مايه دلخوش ميكردند و بحدي در اطاعت خود تظاهر بخرج ميدادند كه در فوت علماي بزرگ شيعه، دسته هم راه انداخته خاخام آنها از جلو و باقي از عقب:
واويلا صد واويلاستون دين نه پيدا هم ميخواندند. چنانكه در واقعه فوت مرحوم سيد ابو الحسن اصفهاني، در سه ماه قبل هم باين رسم ديرين خود عمل كردند.
معهذا روز 20 حمل 1301، در محله يهوديها، سر چيز پوچي كه معلوم بود حكيم
ص: 500
فرموده «1» است، دعوائي بين چند نفر يهودي و يكي دو نفر مسلمان در گرفته همكيشان طرفين بكمك آمدند و از طرف آژانهاي نظميه كه حاضر بوده و در كمال سهولت ميتوانستند از همان بدو شروع، جلوگيري بعمل آورند، اقدامي نشد. تا اين دعواي جزئي بعلت رسيدن كمك براي طرفين بزدوخورد كلي منجر شده و كار بشكستن در و پنجره و خرابكاري در محله يهوديها هم رسيد و در تمام كوچههاي محله اين نزاع درگرفت تا بالاخره، نزديك غروب عده نظامي مسلح بمحله ريخته آنها را از هم جدا كردند. البته سرودست شكسته از طرفين زياد بود، ولي من نشنيدم كه تلفات جاني هم واقع شده باشد، در هرحال، چون دعوا در محله كليميها واقع شده بود خسارت مالي، از قبيل شكستن خمره و تقار و تاپو، و لگدمال شدن لحاف و دشك و اجناس دكان آنها كم نبوده است.
در اين واقعه، دست عمال سردار سپه مسلما بيمداخله نبوده، و اين يكي از كارهاي بسيار بيرويه اين روزهاي اوست. دولت نبايد، براي پيشرفت مقاصد خود، هرقدر هم بزرگ باشد، افراد اهل كشور خود را بهم انداخته، بين آنها عداوت مذهبي ايجاد نمايد اينهم يكي از كارهاي ديگر رضا خان سردار سپه بوده، كه مسلما اعليحضرت رضا شاه پهلوي از آن خرسند نبوده است.
البته، اين واقعه؛ براي خود سردار سپه هم كه ياغيگريهاي بزرگ را با قشون و پيشبينيهاي خويش از بين ميبرد، خوشآيند نبوده، و نبايد در پايتخت از اين قماش اتفاقات بيفتد، ولي چه بايد كرد، سياست داخلي باشد يا خارجي، كور است و از اين بيرويه- كاريها كه مرتكبين را هرقدر هم بزرگ شوند كوچك و لكهدار ميكند، در سرگذشت تمام مردمان تاريخي دنيا وجود داشته است. در هرحال الغاي حكومت نظامي، با وجود وعده سردار سپه برفيق رتشتين، بجائي نرسيد و آقاي فرخي و يكي دو نفر ديگر كه در سفارت پا سفت كرده بودند، در آنجا ماندند و حتي، زبان سردار معظم (تيمورتاش) وزير عدليه هم نتوانست اين مار را از سوراخ بدرآورد «2» و رفتن او بسفارت و مذاكره او با متحصنين هم فائدهاي نبخشيد.
______________________________
(1)- حكيمباشيهاي سابق گذشته از دوا، غذاي مريض را هم در نسخههاي خود تعيين ميكردند و مريضداران هم با كمال دقت فرمايش حكيمباشي را باجرا ميگذاشتند «حكيم فرموده» كنايه از كاري است كه امر آنرا مقام بالاتر داده باشد و از روي ميل و اراده اجراءكننده نباشد.
(2)- «با زبان مار از سوراخ بدر آوردن» كنايه از خوش تقرير بودن و طلاقت لسان داشتن و بوعده و وعيد طرف را متقاعد كردن و در فن محاوره زبردست بودن است. من شخصا نديدهام ولي از اشخاصي چند شنيدهام، كه براي من بحد تواتر رسيده است كه چند نفر زنجاني كه گويا سيد هم بودهاند به تهران آمده، بخانههاي شهر ميرفته و در اطاقهاي خانه را بو ميكشيده و در بعضي از آنها وجود مار تشخيص ميداده و توبره خود را وسط اطاق ميانداخته و شروع بعظيمت خواندن ميكرده و بهمان عدهاي كه قبلا گفته بودهاند مار از زواياي اطاق بيرون آمده و يكسر بسمت توبره ميرفته و در توبره جايگير ميشده. باز بر توبره ميخوانده، مارگير آنها را برميداشته و از خانه بيرون ميبرده است و ناصر الدينشاه هم آنها را بعمارات سلطنتي فرستاده و مارهاي آنجاها را بهمين كيفيت گرفتهاند.
ص: 501